سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «نقد و تحلیل گزیده داستانهای صادق هدایت»، اثری است به نگارش محمدمنصور هاشمی که از سوی نشر روزگار در سال ۱۳۸۱ منتشر شد. محمد منصورهاشمی داستاننویس و پژوهشگر ایرانی در حوزه فلسفه، ادبیات و دین است. او را بهخاطر آثارش درباره تاریخ، اندیشه میشناسند و اکنون عضو هیئت علمی بنیاد دایره المعارف اسلامی است.
نویسنده در این کتاب در دو بخش مباحث خود را با موضوع صادق هدایت گسترده است و گزیده داستانهای او را به مثابه فلسفه، اندیشه و همچنین فرم ادبی و محتوا مورد بررسی قرار داده و به زعم خود یک بازخوانی متجددانه از آثار هدایت انجام داده است.
در فصل اول کتاب، نویسنده فهرستوار وقایع زندگی و حوادث روزگار هدایت را بر میشمرد و فصل دوم آثار هدایت را در مقام نویسنده از حیث قالب سبک، نثر و شگردهای روایت بررسی میکند. او در فصل سوم به بازنگری آثار هدایت در مقام روشنفکر تاثیرگذار و صاحبنظر میپردازد و میکوشد اندیشهای را که در پس آثار او پنهان شده ظاهر سازد و به بررسی و نقد آن بپردازد. فصل آخر نیز بازخوانی شاهکار هدایت «بوف کور» است.
نویسنده در فصل چهارم تاویل قابل تاملی را با عنوان «هدایت بوف کور در برزخ دو عالم» ارائه داده است که در ادامه این مطلب خلاصهای از این تحلیل و نقد را مرور میکنیم.
اثری تأویلپذیر و قابل قرائتهای گوناگون
بوف کور بخشی از ادبیات ماندگار جهان است و مستقل از نویسندهاش، مدخل دانشنامههای گوناگونی قرار میگیرد. درباره بوف کور مقالات و کتابهای فراوانی نوشته شده و از منظرهای گوناگون به تعبیر و تفسیر آن پرداختهاند. برخی از این تعابیر و تفاسیر روانکاوانه است و در آن رد پایی از فروید و ناکامی جنسی دیده میشود و برخی از منظر یونگ است، حتی کسانی بوفکور را با عنایت به واقعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تبیین کردهاند که هر کدام به جای خود خواندنی و ماندگار است. اما این مسئله بیشتر نشان دهنده این امر است که بوفکور اثری است تأویلپذیر و قابل قرائتهای گوناگون، کلاس ماندگاری او نیز در همین است.
بوف کور؛ داستان بلند یا رمان؟
پس از این مقدمه، محمدمنصوری میکوشد در ادامه بحث، تاویل خود را از منظری جدید از داستان بوفکور ارائه دهد، او در ابتدا به رابطه ارگانیک فرم و محتوا میپردازد و به این سوال پاسخ میدهد که با توجه به حجم اندک صفحات، آیا میتوان بوفکور را یک رمان نامید یا خیر؟ مسئلهای که برای منتقدان و پژوهشگران زیادی در ایران در دورههای متوالی مسئله بوده است.
نویسنده برای پاسخ به این سوال از خصوصیات قصههای روایت بلند ایرانی مانند «لیلی مجنون»، «منطق الطیر» و «شاهنامه» مثال آورده و مینویسد: قسمت مشترک همه این آثار بیان ماجرای خاص به صورت روایتی تاثیرگذار و حسبرانگیز است و بر اساس همین وجه مشترک، همه آنها را میتوان از مقوله قصه دانست.
اما قصهنویسی جدید با قصهنویسی قدیم تفاوتهای بارزی دارد. این تفاوتها را میتوان با توجه به مولفههای قصهنویسی جدید که در طول تاریخ مدرنیته شکوفا شده استخراج و دستهبندی کرد. بعضی از اصول قصهنویسی جدید که در خدمت واقعینمایی اثر است، عبارت است از؛ پایبندی به زمانبندی و توالی زمانی، پایبندی به مکان و ویژگیهای مادی آن، پایبندی به علیت و ساختار علی ماجرا، پرداخت شخصیت با توجه به فردیت او با پرهیز از مطلقسازی که نتیجهاش چند بعدی بودن هر شخص و نیز تکثیر شخصیتها و دیدگاهها در طول اثر است.
