گفتوگو با پیتر سینگر فیلسوف برجسته استرالیایی و نویسنده «آزادی حیوانات»؛
آثار فلسفیام درباره بهترین سیستم اقتصادی ممکن و واقعبینانه است/ فیلسوفی متعهد به ایدههای جنجالی!
فیلسوف برجسته استرالیایی و نویسنده «آزادی حیوانات» و «دیگردوستی موثر» میگوید: فکر نمیکنم سرمایهداری در کارهای فلسفیام گنجانده شده باشد. تصور میکنم کارهای فلسفیام در مورد بهترین سیستم اقتصادی ممکن، بیطرف اما در عین حال واقعبینانه است و به نظرم تا مدتها درگیر سرمایهداری خواهیم بود. ما همچنان میلیاردر خواهیم داشت و خیلی بهتر است اگر میلیاردرهایی مثل ملیندا و بیل گیتس یا وارن بافت داشته باشیم که بخش عمدهای از ثروت خود را با روشهایی کارآمد به نیازمندان میبخشند تا میلیاردرهایی که فقط قایقهای تفریحی بزرگتر و بزرگتر برای خود میخرند.
آیا به پیامدهای فلسفی همهگیری فکر کردهاید؟
موارد خاصی وجود دارد که به آنها علاقهمند شدهام. چطور باید واکسن را توزیع کنیم؟ چطور میتوانیم مطمئن شویم قرنطینه موجه است؟ اگر با کمبود تخت در بخش مراقبتهای ویژه یا کمبود دستگاه اکسیژن روبهرو شویم آیا باید اولویت را به جوانترها بدهیم که زندگی طولانیتری در پیش دارند یا به آنهایی که ممکن است همانقدر نیاز داشته باشند اما امید به زندگیشان کمتر است؟ فکر میکنم همهگیری ما را مجبور میکند تا به بسیاری از سوالات پنهان پاسخ بدهیم. اینطور نیست که پیش از همهگیری کسی از بیماریهای قابل پیشگیری نمرده باشد. این بیماری همه ما را به شدت تحت تاثیر قرار داده اما میزان مرگ و میر ناشی از آن هنوز به اندازه کسانی که هر سال از بیماریهای قابل پیشگیری ناشی از فقر میمیرند نرسیده است.
با بررسی بعضی از کارهایتان بسیار متعجب شدم. در سال ۲۰۱۵ در «بهترین کاری که میتوانید انجام دهید» درباره بیماریهای همهگیر و خطر شیوع همهگیریهای جدی به دلیل نحوه برخورد با حیوانات نوشتید.
در دامداری کارخانهای دو خطر برای بهداشت عمومی وجود دارد. موردی که به خوبی مستند شده رشد باکتریهای مقاوم به آنتیبیوتیک از طریق خوراندن منظم آنتیبیوتیکها به حیوانات دامداری کارخانهای است. موارد مربوط به همهگیری کمی نظریتر و نامطمئنتر بود اما وقتی در سال ۲۰۰۹ با همهگیری آنفولانزای خوکی مواجه شدیم، گاه و بیگاه درباره این موضوع صحبت کردم.
زمانی که به فکر رفتار درست با حیوانات افتادم و گیاهخوار شدم، عمدتا به دلیل نگرانی نسبت به کاری بود که با حیوانات میکنیم. سپس مساله تغییرات اقلیمی به وجود آمد. و با اینکه در ابتدا به نظر میرسید این موضوع به سوزاندن سوختهای فسیلی مربوط باشد، مشخص شد که این روند تولید گوشت است که کمک قابلتوجهی به تغییرات اقلیمی میکند. بنابراین یک دلیل دیگر هم برای نخوردن گوشت یا گیاهخوار شدن پیدا کردم. با همهگیری، یک دلیل مهم دیگر هم به اینها اضافه شد.
