حبیبالله مستوفی، ادیب، فرهنگپژوه و فعال فرهنگی منطقه پاوه و اورامانات، در یادداشتی برای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) بهمناسبت درگذشت استاد محمدرضا شجریان، از «نامی که میماند و نوایی که نمیمیرد» نوشت.
قدسیان میدمند نای تو را
تا خدا بشنود نوای تو را
آسمان پهن کرده گوش که باز
بشنود بانگ «ربنای» تو را ( ه.ا. سایه)
شصت و هشت سال پیش در سال 1331 (ه.ش) وقتی برای نخستین بار صدای تلاوت قرآن فرزند دوازده ساله مهدی شجریان از رادیو خراسان پخش شد، اگرچه برای یک خانواده مذهبی آن روز مشهد بسیار سرورانگیز و باعث مباهات بود، اما کسب عنوان «خسرو آواز ایران» توسط آن کودک در سالهای پر فراز و نشیب آینده برای بسیاری از اطرافیان بهویژه پدر که با به سوی آواز رفتن پسر همآوا نبود، دور از ذهن مینمود.
کشمکش درونی بین علاقه به آواز و استعداد سرشار در موسیقی از سویی و احترام ویژه به عقاید پدر از سوی دیگر دلیل انتخاب نام مستعار «سیاوش بیدگانی» تا سال 1350 بود. با این نام زیبا بود که به برنامههای روحنواز «گلهای رنگارنگ» رنگی ویژه بخشید که در ساعات مشخص روز از رادیو پخش میشد. صدای آرام گوینده که اعلام میکرد «گلهای رنگارنگ برنامه شماره... با شرکت سیاوش» هنوز در گوشم طنینانداز است و برای بسیاری از هم سن و سالان نگارنده و بالاتر، به خاطراتی شیرین و دلنشین تبدیل شده است.
اما به گفته جامی:
پری رو تـاب مستوری ندارد چو در بندی، سر از رَوزَن برآرد
لذا نام و نشان مستعار دیری نپایید و نوای «محمدرضا شجریان» در کوی و بَرزَن چون نسیمی فرح بخش وَزان شد و در دل و جانِ دوستداران هنر و موسیقی بهویژه نواهای سنتی ایران جای گرفت.
بهراستی که هنرمندی بزرگ در گستره ایران زمین سربرآورده بود که تنها و تنها، شوری در سَر نمیافکند بلکه همراه آن شعوری ویژه را وَرز میداد و پنجرههایی از ادراکی نوین بر آثار بزرگانِ پیشین چون حافظ، سعدی، مولانا، عطار، نظامی، عراقی، بابا طاهر، خیام و... میگشود. طرفهتر اینکه محمدرضا شجریان این پنجرهها را با زیبایی تمام بر تراوشات ذهنی معاصرینی مانند عارف قزوینی، نیما یوشیج، هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)، اخوان ثالث، فریدون مشیری، رهی معیری، سهراب سپهری، شفیعی کدکنی و... نیز گشود.
ردیابی ادراک «بی چه گونه در آثار شجریان»
دکتر شفیعی کدکنی در مقالهای با عنوان «ادراک بی چه گونه هنر» در شماره 38 مجله بخارا – سال 1383 به دو نوع درک اشاره میکند: درک علمی و منطقی و درک عاطفی و هنری. در ادراک علمی نوعی شناخت یکسان، جهانی و بیمرز وجود دارد که از راه استدلال و آزمایش اثبات میشود ولی در عرصه شناخت عاطفی و هنری «اقناع» صورت میگیرد نه «اثبات» به این معنی که وقتی مخاطبی را تحت تأثیر یک بیان هنری (نقاشی، موسیقی، آواز و...) قرار میدهیم، چیزی را برای او «اثبات» نمیکنیم، ولی او را در برابر مفهوم آن بیان، «اقناع» میکنیم. در ادراک علمی و منطقی مخاطب «چه گونگی» شناخت را درمییابد، ولی در درک هنری نوعی معرفت «بلاکیف» و «شناخت بی چه گونه» وجود دارد.
بسیاری از ما و نسل قبل و بعد از ما با آوای این خنیاگر عشق و تصنیفها و آوازهای متنوعش آشناییم و از هر یک خاطرهای در ذهن داریم اما چه کسی میتواند چگونگی آن درکی را توضیح دهد که از شنیدن این ابیات فرخی یزدی با آواز سیاوش در برنامه گلها برایش حاصل میشود؟ وقتی که ندا سر میدهد که:
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمیمُرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم
وسواس ویژه در انتخاب ابیات
بارها و گاه و بیگاه با ابیات بزرگانی چون مولانا و حافظ انیس بوده و از آنها بهرههای فراوان بردهام اما وقتی طنین آهنگین آنها را از نای پُرنوای استاد شجریان شنیدهام گویی تازه میشنوم و به گونهای متفاوت فهم میکنم. از بعضی آشنایان نیز شنیدهام که میگفتند تنها پس از گوش دادن به غزلهای حافظ و سعدی و ... در قالب دستگاههای مختلف موسیقی و صدای روحنواز شجریان به خواندن آثار آن بزرگان علاقه پیدا کردهاند.
سختگیری و وسواس استاد در انتخاب ابیات فراخور مناسبت، زمان، مکان و مخاطب کمنظیر است و این هماهنگی توأم با زیر و بم و فراز و فرودهای لحن، روحی ویژه و حُزن و سروری وصفنشدنی به شعر میبخشد، چنانکه که مولانا میگوید، پردههایش پردههای درون را میدَرَد و چنان اشتیاقی میآفریند که سینهای شرحه شرحه برای شرحش لازم است و چنان «بی چه گونه» درک میشود که هر شنوندهای بر امواج صوتی این حنجره شگرف، سوار شده و آن را وصف حال خود میداند و یارش میشود.
