کتاب در روزنامه ایران
آب قند برای جوایز ادبی!
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر یادداشتی درباره جوایز ادبی منتشر کرده که در آن می خوانیم: خبر تازهای نیست اینکه جوایز ادبی، تأثیر چندانی بر موفقیت یک کتاب در بازار ندارند اما نمیدانم چرا هر بار که این خبر را میشنوم شوکه میشوم! البته شوکه شدن من هم حدی دارد و مثل کسانی نیست که قند خونشان فوراً پایین میآید و اطرافیان، فوراً قندانهای روی میز را خالی میکنند توی لیوان، تا آب قند درست کنند!
مرتضی محمداسماعیل معاون بازرگانی انتشارات سوره مهر گفته: «برگزیده شدن در یک جایزه ادبی به خودی خود منجر به پرفروش شدن کتاب نمیشود و مسأله موضوع، کیفیت کتاب و اطلاعرسانی پیرامون آن را نیز باید مد نظر داشت.» باور کنید همین گفته کافی است که دوستانم تا یک روز فکر کنند من در عوالم شاعرانه دارم سیر میکنم! یک نفر به من بگوید جایزه ادبی، خوردنی است یا پوشیدنی؟ جایزهای که بعد از اهدا به شخص یا اشخاصی، تازه باید موضوع کتاب را مد نظر قرار داد و کیفیتاش را بررسی کرد و خود جایزه هم در اطلاعرسانی نقشی ندارد، پس چرا اهدا میشود؟
کتاب در روزنامه شرق
سکوی پرش نویسندگان
روزنامه شرق در صفحه هنری یادداشتی درباره زنده یاد محسن باقرزاده، مدیر نشر توس منتشر کرده که در آن آمده است: اینروزها که باقرزاده حالش خوب نبود، تلفنی زنگ میزدم و همسرش گوشی را به ایشان میداد و حس میکردم میتوانم به او روحیه بدهم، چون یکی از جاهای جذابی که پیوسته با آن ارتباط داشتم دفتر ایشان بود. من بارها آنجا میرفتم و روی چهارپایهای مینشستم و درباره کتاب باهم حرف میزدیم. یا اینکه مسایل ایران و جهان را حلوفصل میکردیم! در آن دفتر مولفان و آدمهای صاحبنام رفتوآمد میکردند و برای همین هنگامی که از آنجا بیرون میآمدم حس میکردم دلم باز شده است. من بارها، چه برای تجدیدچاپ کتابم و چه گذرم به خیابان انقلاب میافتاد، به دفترش جلو دانشگاه تهران میرفتم. بارها به او گفته بودم که اگر نویسندگان و مترجمان باعث معروفیت یکناشر شده و بهاصطلاح سکوی پرش یکناشر شدهاند اما برعکس شما نشری هستید که سکوی پرش بسیاری از مترجمان و نویسندگان بودهاید. درباره چاپ کتاب تاریخ لباس بگویم که این اولین ترجمه من است که در سالهای انقلاب فرهنگی ترجمه شده است. در آن سالها بهدلیل تعطیلبودن دانشگاه، مرکز نشر دانشگاهی از استادان خواسته بود که برای جبران کار و گرفتن حقوق در زمان بیکاری کار پژوهشی کنند. من هم کتاب تاریخ لباس را که کتاب دوران دانشجوییام در آمریکا بود، با خودم به ایران آورده بودم چون حس میکردم حتما خواندنش در ایران هم ضرورت خواهد داشت. بعد از پایان ترجمه و بارها ویرایشکردن آن، انگار ترس داشتم که این کتاب را به جایی بسپارم، با آنکه پدرم بارها کتاب چاپ و منتشر کرده بود اما من خودم را در آن اندازه نمیدانستم. با این وجود روزی مرحوم هوشنگ طاهری را دیدم و درباره ترجمهام گفتم. او هم بلافاصله من را با مرحوم باقرزاده آشنا کرد و به من گفت که این ناشر بهخوبی کتابت را منتشر میکند. هنگامی که کتاب را به باقرزاده دادم گفت میدهم یکنفر مطالعه کند و نظرمان را به تو خبر میدهیم. خیلی زود کتاب بررسی شد و به من خبر دادند که کتاب را بدهم که حروفچینی شود. آنموقع دست نویس بود و کمتر کسی میتوانست حروفچینی کند. بعد هم نوبت به طراحی جلد رسید. از مرحوم مرتضی ممیز خواستم که طراحیاش را انجام دهد. او هم تصویری کشید که بیشتر برای کتاب علوم خوب بود تا کتاب تاریخ لباس.
