امروز در خبرگزاری کتاب ایران و در «روز قلم» ، ضمن تبریک این روز به تمام نویسندگان ایران؛ به سراغ چند تن از نویسندگان حوزههای مختلف رفتیم تا با آنها گفتوگویی داشته باشیم از جنسی دیگر... «جلال الدین کزازی»، «بهروز غریبپور»، «مصطفی رحمان دوست» و «محمد امیر یار احمدی» با ما گفتند از فراز و نشیبهای زندگیشان در جایگاه نویسنده و عشق بیقید و شرطشان به قلم!
آگاهانه حرفه نویسندگی را برگزیدم
میرجلالالدین کزازی درباره حرفه نویسندگی میگوید: نخست آن است که نویسندگی پیشه من نیست. خواست من از پیشه کاری است که کسی برای مزد انجام میدهد. من به پاس دل خود مینویسم، میسرایم و میپژوهم. از همین روی اگر فراز و فرودی از این دید در کار من رخ بدهد، بر این کار چندان اثر نمیگذارد. از سوی دیگر به دریغ باید گفت؛ ایران یکی از اندک کشورهای جهان است، که کسی نمیتواند برای گذران زندگی بر قلم خویش بنیاد نهد.
کمابیش همه کسانی که قلم میزنند کاری و پیشهای دیگر دارند که به پشتوانه آن قلم میتوانند زد. از همین روی پاسخ روشنی نمیتوانم داد. چند بار همکاران پرسیدهاند که اگر دیگر بار به جهان بیایم، کدامین شیوه زندگانی را برخواهم گزید. بی درنگ همین شیوهای را که در این زندگی از آن بهرهمندم. من آگاهانه اینگونه از زندگانی را برگزیدم. آگاهانه در میان رشتههای گوناگون زبان و ادب فارسی را برگزیدم که در دانشگاه بیاموزم. در هر سه رده آموزشی هم همچنان در این رشته دانش آموختهام. نوشتن، سرودن، پژوهیدن و خواندن کتاب برایم دلپذیر است.
بهترین هنگامهای زندگانیام هنگامی میگذرد که در این کار شیرین و دلنشین هستم. نکتهای دیگر کسانی مانند من، ناگفته پیداست که به زمانی فراخ نیاز دارند و از سویی به دلی آسوده و اندیشهای آزاد. یکی از بختهای بلند من در زندگانی همین است که از این دو برخوردار بودهام. زیرا بار کاری را که ناگزیر زندگانی است، بانوی من بر دوش کشیده است. آن کارهایی را که بر پایه آیین و هنجار مرد خانواده میباید به انجام برساند او به خواست دل و با گرم خویی پذیرفته است که انجام دهد. از همین روست که او را در کامکاریهای من بهرهای است بنیادین.
جلال الدین کزازی درباره گرامیداشت «روز قلم» نیز میافزاید: روز قلم خوش ندارم که در میان کسان یکی را یا دوست را برگزینم. چنان گزینش در گرو آن دم و ساختار ذهنی و روانی است در لحظه است. خوشتر آن است که روزی است بسیار گرامی به همه فرهیختگان و کسانی که با این برترین ابزاری که تاکنون آدمی توانسته است بسازد و بهره برد یعنی با قلم، در پیوندند تهنیت میگویم.
کتاب آسمانی یعنی «قلم»
بهروز غریبپور؛ نمایشنامهنویس و کارگردان نیز درباره نویسندگی و اهمیت قلم در زندگی انسان معتقد است: من در یکی از نمایشنامههایم به نام « جنگ کور» یک مثل را آوردم و آن این بود که چه چیزی است که همه چیز در آن جا میگیرد. کاراکترها هر کدام چیزی را گفتند؛ ولی بعد دیدیم که هیچ جوابی درست نیست! جواب من این بود که: آن قلم است. زمین و زمان، انسان و جن و همه چیز عالم در نوک قلم جمع میشود. این فقط یک دیالوگ ساده برای من به عنوان کسی که آن را میشنید نبود! همواره وقتی این دیالوگ گفته میشد، مرور میکردم بر سرنوشت قلم در زندگی خودم!
او در ادامه افزود: قسم خوردن به قلم در قرآن نشانه اهمیت آن است. قلم، نوشته و کتاب در زندگی بشر نقش تعیین کننده دارد. کتاب آسمانی یعنی قلم و جوهر آسمانی نوشتن جزو لاینفک زندگی من است. هرگز نشده است بخواهم برگردم از این راهی که برگزیدهام.