نی حریف هرکه از یاری بُرید
پردههایش پردههای ما دَرید
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجُست اسرار من
دکتر میلاد عظیمی (استادیار دانشگاه تهران) از «سایه» نقل میکند «روزی آقای بهآذین، نویسنده و مترجم نامور و آقای شجریان مهمان او (سایه) بودند، حرف خیام به میان آمد و شجریان با آواز این رباعی خیام را خواند
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
شجریان چنان آواز عجیبی خواند که بهآذین پرید و دست شجریان را بوسید. سایه میگفت این کار آقای بهآذین عجیبترین کار دنیا بود. چون بهآذین مرد بسیار استوار و سختی بود، خیلی خوددار بود و تلاش داشت که عواطف خود را نشان ندهد اما شعر خیام و آواز شجریان چنان او را به هیجان آورد و تسخیر کرد که برخاست و دست شجریان را که سالها (26 سال) از او کوچکتر بود، بوسید درواقع این آواز شجریان بود که به شعر خیام رونقی بیشتر داده بود.»
حُسن انتخاب را در گزینش نام آلبومهای منتشرشده هم میتوان دید و فهمید که چگونه با نبض زمان و مکان کوک شده و هماهنگ است. از آهنگ وفا، آسمان عشق، سرّ عشق، جان عشاق، دل مجنون، آستان جانان، چشمه نوش تا گنبد مینا، معمای هستی، قاصدک، زمستان، بیداد، شب، سکوت، کویر و زبان آتش.
بازتاب وقایع بیرون در درونِ نوای شجریان
آواز محمدرضا شجریان فراتر از صوتی خوش و نوایی روحنواز، چونان تابلویی گویا راوی راه و رسم جاری جامعه شده، به وقایعآن حساسیت ورزیده و بر آفتابش میافکند و شنونده را با خود همراه کرده، از شنونده صرف یودن خارج و بازیگرش میکند. زمانی در سال پنجاه و هفت و کوران حوادث انقلاب تصنیف سپیده را با شعر سایه اجرا کرد که در همان شب پیروزی انقلاب بر آنتن رادیو در گستره کشور طنینانداز شد که در آن با صلابت و آهنگین طلوع سپیده را بر بام ایران صلا میدهد به گونهای که شنونده را سرشار از شکوه و شادی کرده هواخواه اتحاد برای صلح و آزادی میکند.
ایران ای سرای امید / بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پرخون / خورشیدی خجسته رسید
راه ما، راه حق، راه بهروزی است / اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است
ای ایران غمت مرساد / جاویدان شکوه تو باد
صلح و آزادی جاودانه / در همه جهان خوش باد
اما در جایی و فضایی دیگر شنونده را همراه خود میکند تا بر لبان حافظ بنشیند و از پایان یاری و دوستداری در جامعه شکایت کند و دست به دامان خضر فرخ پی و باد بهاری شود تا بیش از این به پرپر شدن غنچهها مجال ندهد.
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست / خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی / حقشناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند / کس به میدان درنمیآید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست / عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
در عمارت عالی قاپوی اصفهان در سال 78 احساس زیبای خود را در اشعار بیژن ترقی ریخته و چنین ماندگار میکند.
بخوان خدای را بخوان / گره گشای را بخوان
مگر نوای مرغ حق ثمری بخشد / به ما صفای عالم دگری بخشد
برآور ای نشان حق ز دل آوازی / مگر که بر دعای ما اثری بخشد
چو هم در این سکوتِ شب تویی ز شب نخفتگان / که حق عیان نمیشود به چشم خوابرفتگان
مگر به همنواییم دهی ز خود رهاییم / بخوان در این سکوت شب به درگه خداییم
تشبیه زیبا و هنرمندانه نوروز 95
محمدرضا شجریان در نوروز سال 95 پیامی متفاوت و بینیاز از انتخاب ابیات و گزینش دستگاه موسیقی و... اما بسیار زیباتر و والاتر در تشبیهی پرمعنی بیماری (سرطان) 15 سالهاش را چونان یک دوست به همه معرفی کرد و بدینسان لطافت طبع و عمق فهم خویش را بیش از پیش نشان داد و گفت «بلکه با میهمان بتوانیم به تفاهم برسیم. ان شاءالله »
خوشترین مرگِ رو به بالا
و سرانجام اگرچه تفاهم حاصل نشد و مرگ فرا رسید اما همه میمیرند ولی آنچه مهم است تفاوت مرگهاست از «برگ» تا «شعله»
در میان گونه گونه مرگ ها / تلختر مرگی ست مرگ برگها
زان که در هنگامه اوج و هبوط / تلخی مرگ ست با شرم سقوط
و ز دگر سو، خوشترین مرگ جهان / ـ زانچه بینی، آشکارا و نهان ـ
رو به بالا و ز پستیها رها / خوشترین مرگی است مرگ شعلهها (شفیعی کدکنی)
و کلام آخر... هنر ماندگار و هنرمند در زمان و زمانهها جاری خواهد شد. محمدرضا شجریان از تبار کسانی است که در حد نای و نوای وسیع و سلوکِ اجتماعی آگاهانه خویش جاودان میماند و باز هم به تعبیر دقیق و زیبای م. سرشک:
تنها رهِ رهایی انسان بوَد هنر / زیبایی است و نیست جز آن رَوزنی دگر
گلبانگ آتشین سیاووش عصر ما / آینده را فزونتر از این میدهد شَرَر
خدایش شاد روان گرداند چنانکه تا زنده بود در مسیر شادی واقعی و احترام مردم کوشید. انشاءالله
نظر شما