کتاب در روزنامه اعتماد
اي كتاب كودك! به سبد خانواده بيا، به آرامي
روزنامه اعتماد در صفحه آخر یادداشتی درباره کتاب منتشر کرده که در آن نوشته شده است: چندروز قبل، معاون فرهنگي وزير ارشاد در مراسمي از خبرنگاران خواسته بود كه احساس نياز به كتاب را هم مانند احساس نياز به نان، غذا و آب در مردم و خانوادهها ايجاد كنند. عباس صالحي، كتاب را نمايهاي از توسعه فرهنگي، علمي و اجتماعي يك جامعه عنوان كرده بود. طبعا با اين نگاه، كتاب بايد در اولويت اول برنامهريزي فرهنگي باشد. با توجه به نسبت بالاي جمعيتي كودكان و نوجوانان ايران، و بخش ديگري از جمعيت كشور كه با اين گروههاي سني درگير هستند (والدين و مربيان و معلمان)، از معاون وزير سوال ميكنم كه چقدر در بودجهبنديها، در برنامهريزيها و سياستگذاريها و در اولويتهاي فرهنگي، به مساله كتاب و خصوصا كتاب كودك و نوجوان توجه ميشود؟ در همين كشور زندگي ميكنم و شرايط اقتصادي خانوادهها را به خوبي ميفهمم اما چه اتفاقي افتاده است كه در همين ماههاي پاياني سال، نمايشگاههاي عرضه خوراك و پوشاك، از زمين تا آسمان مملو از جمعيت است درحالي كه نمايشگاههاي معدود كتاب كودكان، بيرونق برگزار ميشود؟ درواقع چه اتفاقي افتاده كه كتاب از سبد خريد خانوادهها بهكلي خارج شده و جاي خود را به اسباببازي، كالاهاي لوكس و هزارچيز ديگر جز كتاب و اقلام فرهنگي داده است؟ كتابها كيفيت ندارند؟ طبيعي است كه بخشي از معضل، همين بيكيفيت بودن كتابهاست اما باز هم همه ماجرا اين نيست. مساله، نداشتن باور به تاثير كتاب در زندگي جمعيت ١٣، ١٤ميليوني كودكان و نوجوانان است؛ نگاه موقتي، برنامههاي مقطعي و نداشتن ارتباط ساختاري بين اجزاي مختلف سياستگذار و مجريان برنامههاي فرهنگي است.
روزگار كودكي آقاي نويسنده
روزنامه اعتماد در صفحه آخر مطلبی درباره هوشنگ مرادي كرماني منتشر کرده که که در آن بیان شده است: واقعيت اين است كه فرايند نوشتن، اول در وجود كسي كه مينويسد شروع ميشود و سپس به مخاطب ميرسد. من در روستايي در توابع كرمان به دنيا آمدم. شايد روياها و تنهاييهاي كودكي، زندگي سخت و ناسازگاريهاي روزگار همه دست به دست هم داد تا از من نويسنده بسازد. زماني كه فقط چند ماه داشتم مادر جوانم را از دست دادم. پس از مدتي هم پدرم كه كارمند ژاندارمري بود بهعلت بيماري رواني اخراج شد. خواهر و برادري هم نداشتم؛ اين شد كه من و پدر بيمارم در منزل پدربزرگ و مادربزرگم زندگي كرديم. كودكي من در محيطي ناشاد، با فقر و پر از تنشهاي خانوادگي سپري شد. به اصطلاح روي دست پدربزرگ و مادربزرگي كه خودشان هم با هم يك دنيا اختلاف داشتند، مانده بودم. اغلب تنها بودم، چون بيماري پدرم موجب ميشد كودكان روستا من يا او را ريشخند كنند.
ولي ذهن قصهپردازي داشتم. خاطرم هست كه سقف حمام روستايمان گچبريهايي داشت كه بعضي جاهايش ريخته بود. من در ذهنم آنها را شكل خرس و گرگ و لاكپشت ميديدم و با اين شخصيتها براي كودكان روستا قصه ميبافتم!
کتاب در روزنامه آرمان
حزبها و انتخابات و سیاست تاثیر مستقیم بر ادبیات دارند
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با علی کاکاوند، شاعر گفت و گو کرده که یک کتاب شعر سپید از او در سال 1376مجوز گرفت که از انتشارش منصرف شد تا اولین مجموعه شعرش با عنوان ع ک یعنی عاشق کور در سال 1380 توسط نشر شولا چاپ شود، دومین کتابش را سال 1383در تیراژی محدود چاپ کرد و سومین کتابش را با عنوان سردخانه انتشارات نگاه در سال 1391 منتشر کردهاست.
