جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۴
از آتش در مشت تا جایزه در دست/ نویسندگان انقلاب فراغ بال ندارند

برگزیده نخستین دوره جایزه «کتاب تاریخ انقلاب اسلامی» می‌گوید که رمان برگزیده‌اش سال ها گم شده بود و حتی کارشناسان نشر زیر بار چاپ آن نمی‌رفتند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، آیین اختتامیه نخستین دوره جایزه «کتاب تاریخ انقلاب اسلامی» برگزار شد و در بخش رمان تاریخی مصطفی فعله‌گری با کتاب «باران تمشک» به رتبه نخست دست یافت؛ از این رو گفت‌وگویی را با این نویسنده انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.
 
چه شد که به فکر نوشتن «باران تمشک» افتادید؟
ایده کتاب از سال‌ها پیش در ذهن من شکل گرفت. شاید از سال‌های 57-56 که در واقع پیش‌لرزه‌های مبارزاتی قبل از پیروزی انقلاب اتفاق افتاده بود. در آن سال‌ها من یک رمان به نام «آتش در مشت» نوشتم؛ رمانی که در حدود 200 صفحه بود و ساواک آن را در کرمانشاه خمیر کرد. این اثر را در سنین خیلی پایین نوشتم و آن اندیشه در من ماند به عنوان یک زخم فکری تا دوباره بتوانم رمان دیگری درباره مبارزات چریکی در ایران بنویسم؛ چراکه در آن سال‌ها شهر ما، قصرشیرین -که یک نقطه مرزی بود- گذرگاهی برای عبور چریک‌ها از مرز ایران به سمت عراق و سپس رفتن به فلسطین بود. من در آن شرایط یک نوجوان کتابخوان و خیلی حساس به مسائل سیاسی و اجتماعی بودم و می‌پاییدم و می‌دیدم که این چریک‌ها چگونه در پوشش کارگر، تاجر و گردشگر به شهر ما می‌آمدند. من ایده «آتش در مشت»‌ را از همین عبور چریک‌ها از آن شهر کوچک گرفتم؛ بعدها با تحولاتی که در خودم اتفاق افتاد و شرایط اجتماعی، خواستم این داستان‌ها را در قالب یک سه گانه به نام «خیش و خاک خطه خورشید»‌ روایت کنم که نخستین اثر همین «باران تمشک» است.
 
درباره داستان کتاب توضیح دهید.
داستان درباره نوجوانی است که دو اسم دارد؛ سیاوش و حسین. این نوجوان داستان دردمندی یک خانواده مبارز انقلابی را روایت می‌کند که سه جهان‌بینی در آن جریان دارد. یک جریان جهان‌بینی متعلق به پدر راوی داستان است که یک مبارز حزب توده ایران بوده و در سال 1332 تیرباران می‌شود. یک جریان مادر راوی است که به سازمان چریک‌های فدائیان خلق ایران پیوسته و ناپدید شده و راوی داستان که یک نوجوان است، در پی جست‌وجوی مادر خود است. این جست‌وجو بین سال‌های 50 تا 57 اتفاق می‌افتد. یک جریان فکری دیگر در رمان وجود دارد که مربوط به پدربزرگ راوی است. این پدربزرگ، پیرمردی آزمون پس داده در سختی و رنج‌های زندگی است که باورهای ملی و مذهبی دارد. این سه جریان فکری که جریان‌های فکری اساسی در جنبش‌‌ها و نهضت‌های 100 سال اخیر ایران هستند، چکیده و نمونه‌وار توسط راوی در ساحت و قالب خانواده تبیین و بیان می‌شود. داستان خیلی اوج و فرود دراماتیک و بازارپسند ندارد؛ رخدادها درونی و عاطفی است و می‌توان گفت که رخدادها تا حدودی نیز فکری و فلسفی هستند.
 
از سه‌گانه صحبت کردید؛ سرنوشت دو جلد بعدی این سه‌گانه چگونه است؟
یک گانه از این کتاب منتشر شده و دوگانه دیگر از این مجموعه باقی مانده است که این به دلیل وسواسی است که من روی نثر دارم. البته رمان دوم احتمالا به زودی آماده می‌شود که «بوران بی‌تابی» نام دارد. در آن اثر مادر است که به میدان می‌آید و درباره خانواده صحبت می‌کند.
 