اکثریت قریب به اتفاق واکسنها توسط کشورهای ثروتمند «رزرو» شده و بنابراین صدها میلیون دوز واکسن ابتدا به ایالات متحده و اروپا میرسد. میخواهم بدانم این موضوع چقدر شما را آزار میدهد و دربارهاش باید چه کار کرد؟
به نظرم این شرمآور است که واکسنها ابتدا توسط دولتهای ثروتمند خریداری میشوند که بعضی از آنها نیاز نسبتا کمتری به آن دارند. در استرالیا موارد ابتلای بسیار کمی داریم اما دولت بیش از مقدار مورد نیاز واکسن سفارش داده تا همه افراد را واکسینه کند.
مسئولیت توزیع عادلانه متوجه کیست؟
ما یک دولت جهانی نداریم و جهان از ملتهای مستقل تشکیل شده است. این دولتها باید دور هم جمع شوند تا مسئولیت بهطور مساوی بین دولتهای مرفه توزیع شود، درست همانطور که در پیمان پاریس جمع شدند تا وظیفه کاهش گازهای گلخانهای را میان خود تقسیم کنند. البته سازمان بهداشت جهانی نیز طرحی برای توزیع عادلانهتر پیشنهاد کرده که فکر میکنم دولتها باید آن را امضا کنند. از طرفی شرکتهای دارویی نیز میتوانند با تهیه واکسن به کشورهای کمدرآمد کمک کنند.
اولین بار چطور سر از استرالیا درآوردید؟
پدر و مادرم در دهه ۱۹۳۰ در وین زندگی میکردند. وقتی هیتلر به اتریش پیشروی کرد هردو حدودا سی سال داشتند و یهودی بودند. آنها خیلی زود متوجه شدند که در اتریش آیندهای نخواهند داشت. پدرم از یکی از عموهایش در امریکا خواست تا برایشان دعوتنامه بفرستد و آن عمو در جواب نوشت: «خوشحال میشوم این کار را برایت بکنم. اما متاسفانه چون تا به حال همسرت را ندیدهام نمیتوانم برای او کاری کنم.» بدیهی است که این ضربه بسیار ویرانگری برایشان بود. بعدها مادرم با یک استرالیایی ملاقات کرد که توانست برایشان ویزا صادر کند. و اینطور شد که به استرالیا آمدند. از میان چهار پدربزرگ و مادربزرگم تنها مادرِ مادرم توانست از هولوکاست نجات پیدا کند و زمان تولدم یعنی سال ۱۹۴۶ به استرالیا بیاید. او تا ۱۹۵۵ زنده بود و ما رابطه بسیار نزدیکی داشتیم.
آیا تاریخچه خانوادگی شما بر دیدگاهتان از اخلاق تاثیرگذار بود؟
مطمئنا همینطور است، اما نمیتوانم بگویم واقعا به آن آگاه بودم. عناصری که از آنها آگاه بودم بیزاری از نژادپرستی و خشونت بود. درباره تاریخچه ورود فاشیسم به اروپا و برنامهریزی هولوکاست بسیار مطالعه کردم. برخی میگویند «خب، وقتی از این رنج فیزیکی محض که به خانوادهتان وارد شده آگاه باشید، آنوقت همدردی با رنجی که بر حیوانات وارد میشود برایتان آسانتر خواهد شد.» چنین چیزی را ایزاک باشویس سینگر (که نسبتی با من ندارد) در یکی از داستانهایش گفته. یکی از کاراکترهایش در جایی میگوید: «برای حیوانات هر روز تربلینکاست.» (اشاره به اردوگاه تربلینکا، یکی از بزرگترین اردوگاههای ضدیهودی رژیم نازی)
یکی از دلایلی که اولین بار به کارتان جذب شدم این بود که مرا به عنوان یک فرد ترغیب کرد تمام عواقب منفی کاری را که انجام میدهم در نظر بگیرم. در کتاب «آزادی حیوانات» شما از ما میخواهید مسئولیت زندگیمان را بپذیریم و تا جایی که میتوانیم آن را عاری از قساوت کنیم. این ایده در کارهای بعدی شما نیز آمده است.