او می گوید: در مورد نویسنده ایرانی امروزی حواشی خیلی مهم هستند. ما هنوز نمیتوانیم بگوییم مولف مرده، چون شاعر دولتی و غیردولتی داریم، چون حزبها و انتخابات و سیاست تاثیر مستقیم بر ادبیات ما دارند. این یعنی متن و حاشیه در زندگی ما به هم چسبیدهاند و کسی که میگوید کاری به سیاست و حاشیه ندارد یا خیلی زرنگ است یا سادهلوح. از طرفی چقدر بد است که ما به جای تحلیل ادبیات هنوز باید سفارش کنیم که: آقا و خانم محترم لطفاً کتاب بخوانید، لطفاً برای کتاب و روزنامه و مجله پول خرج کنید، لطفاً فقط کتابهای هدیهای و مجانی و کمحجم نخوانید. حواشی اصلی همینهاست. حواشی دیگر به خودمان مربوط است، ما بچه های ادبیات. تغییرات اخیر همهاش بد نبوده اما بخشی از جو شعر در این دهه مثل فوتبال و سینما شد. همه که نه اما تعدادی از بچههای روزنامهها و انتشاراتیها و شاعران و نویسندهها مقصرند. هنر فاقد اندیشه نو، برخاسته از چنین جویست. محافظهکاری و منفعتطلبی و سکوت آدمهای بزرگتر مزید بر علت شده است. فکر میکنم وقتش است همه ساحل عافیت را واگذارند، دل به دریا بزنند و متن و اطراف ادبیات را ویروسشناسی کنند. حالا نهایتش چند سال هیچ کارشناس نشری کتابشان را چاپ نمیکند. یا هیچ مسول ادبی روزنامه و مجلهای، یادداشت و شعر و داستانهایشان را منتشر نمیکنداگر نسلهای قبلی چنین دوستیهایی داشتند لااقل ادبیات و هنر هم دغدغهشان بوده، از مسائل روز آگاه بودهاند و اینقدر دیمی و هوایی نبودهاند. ما میتوانیم دوست باشیم و به هم انتقاد کنیم. لازم است همه ظرفیت انتقادپذیریمان را بالا ببریم. اما کسانی هم هستند که حضور مفید دارند، همین جا فقط به عنوان نمونه بیآنکه نیازی به چاپلوسی کردن داشته باشم از آقای هادی حسینینژاد در روزنامه آرمان و همین طور خانم نیلوفر نیاورانی در مجله سینما و ادبیات اسم میبرم، تا جایی که به من مربوط است و شناختم، دور از این باندبازی بودند چرا که تنها با یک تماس تلفنی و ایمیل یادداشتهای مرا بدون هیچ شناخت قبلی و منفعت بعدی پذیرفتند.
شازده کوچولو؛ مسافری از اخترکی دیگر
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «شازده کوچولو» منتشر کرده که نوشته آنتوان دوسنت اگزو پری فرانسوی به سال ۱۹۴۳منتشر شد. او روایتگر خلبانی است که میتواند خود او باشد. خوداویی که دریک سانحه هوایی جان سپرد. شازده کوچولو رمانی است تمثیلی از زندگی خلبانی شهرزده که از بد روزگارهواپیمایش دچار نقص فنی میشود و در بیابانی دورافتاده به زمین مینشیند. در گیرودار تعمیر هواپیما صدایی میشنود وخوب که توجه میکند متوجه کودکی با موهای بور میشود. از اینجا شازده کوچولو وارد جریان داستان میشود. شازده کوچولو که مسافری است از اخترکی دیگر، مسافری که به قصد شناختن سفر کرده، شناختن چیزهایی که ندیده ونشناخته و فقط تعریفشان را شنیده. روش روایت داستان همان تجاهل العارف است گفتههای بدیهی. مانند اینکه فرشتهای به زمین آمده باشد. شازده کوچولو در راه سفر به هفت سیاره سفر میکند ودر هرکدام با یک نوع منش و رفتار مواجه میشود وهرکدام را یک جوربه چالش میکشد. هفت مرحله ای که انسان را به یاد سیروسلوک عرفان شرقی میاندازد. در نوع چینش شخصیت رمان شازده کوچولو با دو نوع شخصیت مواجه هستیم. بچهها وآدم بزرگها. آدم کوچکها یا همان بچهها کسانی هستند صاف بیآلایش بیغش و رو راست. درمقابل آدم بزرگها سرشار از صفات بد از قبیل خودخواهی، غرور، تکبر، وصفاتی که در برابر صفات بد واقعی طنز است.