با «قلم» رفاقت دیرینه دارم
غریبپور درباره نقش قلم در تعیین سرنوشتش میگوید: اولین سال دبیرستان بود که من مواجه شدم با درس انشاء. حقیقتا از آن روز از انشای مطنطن که احساس را بوسیله مهارت نوشتن منتقل کند نفرت داشتم. معلم انشای ما مرد خوبی بود و من به او گفتم من انشا نمینویسم. میخواهم راه دیگری بروم و داستان بنویسم. خاطرم هست که آن سال موضوع انشا ما همان موضوع کلیشهای «اوقات خود را در تابستان چگونه گذراندید» بود. همان حرفهای تکراری برای نمره گرفتن...
ولی من داستانی نوشتم واقعی! از یک میهمانی که در یک روستا رفتیم، به همراه 3خواهر و برادرم الاغی را سوار شدیم که از رودخانه رد بشویم؛ من شیطنت کردم روی الاغ ایستادم، تا از یک درخت گردو بچینم! ناگهان الاغ رم کرد مرا انداخت و همه همراهانم هم درون آب افتادند. همه کسانی که آنجا بودند خندیدند. همه جزئیات را نوشتم. معجونی از خنده و گریه بود. وقتی سر کلاس خواندم کلاس از خنده منفجر شد. استاد گفت از این به بعد تو داستان بنویس و من دیگر انشا ننوشتم. اینها را گفتم تا بدانید من با قلم انس، الفت و رفاقت دیرینه دارم. همه اشکال نوشتن، داستان و نمایشنامه و غیره...حتی هنوز هم وقتی در مجلات مختلف یادداشتی مینویسم حتما نوشتهام تنه میزند به داستاننویسی که به آن اعتقاد دارم. از همان نوجوانی حتی یکبار در امتحان نهایی بدون واهمه به جای انشا داستان خودم را نوشتم. هیچ وقت عرف معمول را رعایت نکردم. موضوع امتحان انشا «جنگـ» بود ولی من باز هم داستان خودم را نوشتم. از همان موقع راهم را انتخاب کرده بودم. در این راه به شکل مطلق غیر متعارف عمل کردم. هرگز اسیر تعابیر و حاشیه زندگی نشدم. وقتی در کنکور دانشکده هنرهای زیبا اول شدم؛ در پوستم نمیگنجیدم. باورم نمیشد با همچین امتیازی قبول شدم خوب به خاطر دارم یکی گفت: هوم از سپاه دانش بهتر است...
از نویسندگی پشیمان نیستم
«مسافرکشی فرهنگی» وسیلهای برای امرار معاش نویسندگی!
مصطفی رحماندوست شاعر و نویسنده حوزه کودک نیز درباره مشکلات اهالی قلم در تامین مخارج زندگی میگوید: از جوانی تا به امروز میدانستم که هرگز نمیشود راه نویسندگی زندگی را تامین کرد. با اینکه همیشه تیراژ کتابهایم بالا بوده و 317 عنوان کتاب دارم! ولی بر زندگی مالیام هیچ تاثیری نداشته است. برای زندگی هرگز متکی به حق التالیفی نبودهام. و به قولی مثل اکثر هنرمندان «مسافرکشی فرهنگی» کردم؛ یعنی تدریس کردم، کارمند بودم، عضو شوراها و جلسات متفاوت بودم و کارهای دیگر، تا چرخ زندگی ام را بچرخانم. با این حال در جواب شما که میپرسید از سبک زندگیام راضی هستم؟ میگویم بله راضی هستم!
ارزش لبخند رضایت کودکان، از پول قلمبه برایم بیشتر است
اگر میخواستم، میتوانستم تن به بعضی چیزها بدهم اما هیچ نیاز نداشتم. ترجیح میدادم مستقل باشم و در زیر لوای هیچ حزب و گروهی نباشم. فقط میخواستم رضای خدا را در نظر بگیرم. همه فعالیتهایم، کلاسهایم با کودکان و قصهگویی همه فرهنگی بوده دور از شغل و رابطه بازی بوده. همه درآمدم از راه فرهنگ بوده از صبح تا ساعت 4 مثل یک کارمند کار میکردم و مینوشتم. با اینکه تاجرزاده بودم و مرحوم پدرم اصرار داشت که شغل او را ادامه بدهم؛ خودم نخواستم، در واقع فرهنگ و کودکان همیشه برایم جاذبه دارند و دلنشین هستند. لبخند رضایت کودکان، از پول قلمبه ارزشش برایم بیشتر است. حالا شاید کسانی مرا مسخره کنند. ولی برای من اینها مهم است.هم اکنون درآمد متوسطی دارم و خلاصه مستقل زندگی کردهام و تدریس و نوشتن برایم موقعیتی عالی است.