فکر میکنم درست است. میتوانید دلارهایی را که صرف خرید محصولات میکنید به عنوان نوعی رای مثبت به آن صنعت یا روش تولید در نظر بگیرید. «آزادی حیوانات» اساسا میگوید: «از خوردن محصولاتی که بیرحمانه با حیوانات تا میکنند دست بردارید. برای این کار نیازی به یک انقلاب اجتماعی نیست. یا اینطور میتوان گفت که دستیابی به انقلاب اجتماعی بسیار دشوار است و در عوض باید بر تغییر روش آدمها بهصورت انفرادی تمرکز کرد.» شاید این موضوع بر طرز تفکرم و اینکه به تغییرات فردی فکر میکنم تاثیر گذاشته باشد.
دارید میگویید ممکن است «آزادی حیوانات» شما را در راهی قرار داده باشد که به استدلالهایتان درباره فقر جهانی بپردازید که در آنها مسئولیت اصلی را متوجه اشخاص میدانید؟
شاید این استمرار وجود داشته باشد. وقتی در آکسفورد دانشجو بودم، گروهی بود به نام «فلسفه رادیکال». بسیاری از افراد عضو این گروه تحت تاثیر سنت فراگیر مارکسیستی بودند، یعنی تصور میکردند باید نظام سرمایهداری را سرنگون کرده و چیز بهتری را جایگزین آن کنند. من احساس میکردم صحبتهای زیادی در جریان است که در واقع تاثیر چندانی ندارد.
نمیشد در آن دوران زندگی کنی و فیلم بچههای گرسنه را اینجا و آنجا ندیده باشی. ما در آکسفورد زندگی میکردیم، جایی که آکسفام، اداره مرکزی سازمان بینالمللی کمکرسانی، در آن قرار داشت. به نظر میرسید آنها سعی میکنند کارها را در مسیر درست خود انجام دهند و برای همین ازشان حمایت کردیم. بسیاری از مردم فکر میکردند مجبور نیستیم به افرادی که با فقر شدید دست و پنجه نرم میکنند کمک کنیم، چون ما مسئول فقرشان نیستیم. میتوان گفت «بله ما مسئولیم، چون از یک نظام تجارت جهانی نابرابر بهره میبریم»، اما این بحث پیچیدهای است. من سعی میکردم این مساله را سادهتر کنم و بگویم: «ببینید، اگر به کودکی برخوردید که که در حال غرق شدن در استخری کمعمق است و میتوانید با هزینهای نسبتا جزئی برای خودتان او را نجات دهید، اما تصمیم میگیرید این کار را نکنید تا لباستان خراب نشود، این وحشتناک است.» اگر این را بپذیرید، قبول میکنید که ما در قبال افراد نیازمند مسئولیم.
به نظر میرسد شما در عمل به عقاید مارکس بدبین هستید. چرا در مورد مارکس کتاب نوشتید؟
برای نوشتن کتابی برای یکی از مجموعههای آکسفورد دعوت شده بودم. وقتی دانشجوی ارشد بودم مارکس را مطالعه کرده بودم و این دیدگاه، که عمدتا بر اساس برخی از نوشتههای منتشرنشدهاش بود، درباره مارکسِ اولیه وجود داشت که مربوط به ازخودبیگانگی بود و وقفهای تعیینکننده جایی حدود سال ۱۸۴۸ اتفاق افتاد -ابتدا با نوعی مارکس با فلسفه هگلی روبهرو بودیم و بعد با مارکسیسم علمی و متفاوتی که ارتباط زیادی میان این دو وجود نداشت. با مطالعه این موضوع متقاعد شدم که اشتباه است، که استمرار وجود دارد و میتوان با نگاه کردن به نوشتههای اولیه مارکس، آنچه را در نوشتههای بعدیاش وجود دارد توضیح داد و این برخی از نقایص تفکر مارکس را نیز توجیه میکند. این طرز فکر که تاریخ در حال رسیدن به این هدف است، جایی که همه تناقضات حل خواهد شد، مستقیما از هگل نشأت گرفته است. فکر میکنم نقدهای جالبی درباره آنچه در جوامع سرمایهداری در جریان است وجود دارد، اما او واقعا بر این باور بود که انقلاب اجتنابناپذیر است. فکر میکنم این کاملا اشتباه بود.