ثانیههای گیج
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره «ثانیههای گیج» دفتر شعر «فرناز جعفرزادگان» منتشر کرده که در بردارنده ۷۸ قطعه شعر کوتاه است که برخی از آنها به گروه اشعار کوتاه و تصویری چینی و ژاپنی (هایکو) تعلق میگیرد و بقیه نیز از جمله اشعار کوتاه سرایی است که از نظر شمار کلمات و فرم کار به دو بیتی، خسروانیها و رباعی مانند است. از نظر بهاءالدین خرمشاهی اشعار این سراینده خوش بیان است، شیوا و شفاف است، ایجاز دارد، خوش تصویر است و ابتکاری و عبدالمجید زنگویی مینویسد: سراینده دفتر شعر «ثانیههای گیج» شاعری است جستجو گر، تصویرگرا، با احساس نوگرایی و شعر او ساده بدون تعقید لفظی و معنوی، موجر، کوتاه به تعبیری «شعرک» است یا جرقه گونه و هایکو... شعر «جعفرزادگان» کوتاه است ولی در این کوتاهی ویژگیهای اشعار بلند را میتوان دید: شاعر غم زده است اما نومید نیست. تصاویر تازه آورده (شعر شماره ۶): خود او گویی در پیچ و خم ثانیههای گیج گرفتار شده و برای او آینده مبهم و نامشخص است، میخواهد اندیشمند و متفکر باشد، نواندیش و خوش قریحه است. در این زمینه میتوان این مطالب را افزود که سراینده با تعداد واژههای اندک و معینی کار میکند، در کار خود روحیه شورمند و در همان زمان نگرانی زن ایرانی را به نمایش میگذارد و در دل اشیاء و ثانیهها فرو میرود و میخواهد معنای حیاتی آنها را دریابد. او گر چه از احساسات لطیف زنانه بهرهها دارد و بهره گیریها میکند، اندیشه ورزی نیز میکند اما این اندیشه ورزی درباره وضع زنان، رابطه آنها با مردان و فراگشت تاریخی که زن از سر گذرانده نیست بلکه حکایت دارد از نظرگاه بانویی حساس که در گذر زندگانی در چنبره گردش زمان گرفتار آمده و لحظه لحظه آن را میکاود و در صدد یافتن درک معنا و معنوی از آنات گیج کننده و گیج آن است.
آسمانِ خیسِ آلمان
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره «آسمان خیس» ترجمه محمود حسینیزاد منتشر کرده که در آن آمده است: این پنج نفر، راوی پنج داستان از جامعه بزرگ آلمانیزبان هستند که هم گرایشهای امروز ادبیات آلمانی را نشان میدهد و هم نماینده طبقههای مختلف جامعه آلمانی هستند: پیتر اشتام، یودیت هرمان، اینگو شولتسه، برنهارد شلینک، و امینه سوگیاُزدامار. «آسمان خیس» همه این داستانها را در خود جای داده، و محمود حسینیزاد آنها را ترجمه، و نشر «افق» منتشر کرده است. «حیاط پشتی در آینه» داستانی از امینه سوگی اُزدامار، نویسنده ترکتبار آلمانی است. شاید برایتان جالب باشد که یک عمر در یک آینه با همسایههایتان زندگی کنید: نشستهاید توی خانهتان و از توی سه آینه خانهتان، به واحدهای آپارتمان روبهرویی سرک میکشید: از تعمیرکار تلویزیون گرفته تا راهبههای تارک دنیا. از توی آینه با آنها حرف میزنید، گاهی وقتها برایشان سبیل میگذارید و... در نهایت شاهد مرگشان هستید و از توی همان آینه با مادرتان که توی ترکیه نشسته، راویت مرگ آدمهای حیاط پشتی را که سالها آنها را از توی آینه میدیدید، تعریف میکنید.
