نگاهی به کتاب «بازنمایی یا وانموده، فیلمنوشت سوء تفاهم»:
«سوءتفاهم»؛ جهانی که در آن واقعیت در تنگنا قرار گرفته است
در مطالعه بودریار جهانی ویرانگر را میبینیم از تصویرهایی قطعهقطعه که هر قطعه در دل خود واقعیت را خفه کرده است؛ اکنون پس از بازی زور و تزویر، به عنایت زر، دیگر نه به واقعيت التفات میکنند و نه به ناواقعیت، آنها خود جانشین واقعیت شدهاند. این سوءتفاهم پس از تفسیر بودریار از جهانی که در آن زندگی میکنیم، ایده فیلم «سوءتفاهم» را رقم زده است.
در «مقدمه» این کتاب آمده است: «سالها پیش وقتی بودریار را مطالعه میکردم، جهانی ویرانگر را دیدم، از تصویرهایی قطعه قطعه که هر قطعه در دل خود واقعیت را خفه کرده بود؛ تصویرهایی که در دوران سادگی، آینهوار واقعیت را بازنمایی میکردند. سپس زورمدارانه به پنهان کردن واقعیت پرداختند و پس از آزمون زور، مزورانه ناواقعیت را بازنمایی کردند. اکنون پس از بازی زور و تزویر، به عنایت زر، دیگر نه به واقعيت التفات میکنند و نه به ناواقعیت، آنها خود جانشین واقعیت شدهاند. این سوءتفاهم پس از تفسیر بودریار از جهانی که در آن زندگی میکنیم، مثل یک حس غریب مرا در برگرفت. ایده «سوءتفاهم»، جهانی است که در آن واقعیت در تنگنا قرار گرفته است. تصویرها جای خالی برایش باقی نگذاشتهاند. تصویرهایی که واقعیت را در ذات خود خفه کرده و به جای آن واقعیتی را که سرمایه ایجاب میکند، میزایند، انعکاس میدهند و تکثیر میکنند. به تعبير لكان نظمی نمادین از قطعههای شبکهای از جهانهای مجازی، زیر مجموعههایی از قطعات ریزتر با نظمهای نمادین کوچکتر که در ظاهر هر یک مستقل و مجزا به نظر میرسند؛ اما در تابعیت از نظم نمادین کل، مخاطب افسون شده خود را در سیاه چالههایی از توهم واقعیت و مجاز رها میکنند.
اگر ژان لوک گدار روزی از «واقعیت بازتاب»، به جای «بازتاب واقعیت» سخن میگفت، حالا دیگر این قطعههای مجازی هیچ بازتابی را برنمیتابند. آنها خودشان هستند و جهانی که خودشان برساختهاند. نه «بازتاب واقعیت» را تاب میآورند و نه «واقعیت بازتاب» را بر میتابند، جهانی مرکب از قطعات کوچک با نظمهای نمادین، صفدر صف، بغل در بغل، پشت در پشت، انباشت درانباشت، گویی جایی برای هیچ کس و هیچ چیزی باقی نگذاشتهاند. آنها فقط خود واقعیت دارند و اگر به راستی آنها هم واقعیت ندارند و هیچ نیستند، جهانی هیچ در هیچ برساختهاند که نیچه صد سال پیش از این، از مهمان ناخوانده نیست انگار پشت پنجره مابعدالطبیعه مغرب زمین سخن رانده بود. قصه یک خطی فیلم، داستان یک گروه سینماگر است که با توجه به آشنایی با یک دختر سرمایه دار که علاقه مند به بازیگری است تصمیم میگیرند تا از طریق گروگان گیری او، پدر سرمایه دارش را سرکیسه کنند؛ اما امنترین شیوه برای رسیدن به مقصود، تقرر گروگانگیری، زیر سایه ساختن فیلمی درباره گروگانگیری است.»