این کتاب را شما سال‌ها پیش نوشتید؛ چرا بین نگارش و انتشار اثر فاصله افتاد؟ 
این اثر بیش از ده سال در کش و قوس انتشار بود و سرگردان میان ناشران گوناگون. حتی در مقطعی دست نوشته آن -که در اختیار یکی از ناشران نام آشنا بود- مفقود شد؛ اما خداوند کمک کرد و سال 97 با اعمال نفوذ یکی از دوستان فرهنگی، از  مرز کارشناسی‌هایی که می‌گفتند این اثر ضعیف است، گذشت و خوشبختانه جایزه قلم زرین هم گرفت. خدا را شکر در روزهای گذشته دوباره اظهار لطفی به این کتاب شد؛ همان کتابی که کارشناسان می‌گفتند نباید انتشار یابد. 

فرمودید کتاب گم شده بود؟!
داستان از این قرار بود که در آن زمان زنده‌یاد امیرحسین فردی بسیار از انتشار این کتاب حمایت کرد و حتی این اثر را تا مرحله نهایی داستان انقلاب بالا برد؛ اما دست ناپیدایی دست‌نوشته رمان را از دور نهایی بیرون کشید؛ این را داورها به من گفتند. گفتند که دست‌نوشته رمان بالا آمده بود؛ اما کسی آمد و گفت که این اثر را داوری نکنید. بعد آن دست‌نوشته گم شد و به نظرم با خواست خداوند بود که پیدا شد.
 
مگر نسخه تایپ شده یا فایل ورد کتاب را نداشتید؟

نسخه تایپی نداشتم. همین الان هم مشکل من این است که نمی‌توانم مبلغی برای این امر اختصاص دهم؛ چراکه پرکار و کم درآمد هستم. از طرفی هرچه به مدیر بخش اداری انتشارات اصرار کردم که یک پرینت برای من بگیرد، گفت بیت المال است و ما نمی‌توانیم کاغذ مصرف کنیم.
دردناک است که من هنوز هم درگیر کتاب‌های گم شده هستم. مثلا رمان «ریشه‌های رازپوش آتش» -که درباره مناسبات عاشقانه پیغمبر (ص)‌ و حضرت خدیجه (س) بود- نیز کاملا مفقود شده است. این کتاب یک اثر ساختارشکن شاعرانه است که متاسفانه هیچ اثری از آن نیست. این داستان عشق پیامبر به حضرت خدیجه را نشان می‌دهد و کاملا رئال نوشته شده است. شاید باور نکنید؛ اما من ماه‌ها در بیابان‌های ساوه راه می رفتم، گرما را تحمل می‌کردم تا گرمای آن منطقه را روی پوست و گوشتم احساس کنم. من با این پشتکار پای این کار بودم؛ ولی ناشر من هیچ تعهدی درباره اینکه کتاب گم شده است، نداشت و این بی‌تعهدی فاجعه‌ای است که دارد اتفاق می‌افتد. 
 
پس به نظر می رسد که با مشکل ناشر هم روبه‌رو هستید؟
بله. در حال حاضر رمانی 3000 صفحه‌ای دارم که دارد می‌پوسد و ناشر ندارم که بیاید و روبه‌روی من بنشیند و دیالوگ برقرار کند و بگوید که چه کاری انجام دهم. اثری که 100 شخصیت مرکزی دارد. رمانی که از سربریدن میرزاکوچک‌خان شروع می‌شود و تا قطعنامه 598 ادامه دارد.