رحماندوست درباره روز «قلم» در تقویم ایران نیز معتقد است: تنها نامگذاری روزی با این نام کافی نیست. در نامگذاریهای بدون عمل موضوع درگیر بازیهای شبه سیاسی و بی بته و بی بخار میشود. فقط انتخاب انواع و اقسام روزها در تقویم هیچکدام فایده ندارد. باید این نامگذاریها تاثیر اجتماعی داشته باشند. البته شاید در میان مردم تاثیر کند، ولی برای مسئولین کافی نیست و باید اقدامات عملی درباره آن انجام دهند. اما در هر حال من این روز را به اهالی قلم و نویسندگان حوزه کودک و نوجوان و به هرکسی که عمرش را گذاشته که بچهها را به صورت علمی و هنری آنها را بشناسد تبریک میگویم. توصیهام به جوانترهای این رشته این است که نویسنده این حوزه نباید درباره بچه مورد تصور خودش بنویسد؛ بلکه مخاطبش را باید روز به روز بشناسد، تا اثری بیافریند که بشود از آن اثر لذت برد.
نویسنده افشاگر بحران است
محمدامیر یاراحمدی نمایشنامه نویس نیز درباره تبعات نادیده گرفتن اهالی قلم در جامعه میگوید: همه ما سربازان توسعه هستیم. توسعهای که اگر عادلانه باشد تضمین کننده امنیت و رفاه و شکوفایی استعدادهای انسانی است. توسعهای که هر قدر هم دانشمحور باشد گاه در مسیری نیازموده دچار لغزش و خطا و در نتیجه باعث ایجاد بحرانهایی انسانی میشود. در این میان نقش نویسنده افشای بحرانهای توسعه در همه ابعاد فردی و اجتماعی است. بحرانهایی که اگر برطرف نشوند، کلیت توسعه را دچار انحراف و انحطاط میکنند. بحرانهایی مربوط به زنان، کودکان، نابرابری در توزیع ثروت، آلودگی زیست محیطی، آموزش و ... لذا در یک توسعه عادلانه و هدفمند مسئولان و مدیران توسعه لزوما هزینه و امکان این افشاگری را فراهم میکنند تا با کسب آگاهی از بحرانهای ناشی از نا متوازن بودن برنامههای توسعه روشهای نا کار آمد خود را اصلاح و به مسئولیت خود در پیشبرد عادلانه توسعه عمل کنند. بدیهی است که آزادی بیان و تامین امنیت برای نویسنده اولین شرط لازم جهت انجام این روشنگری است و لذا در جامعهای که قلمها خاموش و زبان نویسنده در افشای بحرانهای دچار لکنت است باید در عادلانه بودن توسعه و صلاحیت مدیریت آن تردید کرد.
نویسندگی چالشی سخت و خیالانگیز
یار احمدی درباره نقش قلم در سرنوشت شخصیاش گفت: خیلی اتفاقی وارد عرصه ادبیات نمایشی شدم. تا پیش از آن تحصیلاتم در زمینه هنرهای تجسمی بود و با ادبیات داستانی هم تا اندازهای مانوس بودم. اما روزی برحسب اتفاق در روزنامه خواندم که اداره رادیو برای تربیت نمایشنامهنویس آزمونی برگزار میکند و من هم تصمیم گرفتم در این امتحان شرکت کنم. روزی که برای انجام آزمون به اداره رادیو در میدان ارگ رفتم متوجه شدم، تعداد زیادی از فارغ التحصیلان دانشکده دراماتیک که بعضی از آنها را هم میشناختم در این آزمون ثبت نام کردهاند. ناامید شدم و تصمیم گرفتم به خانه برگردم. اما تاکسی پیدا نکردم و تصمیم گرفتم به جلسه امتحان برگردم .
از ما خواسته بودند گفتوگویی درباره ماه بنویسیم! من گفتوگوی کوتاه یک پرستار بیمارستان را با کودکی که مادر بیمارش را از دست داده بود نوشتم و از جلسه بیرون آمدم. اصلا امیدی به قبولی نداشتم. اما در کمال تعجب در این امتحان و مصاحبه پس از آن موفق شدم و توانستم وارد دوره دو ساله آموزش نمایشنامهنویسی رادیو بشوم. دوره آموزشی بینظیری بود. اساتیدی چون استاد سمندریان، استاد حکیم رابط ، استاد مهدی شرفی، دکتر پورنامداریان، دکتر نجف دری و تعدادی دیگر از اساتید برجسته ادبیات مسئولیت آموزش این دوره اموزشی را بر عهده داشتند.
پس از پایان دوره آموزشی بلافاصله فعالیت ما برای تولید نمایشنامه های رادیویی آغاز شد و بنا بر این من این شانس را داشتم که نوشتن و نمایشنامهنویسی را کاملا حرفهای آغاز کنم. این شکل از نوشتن باعث شد تا به موازات پرداختن به جنبههای فنی نمایشنامهنویسی همواره به مسئولیت و ماموریتهای اجتماعی، فرهنگی و رسانهای آن هم توجه کنم. لذا امروز نوشتن برای من به همان میزان که رهایی بخش و خیال انگیز است چالشی سخت و همراه با وسواس و دلشوره است.
نظر شما