در بخش «نشست» این کتاب اکبر اجباری در یادداشتی با عنوان «تفکر فلسفی در دل زبان سینما» نوشته است: «فیلم «سوءتفاهم»، بیشک هم از حيث ساختار و هم از جهت محتوا، چند گام فراتر از استانداردهای سینمای ایران است. معتمدی در «سوء تفاهم» توانسته به زبانی دست یابد که تفکر فلسفی در دل زبان سینما جای گیرد و به عبارت دقیقتر، فلسفه معتمدی، زبانش را کشف کند؛ زبانی که همواره با استعاره و اشارت همراه است و از بیان لخت و صریح و آشکار پرهیز دارد، چراکه زبان هنر چنین اقتضایی دارد. «سوء تفاهم»، درباره موضوعی است که مورد مناقشه حوزههای مهم علوم اجتماعی و سیاسی است. جهان پیش از مدرن از عناصر بسیطی شکل یافته بود و هر انسانی با جهان خارج از رهگذر حواس شخصی خود مواجه میشد و فهم او از جهان خارج نیز بسته به یافت او قابل سنجش و ارزیابی بود. اما یافت امر واقع و کشف واقعیات در جهان مدرن به گونهای عمیقا پیچیده و کم و بیش ناممکن شده است. دیگر نمیتوان به راحتی درباره «واقعیت»، سخن گفت؛ دیگر نمیتوان در نوشتهها و کتابها و مقالات خود از جمله «واقعیت این است که ...» استفاده کرد. بالغترین آدمها کسانی هستند که با احتیاط بیشتری درباره واقعیت سخن میگویند و تقریبا جزمینی در کلامشان نیست؛ اما این احتیاط و نسبیت از کجا برمیخیزد و خاستگاه آن کدام است؟ ژان بودریار که معتمدی فیلمش را با جملهای از او آغاز میکند خاستگاه این احتیاط را در «جهان رسانهای میبیند؛ جهانی که به شدت رسانهها مختصات و ماهیت آن را تعیین میکنند. اگر «مك لوهان» میگفت: «رسانه ابزار نیست، بلکه پیام است»، بودریار گامی فراتر رفته و حتی پیام را نیز نفی میکند و به «فروپاشی معنا» در جهان رسانهای اشاره میکند.»
همچنین مرتضی اسماعیلدوست در یادداشتی تحت عنوان «من کات میدهم، پس هستم» نوشته است: «در نقطه مقابل منتقدانی که همزیستی فلسفه و سینما را برنمیتابند، اندیشمندانی هستند که تحت عقیدهای راسخ، سینما را همان فلسفه میدانند. از این زاویه باید به تأسی از پرسش دلوز، بهجای سینما، فلسفه را در مقام پرسشگری فراخواند و عنوان کرد که «فلسفه چیست؟» بر مبنای فلسفه تصویری دلوز، بازنمایی واقعیتی بیرونمانده از جهان زیست فیلم نیست و تصاویر از پس یکدیگر به آغوش هم در میآیند. در فیلم «سوء تفاهم»، نگاه دوربین، نگاه کاراکتر، نگاه بیننده، گاه درهم تنیده میشود و در این نظربازی میتوان وجوه مختلف قربان و قربانی را در شاكله هر یک از وجوه برجسته نمایی مورد توجه قرار داد. پنداری متعالی از این مناظر ارتباطی را میتوان در فیلم مدرن «مردی با دوربین فیلمبرداری» جست که بر اساس چشم دوربین، چشم انسانی و برهم کنش دوربینهای متعدد استوار شده است. این جلوهگاه سینمایی در چارچوب فهم قدرت نیز قابل تأمل است. وقتی که جایگاه منزلت شخصیتها و تحرکات دوربین میتواند منظری از اندیشه اسپینوزا را در منزلگاههای قدرت تأثیرگذاری و قدرت تأثیرپذیری نمایان سازد.
ژان بودریار در مقاله «وانمودهها» برای توصیف گستره امر واقعی پیشنهاد میدهد که یک سرقت مسلحانه تقلبی را شکل دهید و به شکلی گروگانگیری کنید تا به آزمایش وانمودهها بپردازید. از همین مثال میتوان ردپای بخشی از داستان سوء تفاهم» را پیدا کرد. یک گروگانگیری در دل رسیدن به مقصد تهیه سرمایه برای ساخت فیلم که در ادامه نه در پی کامیابی هدف بلکه بر اساس تکرار به عنوان نشانه نمایان میشود. احمدرضا معتمدی با انتخاب گزارهای پیچیده چون بازنمایی و بر اساس بازی با واقعیت بر مبنای تئوری نسبیبودن واقعیت و از دل انگاره سینمای پستمدرن، همانگونه که در ابتدای فیلم «سوءتفاهم» اشاره دارد، سراغ تفکر بودریار میرود تا با تأكيد به مسئله «حاد - واقعیت» به توصیف نمایشی این مفهوم فلسفی بپردازد که دالها بر مدلولها غلبه میکنند و جایگزین میشوند. «سوء تفاهم» اگرچه اتفاق تازهای در سینمای ایران و جهان به شمار نمیآید، اما مواردی قابل اشاره جهت روشنابخشی در اتاق تاریک نقادی رسانههای داخلی را لازم میدارد. فیلمی که بهطور مرتب قواعد بازی را با داستانی تودرتو بر هم میریزد و نقش چشم ناظر را با دوربینهای نشسته در گوشههای مختلف قاب تماشا بازگو مینماید.»
نظر شما