انسانشناسی آسیبهای روزمره
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره کتاب «امپراتوری نشانهها» رولان بارت منتشر کرده که به مفهوم تعظیم در فرهنگ ژاپن اختصاص دارد، بیادبی و بینزاکتی را در فرهنگ غرب، پدیدهای ریشهدار میداند که به «اسطورهشناسی شخص» مربوط است؛ به اینکه انسان غربی خود را ساخته شده از وجودی درونی و پر ارزش از یک طرف و از برونی نه چندان ارزشمند و شایسته تحقیر از طرف دیگر، میداند و به همین دلیل نیز اغلب نمیتواند «نزاکت» و «ادب» شرقی را بفهمد و نه تنها آنها را «با دیده شک و تردید» مینگرد بلکه اصولا «مودب بودن را به نوعی ایجاد فاصله و ریاکاری» تعبیر میکند. استدلال بارت البته، شاید بیش از اندازه تعمیم اندیشه وی به جهانی باشد که هم در شرق و هم در غرب تا حد زیادی در امواج جهانی شدن، تخریب شده و رنگ باخته است. در حقیقت، ریشههای مسیحیت اولیه فرهنگ غربی، کاملا توجیه دنیا گریزی برای رسیدن به سعادت اخروی بودند و بدین ترتیب فقر تقدس میشد و آسایش و رفاه زمینی، تقبیح. از این رو، چندان توجهی به ظاهر و به بدن شایسته دانسته نمیشد و حتی به نوعی این بدن ظاهری به صورت مناسکی اما واقعی تنبیه نیز میشد: مراسم ریاضتکشی مسیحی ریشه در همین تفکر داشتند. اما بعدها اروپای پس از رنسانس همه چیز را تغییر داد و اشرافیتی که ریشه از تن آسایی بربرهای شمال اروپایی بیرون آمده بود، بدل به اصلی شد که از قرن نوزده بهترین مصداق خود را در تازه به دوران رسیدگی بورژواها نشان میداد. بورژواها که خود افرادی بیفرهنگ بودند، بزودی گذشته خود را فراموش کردند و نوعی ادب و رفتارهای مودبانه مناسکی و کاملا صوری را به شکلی مبالغه آمیز برحسته کردند (نگاه کنید به «بورژوای نجیبزاده» اثر مولیر). همینها، درست برعکس، بیادبی و بینزاکتی را به طور کامل میراث گروههای فرو دست جامعه معرفی کردند. اما حقیقت چیز دیگری بود، بینزاکتی و بیادبی ظاهری غربی در پشت خود تحقیر گستردهای را نسبت به همه گروههای ضعیف و مردمان غیر اروپایی حمل میکرد. رودررویی اروپای استعماری با فرهنگهایی با پیشینههای دراز مدت که روایتهای متاخر آن امروز در حال انتشار است، نشان میدهد که بارت در قضاوت خود، لااقل درباره دورهای از تمدن غربی، اشتباه نمیکرد، بسیاری از روابط احترامانگیزی که روابط میان نسلها، گروههای اجتماعی، آداب و رفتارهای روزمره را در نظامهای پیرامونی غیر اروپایی تنظیم میکردند، موضوعی برای تمسخر اروپاییها، قرار گرفت که از شرقیها الگویی برای «ریاکاری درونی شده و عمیق» عرضه میکرد و آن را در ادبیات و روایات داستانی گوناگون از قرن نوزده به بعد به شدت برای ساختن تصویری تصنعی از شرقیها استفاده کردند.
کتاب در روزنامه شاپرک
ادبيات خيال پردازانه آمريکايي
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي «جي.کي. رولينگ» نويسنده سري کتابهاي داستان هري پاتر به زبان انگليسي منتشر کرده که در آن می خوانیم: کتابهاي هري پاتر شهرت جهاني پيدا کرد و جوايز بسياري را به خود اختصاص داد. هري پاتر به 65 زبان و به طور تقريبي در 400 ميليون نسخه منتشر شدهاست. کتابهاي افسانهاي هري پاتر از پرفروش ترين کتابهاي تاريخ بشر بودهاند.
در سال 2007 فهرست ثروتمندان ساندِي تايمز ميزان ثروت رولينگ را به 454 ميليون پوند تخمين زد و در بين پولدارترين زنان انگليس رولينگ را در رده 13 جدول قرار داد. فوربز (Forbes) رولينگ را در رده چهل و هشتمين شخصيت معروف در سال 2007 معرفي کرد. او در حال حاضر فعاليتهاي انسان دوستي و خيرخواهانه بسياري را به عهده گرفته و پشتيباني ميکند.
با آن که او با نام مستعار جي. کي. رولينگ کتابهايش را امضا ميکند، ولي هيچگاه نام وسط (middle name)نداشتهاست. هنگامي که اولين کتاب هري پاتر را نوشت، آن را با نام «جوان رولينگ» امضا کرد.
رولينگ درسال 1990 هنگامي که در انتظار يک قطار که تأخير داشت، بود، ايده هري پاتر و مدرسه جادوگري در ذهنش شکل گرفت.
نظر شما