به نظر میرسد این کتاب از نظر شیوه زندگی کمتر از سایر کتابهایتان آموزنده باشد.
درست است. گمان میکنم این شیوهای است که نباید برای زندگی انتخاب کنیم و هنوز مطرح است. چون خیلی اوقات وقتی درباره فقر جهانی صحبت میکنم یک نفر بلند میشود و میگوید «آیا مشکل واقعی سرمایهداری نیست؟ و آیا نباید کاری برای سرنگونی سرمایهداری انجام دهیم؟»
به نظر میرسد جنبشی که پیرامون کارهای فلسفی شما رشد کرده در نهایت با سرمایهداری سازگار است. به این معنی که برخی از متخصصان آن افرادی هستند که قصد دارند پول زیادی به دست آورند. برخی میلیاردرهایی هستند که تصمیم گرفتهاند پولی را که اندوختهاند ببخشند. این چیزی بود که انتظار داشتید؟ که سرمایهداری جزئی از کارهای فلسفیتان شود؟
من فکر نمیکنم سرمایهداری در کارهای فلسفیام گنجانده شده باشد. تصور میکنم کارهای فلسفیام در مورد بهترین سیستم اقتصادی ممکن، بیطرف اما در عین حال واقعبینانه است و به نظرم تا مدتها درگیر سرمایهداری خواهیم بود. ما همچنان میلیاردر خواهیم داشت و خیلی بهتر است اگر میلیاردرهایی مثل ملیندا و بیل گیتس یا وارن بافت داشته باشیم که بخش عمدهای از ثروت خود را با روشهایی کارآمد به نیازمندان میبخشند تا میلیاردرهایی که فقط قایقهای تفریحی بزرگتر و بزرگتر برای خود میخرند.
این به این معنی است که علاقهای به این سوال ندارید که آیا میلیاردرها باید وجود داشته باشند؟
ببینید، من فکر میکنم اگر سیستم اقتصادی داشته باشیم که در آن میلیاردری نباشد اما بهرهوری که میلیاردرها تولید میکنند وجود داشته باشد و پول بهطور عادلانهتری توزیع شود بهتر است. اما تا به حال واقعا سیستمی وجود نداشته که در توزیع عادلانه باشد و بهرهوری سرمایهداری را داشته باشد. فکر نمیکنم به این زودی هم اتفاق بیفتد. اگر کشوری شروع به مالیات گرفتن از میلیاردرها کند تا دیگر هیچ میلیاردری وجود نداشته باشد، آن میلیاردرها به کشور دیگری میروند تا بتوانند همچنان میلیاردر باقی بمانند.
