رمان «دردسرهای آقاجون» جزء رمانهای نوجوان است که با همین دغدغه به نگارش درآمده و سعی دارد این اتفاق را به نوجوانان امروز منتقل کند و در آن داستانِ روزهای پایانیِ رژیم شاهنشاهی و انقلابِ مردم ایران را روایت کرده است.
نویسنده سعی کرده است با نگاهی جامع به وقایع انقلاب در مشهد، حوادث را پیوسته و منسجم از زبان شخصیت اصلی داستان بیان کند تا مخاطبِ نوجوان بتواند مرحله به مرحله با او پیش رفته و خود را در جریانِ داستان سهیم بداند.
داستانِ توسط دختری به نام نسترن روایت میشود. کتاب با قصههای شبانه پدر خانواده شروع میشود و جریانِ روزهای واپسینِ انقلاب در مشهد، به داستانِ ضحاکِ ماردوش گره میخورد.
مونا جوان در این کتاب نخِ تسبیحِ تاریخِ انقلاب را به دور از شعارزدگی با اتفاقهای هیجانانگیزِ زندگی نسترن حفظ میکند و در آخر با وصل کردن تمام این جریانها به حرمِ حضرتِ علیبن موسیالرضا طعمِ شیرین پیروزی را به مخاطب میچشاند.
برشی از کتاب:
«دواندوان از پلههای زیرزمین پایین رفتم و پریدم داخل آشپزخانه. مامان و خاله پای پنجره آشپزخانه که رو به کوچه باز میشد ایستاده بودند و از لای درز باز پنجره، سبیلو را تماشا میکردند. رفتم و کنارشان ایستادم. خودم را چسباندم به مامان، نفسم بند آمده بود و هقهق میزدم. مامان دست انداخت دور شانهام و مرا چسباند به خودش. خاله گفت: بغل مینیبوسو ببین! انگار تیر زدن بهش».
«دردسرهای آقاجون» به همت نشر کتاب جمکران قم و به قلم مونا جوان چاپ شده است.
نظر شما