یعنی واقعا ناشران دولتی ما هیچ حمایتی از این گونه آثار نویسندگان انقلاب نمی‌کنند؟
اگر حمایتی هم باشد، موردی و ناچیز است. حتی گاهی این حمایت با ترحم و تحقیر همراه است. انگار دارند صدقه می‌دهند و گویا حق التالیف یک چیز اضافه بر خرید کاغذ و مقواست. دقیقا همه آنها را نقدی پرداخت می‌کنند و وقتی به حق‌التالیف -که مرکزی‌ترین نقطه و تکیه‌گاه خلق اثر است- می‌رسند، شروع می‌کنند به گلایه کردن که پول نداریم‌‌‌‌ و وضعیت بازار خراب است؛ اما همین افراد وقتی وارد بازار کاغذ می‌شوند، نقدا خرید می‌کنند. پول آن وانتی که کتاب جابه‌جا می‌کند را در همان لحظه می دهند؛ ولی وقتی به نویسنده که خالق اثر است، می‌رسند، پول ندارند. این‌ها فاجعه است. 
این مطلب در باب ناشران خصوصی هم مصداق دارد. باور کنید خیلی از این ناشران اسم خودشان را هم نمی‌توانند بنویسند و با فروش کاغذ و مقوای دولتی برای خود کاخ ساخته‌اند و به ما می‌گویند که نمی‌توانیم کتاب شما را چاپ کنیم. 
با این همه من دلسرد نشده ام و در این سال‌ها سعی کردم روی زبان و ساختار داستان، اندیشه خودم را پیاده کنم و از سوی تئوری‌های رمان‌نویسی فتح نشوم؛ بلکه فتح کنم آن عرصه را با اندیشه‌ها و یافته‌های خودم. 
 
به نظر شما بزرگ‌ترین مشکل ادبیات انقلاب چیست؟
بزرگ‌ترین مشکل این است که ما در طول این 40 سال، تقریبا هیچ مسئول فرهنگ‌فهمی نداشتیم؛ کسی که بیاید و خیمه بزند کنار داستان‌نویسی و شعر معاصر ایران و بگوید بیاییم کاری کنیم تا ادبیات شایسته انقلاب پدید بیاید، نداشتیم. نکته دیگر این است که ما نویسنده حرفه‌ای نداریم. نویسنده‌ای که متعلق به طیف انقلاب هستند، سه چهار تا شغل دارند. یا توی سپاه هستند یا توی حوزه هستند یا توی ارشاد هستند؛ در نتیجه صبح می‌روند سر کار و شب برمی‌گردند. چنین کسی نمی‌تواند تمرکز کافی داشته باشد. نویسنده بیش از هر چیز به خلوت کردن نیاز دارد و آدمی که چنین فعالیت‌هایی دارد، نمی‌تواند خلوت کند. متأسفانه ساختار ما غلط است و این فرصت را در اختیار نویسندگان قرار نمی‌دهد که فراغ بال داشته باشند. از همین رو نویسنده‌های درجه یک ما مثل محمود دولت‌آبادی، احمد محمود و جلال آل‌احمد کم هستند و به تعداد انگشتان یک دست نمی‌رسند؛ کسانی که اول نویسنده شده باشند و بعد خانه و ماشین خریده باشند. این زخم در جبهه انقلاب بیداد می‌کند.

و اما سؤال آخر. می خواهم نظر شما در باب جوایز ادبی را جویا شوم. آیا تاثیری در روند ادبیات دارند؟
جایزه خیلی خوب است؛ اما می‌دانید عین چی می‌ماند؟ عین این می‌‌ماند که آدم دچار سرطان شده باشد و برای درمان به او قرص استامینوفن بدهند. مسئولان ما باید به اهل قلم در دنیا و آخرت پاسخگو باشند؛ این همه مبالغ هنگفت به برخی بازیگران می‌دهند تا جلف‌ترین صحنه‌ها را در آثار سینمایی تصویر کنند و از آن طرف در کشور ما بهرام بیضایی در یک زیرزمین زندگی می‌کرد و از آن زیرزمین پناه برد به آمریکا برای اینکه فقط بتواند تنفس کند؛ این اتفاق همچنان ادامه دارد و با این جشنواره‌ها نیز دردی درمان نمی‌شود. نویسندگان کشور باید مورد حمایت همه جانبه قرار بگیرند و این حرف من نیست و تاکید رهبر معظم انقلاب است. ببینید این تاکید حضرت آقاست که می‌فرمایند نگذارید اهل قلمی که ثابت کرده توانایی دارد، در پیچ و خم‌های مشکلات زندگی فراموش شود. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها