کتاب «مغزی که خود را تغییر میدهد» نوشته نورمن دویج، در 11 فصل با عنوانهای «زنی که پیوسته میافتاد»، «او برای خودش مغز بهتری میسازد»، «طراحی مجدد مغز»، «جاذبه جنسی و عاشق شدن»، «رستاخیزهای نیمهشب»، «باز شدن قفل مغز»، «درد»، «قوه تخیل»، «تبدیل ارواح به پیشینیان»، «جوانسازی» و «فراتر از اعضای بدن»، روایتگر داستانهای واقعی از پیشگامان علوم اعصاب در رابطه با موفقیتهای مغز بشر است.
این کتاب در رابطه با کشفی انقلابی است که براساس آن، مغز انسان میتواند خود را تغییر دهد و از طریق داستانهایی از دانشمندان، پزشکان و بیماران شرح داده شده که با کمک یکدیگر این تحولات شگفتانگیز را رقم زدهاند. آنها بدون استفاده از عمل جراحی یا تجویز دارو، از توانایی مغز که تا پیش از آن ناشناخته بود استفاده کردند تا آنرا تغییر دهند. برخی از آنها بیمارانی بودند که تصور میشد از مشکلات مغزی لاعلاج رنج میبرند، برخی دیگر افرادی بودند که مشکلات خاصی نداشتند و تنها تمایل داشتند تا با بالا رفتن سن، عملکرد مغز خود را بهبود ببخشند یا وضعیت آن را حفظ کنند. به مدت چهارصد سال، این اقدام مخاطرهآمیز غیرقابل تصور بود، زیرا جریان متداول علم و طب بر این باور بود که آناتومی مغز ثابت و غیرقابل تغییر میباشد.
او برای خودش مغز بهتری ساخت
دانشمندانی که به کشفیات مهمی در رابطه با مغز دست مییابند، اغلب کسانی هستند که خود دارای مغزهایی استثنایی و خارقالعاده هستند و روی کسانی کار میکنند که مغزشان آسیب دیده است. به ندرت کسی که کشف مهمی میکند، دچار مشکل مغزی است، اما استثناهایی نیز وجود دارد. باربارا ارواسمیت یانگ، یکی از این استثناهاست. روایتی از داستان زندگی او در کتاب حاضر آمده که در بخشی از آن میخوانیم: «کارهای باربارا ارو اسمیت یانگ، ما را به این فکر میاندازد که چقدر خوب بود اگر هر کودکی از نظر مغزی ارزیابی میشد و در صورت پیدا شدن مشکلات، برنامهای سفارشی ساخته شود تا در همان سالهای اولیه زندگی کودک، نواحی اساسی مغز او را تقویت کند.
امروز باربارا، هشیار و سرگرمکننده است و هیچ عامل کُندکننده محسوسی در پردازش ذهنی او وجود ندارد. او حالا بر مهارتهای بسیاری تسلط دارد و از یک فعالیت به فعالیت دیگر و از درمان یک کودک به درمان کودک دیگری میپردازد. او نشان داد که کودکانی که دچار اختلالات یادگیری هستند، میتوانند اغلب فراتر از برنامههای ترمیم پیش بروند و مشکلات نهفته خود را اصلاح کنند. برنامه باربارا، درست مانند تمام برنامههای تمرین مغز، برای افرادی که تنها چندین ناحیه مغزی آنها دچار مشکل است، بهترین نتیجه را دارد و سریعتر عمل میکند، اما از آنجا که او تمریناتی برای اختلالات مغزی بسیاری ایجاد کرده، اغلب قادر است تا به کودکانی که دچار اختلال یادگیری چندگانه هستند، کمک کند؛ کودکانی مانند خودش، قبل از اینکه برای خودش مغزی بهتر بسازد.»
باز شدن قفل مغز
باز شدن قفل مغز، یکی دیگر از فصلهای جذاب و خواندنی این کتاب است که در اینجا به معنی استفاده از انعطافپذیری مغز برای متوقف کردن نگرانیها، وسواسهای فکری، وسواس عملی و عادات بد است. در ذیل این فصل آمده است: «همه ما نگرانیهایی داریم. ما نگران میشویم، چون موجودات باهوشی هستیم. هوش موجب میشود بتوانیم پیشبینی کنیم و این ماهیت هوش است. همان هوشی که به ما امکان برنامهریزی، امیدواری، تصور و فرضیهسازی را میدهد. همچنین به ما این امکان را میدهد تا نگران شویم و نتایج منفی را پیشبینی کنیم. اما افرادی هستند که همیشه نگرانند، بهگونهای که هیچکس در حد آنها نگران نیست.
هرچند تمام این رنج و عذاب، همه در سر آنهاست، اما نگرانی این افراد بسیار فراتر از آن است که اکثر مردم تجربه میکنند و دقیقا به همین دلیل که همهچیز در سر آنها میگذرد، رهایی از این نگرانیها، برایشان گریزناپذیر است. چنین افرادی آنقدر بهطور مداوم به دلیل افکار ذهنیشان در رنج و عذابند که اغلب به خودکشی فکر میکنند. یکی از این نوع موارد، مربوط به دانشجوی ناامیدی بود که آنقدر اسیر فشار و نگرانیهای وسواسگونه شده بود که اسلحه را داخل دهانش گذاشت و ماشه را کشید. گلوله از لوب پیشانی او عبور کرد که موجب لوبوتومی پیشانی (از بین رفتن قسمتی از مغز) شد. لوبوتومی پیشانی، در آن زمان درمانی برای اختلال وسواس فکری عملی بود. او زنده ماند، اختلالش درمان شد و به دانشگاه بازگشت.»
چالشی فوقالعاده برای ذهن
«یکی از پیشرفتهترین اشکال تمرین ذهنی، «شطرنج ذهنی» است که بدون استفاده از صفحه شطرنج و مهرههای آن، در ذهن بازی میشود. بازیکنان، صفحه شطرنج را تصور میکنند و مهرهها را در ذهن خود حرکت میدهند. آناتولی شارانسکی، فعال حقوق بشر در شورویِ آن زمان، برای زنده نگه داشتن خود در زندان از بازی شطرنج ذهنی استفاده میکرد. شارانسکی، یهودی و متخصص کامپیوتر بود که در سال 1977 به اشتباه به جاسوسی برای آمریکا متهم شد و 9 سال به زندان افتاد و 400 روز آن را در سلول انفرادی کوچکی که سرد و تاریک بود، گذراند.
زندانیان سیاسی که در سلولهای انفرادی هستند، اغلب از نظر روانی از هم میپاشند، زیرا مغز که براساس قاعده «یا از آنچه داری استفاده کن یا آن را از دست میدهی» عمل میکند، نیاز به محرک خارجی دارد تا نقشههایش را نگه دارد. شارانسکی، در طی این دوره محرومیت حسی، ماهها تا پایان دوره محکومیتش، در ذهنش شطرنج بازی میکرد که احتمالا همین بازی ذهنی موجب شده بود تا مغز تحلیل نرود. او هم بازیکن مهرههای سفید بود و هم سیاه و از دیدگاه مقابل، کنترل بازی را در دست میگرفت - چالشی فوقالعاده برای ذهن.»
نخستین چاپ کتاب «مغزی که خود را تغییر میدهد» با ترجمه نازگل عزیزی در 420 صفحه با شمارگان یکهزار و 100 نسخه به بهای 58 هزار تومان از سوی انتشارات سایلاو راهی به بازار نشر عرضه شده است.
نظر شما