شما در نوشتههایتان بهطور پراکنده به موضوع مهاجرت پرداختهاید و این بخشی از داستان خانواده خودتان هم هست. اما شنیدم که در یک پادکست میگفتید شاید در واقع برای باز نکردن مرزها باید الزامی اخلاقی داشته باشیم، زیرا این موضوع میتواند منجر به نوعی واکنش منفی شود و امثال دونالد ترامپ را به قدرت برساند. این نوع نگرش بسیار برایم عجیب بود. نظرتان درباره مهاجرت چیست؟ باید چه کار کرد؟
با توجه به نتیجهگرا بودنم نباید برایتان تعجبآور باشد. در یک دنیای ایدهآل همه مرزها باز است، شکی در این نیست. فکر میکنم پیامدهای خوبی هم به همراه خواهد داشت و مطمئنا از این طریق پناهندگان میتوانند از موقعیت ستم و نسلکشی فاصله بگیرند. والدین من هم همین کار را کردند و به همین دلیل است که من وجود دارم. اما تاثیر سیستمهای با مرزهای باز را دیدهام. من یکی از اعضای بنیانگذار حزب «سبزهای استرالیایی» بودم که عقیده داشت باید همه کسانی را که با قایق از ایران، افغانستان یا جاهای دیگر میآمدند و در دهه هشتاد و نود به استرالیا پناه میآوردند، بپذیریم. برای مدتی حزب کارگر هم همین کار را کرد. اما روشن بود که محافظهکاران با سوءاستفاده از این موضوع سعی دارند نشان دهند استرالیا توسط افراد مختلف در حال غرق شدن است و بعد شاهد دیگر پیامدهای آن بودیم: نه تنها مرزها بسته شد و پناهندگان در اردوگاههای وحشتناک نگهداری شدند (کاری که دولت محافظهکار انجام داد)، بلکه با برداشتن قدمهای مثبت برای جلوگیری از تغییرات اقلیمی هم مخالفت کردند. کمکهای خارجی را قطع کردند، بیمارستانها، مدارس و دانشگاهها را خراب کردند. اینها هزینه دارد. واضح است که مهاجرت یکی از عوامل انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶ بود. به همین دلیل است که من به عنوان یک نتیجهگرا فکر میکنم باید سیاستهایی داشته باشیم که شامل برخی محدودیتها باشد.
میخواستم درباره چیزی که در مورد معلولیت نوشتید بپرسم. نظراتتان درباره این موضوع شما را به چهرهای بسیار جنجالی و در برخی محافل بسیار غیرمحبوب تبدیل کرد. میخواهم بدانم آیا تا به حال از ورود به این عرصه پشیمان شدهاید، به این خاطر که شاید باعث شده باشد افراد کمتر به سمت دیگر عقایدتان بیایند؟
بله. نمیدانم که آیا اثراتش خوب بوده یا بد. اولین اعتراضات عمومی علیه دیدگاههایم درباره معلولیت سال ۱۹۸۹ در آلمان آغاز شد. بعد از همه توجهاتی که به خاطر این اعتراضات گرفتم -بیشتر از سوی رسانههای منتقد مثل نشریه اشپیگل که برای پرداختن به این موضوع عکسهایی از کامیونهایی که یهودیان را به اردوگاهها منتقل میکردند منتشر کرده بود- فروش آثارم چندین برابر شد. دیدگاههایم در آلمان بسیار بهتر شناخته شد. همانطور که میگویید در برخی محافل بسیار منفور بودم و بعضی از سخنرانیهایم لغو شد. جای تاسف است که مرا با دیدگاههای به اصطلاح توانمندگرایی و تبعیض علیه معلولین مرتبط دانستهاند. اینطور نیست که هرگز پشیمان نشده باشم. شدهام. اما در سایر مواقع وقتی به تاثیر کلیاش فکر میکنم مطمئن نیستم که بد بوده باشد. هنوز نامههایی از طرف افراد دارای معلولیت و والدینشان دریافت میکنم که از عقایدم حمایت میکنند.
فکر میکنم تبعیض علیه افراد معلول برای ورود به مشاغل یا سایر حوزههایی که معلولیت افراد با توانایی انجام کار مرتبط نیست، اشتباه است. من کاملا از حقوق افراد معلول و همچنین حضورشان در مدارس عادی حمایت میکنم. فکر میکنم این یک اشتباه بزرگ است که فکر کنید من به نوعی با افراد دارای معلولیت مخالفم. حرف من درباره اوتانازی نوازادان تازه متولد شدهای است که هیچ دخل و تصرفی در زندگی که میخواهند داشته باشند ندارند.
درباره ژورنال «ایدههای جنجالی» بگویید.
این ژورنال در واقع پاسخی است به روند نگرانکننده محدود کردن آزادی اندیشه و تبادل نظر، ازجمله در زندگی علمی و دانشگاهی. فرانچسکا مینروا، جف مکماهان و من تصمیم گرفتیم ژورنالی بسازیم که اولا آماده انتشار ایدههای بحثبرانگیز باشد و در صورت ارائه دادخواست یا نامههایی علیه مقالات از موضع خود عدول نکند و دوما اجازه دهد مقالات با نام مستعار منتشر شود، زیرا تا جایی که میدانیم هیچ مجله علمی چنین کاری نمیکند. اگر بحث خوبی باشد، آن را به خاطر جنجالی بودن رد نخواهیم کرد. این ژورنال تلاشی است برای فراهم آوردن مکانی که در آن هیچ بحثی با تهدید حذف نخواهد شد.
برداشت من این است که در بعضی مواقع استدلالهایی که تحت آزادی بیان مطرح میشود به مثابه پوششی برای ایدههای آسیبزننده عمل میکند و برخی از این استدلالها از سوی متفکرانی مطرح میشود که همین حالا هم از آزادی برای بیان عقاید خود برخوردارند، به شرطی که بخواهند در مجامع عمومی در قبال آنچه اظهار میکنند جوابگو باشند.
هدف این ژورنال خصوصا محافظت از دانشگاهیان تازهکاری است که سابقه رسمی ندارند. اما اگر نگرانی فقط نامههای تنفرآمیز مردم باشد، به نظرم مساله مهمی نیست. آزادی بیان برای افرادی اعمال میشود که انتقادات خصمانه خود را در توییتر مینویسند، آنها هم از آزادی بیان برخوردارند. من فکر میکنم فقط باید پوستتان را کلفت کنید. اما اگر هیچ ناشری از ترس برچسب خوردن حاضر نشد نظراتتان را چاپ کند، آنوقت احتمالا این شمایید که مشکل دارید. جان استوارت میل صراحتا میگوید: «رنجش نمیتواند زمینهای برای منع آزادی بیان باشد، زیرا بسیار وسیع است.»
در «آزادی حیوانات» نوشتید اشتباه است اگر تصور کنیم یک شکل خاص از تبعیض، آخرین شکل تبعیض است. به نظرم یکی از پیامدهای منطقی این مشاهدات این است که ممکن است بعضی افرادی که کار خود را مبارزه با ظلم تلقی میکنند، سرآخر به عنوان شخصی شناخته شوند که در ظلمی هنوز مشخصنشده مشارکت دارند. فکر نمیکنید ارائه بستری برای ایدههایی که سرانجام میتوانند ظالمانه تلقی شوند، خود مشارکت در ظلم است؟
خیر، من فکر نمیکنم ارائه بستری برای بحثهای مستدل مشارکت در ظلم باشد. فکر میکنم این تلاشی برای رسیدن به حقیقت است.
اگر با حقیقتجویی به این نتیجه رسیدید که استدلال یک شخص تاثیر ظالمانهای دارد، آن وقت چه میشود؟ اگر معلوم شود یک استدلال منتشرشده در ژورنال ایدههای جنجالی بیش از منفعت، آسیب میرساند، آن وقت چه؟
کاملا ممکن است که یک بحث و استدلال بیش از سود، زیان داشته باشد. آنچه من و سایر سردبیران به آن باور داریم این است که ارتقای آزادی اندیشه و گفتوگو بهطور کل منافعی چندین برابر آسیب خواهد داشت، حتا اگر گاهی در مورد یک بحث خاص نتیجه برعکس داشته باشد.
به نظر شما نقش پاسخگویی در این عمل چیست؟
برای پاسخگو کردن آدمهای علمی باید ایرادات موجود در استدلالهایشان را نشان داد.
آیا خودتان را انسان خوبی میدانید؟
بله، چون برای این ادعا خودم را با بقیه آدمها مقایسه میکنم و با این استانداردها آدم خوبی هستم. اما آیا خودم را یک انسان ایدهآل و بینقص میدانم؟ قطعا نه.
نظر شما