واقعیت در نظر انسانهای ما قبل مدرنیته و انسانهای مدرن تفاوتهایی دارد و لذا در قصهنویسی قدیم، چنین اصولی رعایت نمیشده است. در قصه نویسی قدیم میبینیم که شخص ممکن است در عالمی فراتر از زمان و مکان باشد و نیز ممکن است راوی قصه پایبند به علیت نباشد و در حالی که انتظار واقعیت را میکشیم اتفاقی دیگر حادث میشود.
در قصهنویسی قدیم به کلیت شخصیت فرد توجه نمیشود و اساساً شخصیتپردازی به معنای مدرن آن صورت نمیگیرد. در قصهنویسی قدیم شخصیت آزاد مطلق است و خوب و بد کاملاً از هم متمایزند و هر کسی بیش از آنکه فردی چند بعدی باشد نماد گونهای از هستی است. یکی تجسم عاشق، یکی تجسم معشوق و دیگری تجسم پیر و مرشد است.
در قصهنویسی قدیم نه تنها اشخاص، بلکه خود واقعیت هم در چنین نگرشی ذاتی لایتغیر دارد که در قصه کشف میشود و قصه از آن حکایت میکند. در جهان بینی ماقبل مدرن خط فاصلی میان عالم و عالم واقع، میان عالم مثال و عالم ماده وجود ندارد. بشر تخته بند زمان و مکان و امیال مادی نیست یا دست کم میتواند چنین نباشد، همچنین میان ذهن و عین و فاعل شناسا و متعلق شناسایی فاصلهای نیست، عالم ماده چیزی بیش از عالم شهادت نیست، عالم شهادت بر وجود عالم غیب گواهی میدهد و میان این دو عالم در تعامل دائمی است.
این تصور شاکله جهانبینی در آن دوره را شکل میدهد که در فرآوردهها میبینیم چنین عالمی بروز و ظهور مییابد، یعنی در منظومههای حکمی یا آثار هنری و ادبی.
به این صورت تصور از مکان و زمان در قصهنویسی قدیم با قصهنویسی جدید تفاوت دارد همچنین مجموعه همبسته اندیشه و هنر در عالم ماقبل مدرن را میتوان دارای ویژگی شاعرانگی هم دانست همانطور که تصور چنان عالمی به نظر انسان متجدد شاعرانه و خیالی میآید.
رمان، جانشین شعر و حماسه
شاید به همین سبب است که در آن عالم شعر یکی از مهمترین قالبهای هنری است. در حالی که در عالم مدرن شعر اهمیتش را در قبال قصه نویسی جدید از دست میدهد و جانشین شعر و حماسه در عالم جدید رمان است.
نویسنده ادامه میدهد، با این وصف میتوان پرسش جدیدی را مطرح کرد، آیا زبان و بیان بوف کور زبان و بیان رمان و داستان کوتاه است؟ به عبارت دیگر آیا بوف کور اثری است که در مقوله قصهنویسی جدید بگنجد یا ویژگیهایی دارد که آن را از دیگر آثار قصه نویسی جدید متمایز میکند؟ روشن است که بوفه تحت تاثیر قصهنویسی جدید نوشته شده است، اما اکتفا کردن به این پاسخ نادیده گرفتن دیگر بوف کور و توجه نداشتن به بعضی ویژگیهای دیگر آن نیست؟! به عنوان مثال زبان بوف شاعرانه نیست؟
در بوف کور عبارات شاعرانه فراوان است؛
«در زندگی زخمهایی هست که.....»
«انعکاس خندهای بود که از میان تهی بیرون آمده باشد. …»
«در اتاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود…»
«اما زنگ خنده خوشگل پیرمرد هنوز توی گوشم صدا میکرد و....»
هدایت پدر شعر منثور ایران
محمد منصور هاشمی اشاره میکند که زبان بوف کور آنقدر شاعرانه است که شاعری نوپرداز بیش از آنکه خود را میراثدار نیما بداند میراث دار هدایت میداند و به واقع هدایت پدر شعر منثور ایران است.
«پاورچین پاورچین رفت
صدای دوردست خفیف به گوش میرسید
من صدای رویش گیاهان را میشنیدم
شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب میدید»
ساختار زبان بوفکور، شاعرانه، استعاری و نحوه بیان آن تلفیقی است از بیان قصهنویس و بیان شاعر. بوف کور تنها برای بیان برخی از مفاهیم از استعاره استفاده نمیکند بلکه اساساً ساختاری استعاری دارد. در نتیجه هر جزء آن تکرار استعاری کل روایت به حساب میآید.
به نظر میرسد بوف کور از آن دست رمانهای ذهنی که به گفته دیوید لاج بین استعاره و مجاز در نوساناند، فراتر میرود. ارتباط اصلی بوف کور با دیگر روایتهایی که رمان مینامیم در توجه به جزئیات است.
بوف کور ریشه در نگرشی دارد که قرنها بر فرهنگ و هنر ایران مسلط بوده است و به ساختار فرهنگ سنتی ایران شباهت دارد. این ساختار که به استقبال ساختار آثار گذشته میرود. نوعی رمان است که خواننده را به درون میبرد و در مرکز تجربه جدید قرار میدهد، رمانی که به دنبال پاسخ نیست بلکه تجربههایی را به تصویر میکشد.
نویسنده در جمعبندی این مطلب می افزاید؛ اینکه با چنین ساختاری بوفکور را رمان بنامیم یا نه؟ امری قراردادی است. ما با توجه به تفکیک قصهنویسی قدیم و جدید و با عنایت به تاریخ رمان در غرب ترجیح دادیم که آن را رمان ننامیم. اما جدای از این مسئله نکته مهم در مورد این اثر همین ساختار منحصر به فرد است و اینکه هدایت چگونه به چنین ساختاری دست پیدا کرده ساختار ویژهای که جایی بین هنر سنتی ما و رمان مدرن قرار میگیرد، در صورتی که همه میدانیم هدایت شاعری سنتی نیست چرا که او عمیقاً مدرنیته را درک کرده است.
بوف کور اثری دوپاره است، این دو پاره، در عین تفاوتها، تقارنها، توازیها، تکرارها و تشابهات جالبی دارد که آنها را به هم پیوند میزند و به آنها وحدت میبخشد. بخش اول را میتوان بخش زن اسیری و بخش دوم را بخش لکاته خواند. بخش اول، بخشی است خیالی و افزونآمیز و بخش دوم بخش دنیاییتر و روزمرهتر. بوفکور، شرح تقابل این دو بخش است یا به عبارت بهتر شرح تحول و تحویل اولی به دومی.
در ادامه نویسنده به صورت جزئینگرتر به صورت بخش به بخش این اثر را میکاود و تعبیر و تاویل خود را ارائه میدهد و به این جمعبندی میرسد که؛ «بوف کور در برزخ میان عالم مثالی و عالم مادی، عالم سنتی و عالم مدرن باقی میماند و تصویر جاودانیاش را از چنین تقابلی نشان میدهد. این اثر نقطه طلاقی دو عالم است عالمی سنتی که عالم جدید بر آن عارض شده است و در نتیجه دستخوش تغییر و تحول است و راوی روشنفکر ما در گیرودار این تغییر و تحول ناگهانی باز میماند و نمیتواند سنت را از معنویت باز بشناسد و تجدد را از استعمار تمیز دهد و خلاصه با آنچه بر او میرود خلاقتر برخورد کند. او در مقام انسانی نقشآفرین در صحنه اجتماع شکست میخورد، اما با روایت این شکست برای نسلهای بعد به پیروزی هنرمندانهای دست مییابد.»
نظر شما