1. جفنگبافی: هنر شکگرا در جهان دادهمحور؛ نویسنده: کارل برگستروم و جوین وست
2. تفکر، سریع و آهسته؛ نویسنده: دانیل کانمن
3. واقعیتپذیری: ده دلیل که ما در مورد جهان اشتباه میکنیم - و چرا همه چیز بهتر از آن است که فکر میکنید؛ نویسنده: هانس روزلینگ
4. تفکر جعبه سیاه: حقیقت شگفتانگیز در مورد موفقیت؛ نویسنده: متیو سید
5. هنر تفکر واضح؛ نویسنده: رولف دوبلی
6. تفکر انتقادی: راهنمای شما برای استدلال موثر، تحلیل موفق و مطالعهی مستقل؛ نویسنده: تام چتفیلد
فلین: ما اینجا هستیم تا درباره تفکر انتقادی صحبت کنیم. قبل از این که درباره توصیههای کتاب شما بحث کنیم، میپرسم که آیا ابتدا توضیح میدهید تفکر انتقادی دقیقاً چیست و چه زمانی باید از آن استفاده کنیم؟
واربرتون: مجموعه بزرگی از موارد وجود دارد که برچسب «تفکر انتقادی» دارند. چیزی که شما ممکن است آن را منطق صوری بنامید، غلیظترین مورد این انتزاعات است. به عنوان مثال این قیاس را بنگرید: اگر همه انسانها فانی هستند و سقراط انسان است، شما میتوانید از این ساختار استنباط کنیدکه سقراط فانی است. شما میتوانید هر چیزی را به جای «انسانها» و «سقراط» و «فانی» قرار دهید، و هر چه را که وارد کنید، ساختار استدلال معتبر باقی میماند. اگر مقدمات درست است، نتیجهگیری باید درست باشد. این نوع منطق، که میتواند با استفاده از حروف و علائم به جای کلمات نشان داده شود، جای خود را دارد. منطق صوری موضوعی شبهریاضی (برخی هم میگویند ریاضی) است.
اما این تنها یکی از عناصر تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی وسیعتر است، هرچند این امر شامل آن میشود. در سالهای اخیر، بسیار رایج بوده است که بحث سوگیریهای شناختی در این زمره قرار گیرد؛ اشتباهات روانشناختی که در استدلال مرتکب میشویم و تمایلاتی که در تفکر در الگوهایی مشخص داریم و نتایج قابل قبولی به ما نمیدهد. این جنبه دیگری است: تمرکز بر سوگیریهای شناختی بخشی از چیزی است که گاهی اوقات «منطق غیررسمی» نامیده میشود، انواع اشتباهات استدلالی که افراد مرتکب میشوند و میتوان آنها را مغالطهآمیز توصیف کرد. به طور دقیق، آنها همیشه مغالطههای منطقی نیستند. برخی از آنها صرفا گرایشهای روانشناختی هستند که نتایجی نامعتبر را به ما میدهند.
مغالطه قمارباز یک مورد معروف است: شخصی که تاسی را میاندازد، سه بار بدون گرفتن عدد شش آن را پرتاب کرده است، و سپس تصور میکند که طبق نوعی قانون میانگینها، بار چهارم احتمال بیشتری برای شش آوردن وجود دارد، چون که تا الان شش نیاورده. این فقط یک نوع استدلال بد است، زیرا هر بار که تاس را میاندازید، شانس یکسان است: شانس آوردن شش هر بار یک از شش است. هیچ اثر تجمعی وجود ندارد چون یک تاس حافظه ندارد. اما ما این گرایش را داریم، یا مطمئناً قماربازها اغلب این طور فکر میکنند که اگر یک رشته شکستها را بگذرانید، جهان به نحوی مساوی میشود و شما پیروز خواهید شد. این یک نوع استدلال غیررسمی است که بسیاری از ما مرتکب میشویم و نمونههای زیادی از این دست وجود دارد.
من یک کتاب کوچک نوشتهام به نام «تفکر از الف تا ی» به منظور نامگذاری و همین طور توضیح مجموعهای کامل از اقدامها و اشتباههای اندیشیدن و در آن به منطق، برخی سوگیریهای شناختی، برخی اقدامهای بلاغی و (به عنوان مثال) موضوع شبهبینش را پرداختهام که به موجب آن مردم اظهارات به ظاهر عمیقی میکنند که در واقع سطحی هستند. مثال کلاسیک این است که یک پارادوکس ظاهری ارائه دهیم - مثلا بگوییم «دانش فقط نوعی جهل است» یا «فضیلت فقط از طریق رذیلت به دست میآید» در واقع، این فقط یک ترفند بلاغی است و هنگامی که آن را مشاهده کردید، میتوانید هر تعداد از این «بینش»ها را ایجاد کنید. من تصور میکنم که در لوای بلاغت، هنر متقاعدسازی قرار میگیرد: متقاعد کردن مردم به این که شما متفکر عمیقتری از خودتان هستید. استدلال خوب لزوما بهترین راه برای متقاعد کردن کسی در مورد چیزی نیست، و بسیاری از ترفندهای فریبنده وجود دارد که افراد در حین بحث برای متقاعد کردن افراد استفاده میکنند. متفکر انتقادی کسی است که حرکتها را تشخیص میدهد، میتواند استدلالها را تشریح کند و توجه را به سمت آنها جلب کند.
بنابراین، در پاسخ به پرسش شما: تفکر انتقادی فقط منطق محض نیست. بلکه مجموعهای از چیزها است. اما هدف آن این است که در مورد موضوع بحث، آنچه از شواهد و استدلالهای ارائه شده به دست میآید، روشن باشد و هر گونه سوگیریهای شناختی یا حرکتهای بلاغی که ممکن است ما را به بیراهه بکشاند، تشخیص دهد.
فلین: بسیاری از اصطلاحاتی که در «تفکر از الف تا ی» تعریف میکنید و توضیح میدهید - مواردی مانند مغالطه پهلوانپنبه و الفاظ طفرهآمیز - در حال استفاده عمومی است. من آنها را در توییتر میبینم. آیا فکر میکنید آشنایی بیشتر ما با بحث، به لطف بسترهایی مانند توییتر، تفکر انتقادی مردم را بهبود بخشیده یا بدتر کرده است؟
واربرتون: من فکر میکنم که بهبود تفکر انتقادی شما میتواند بسیار دشوار باشد. اما یکی از راههای انجام این کار داشتن برچسبهای یادآوری است که میتواند نوع حرکتی را که کسی انجام میدهد یا نوع خطای استدلال یا نوع فن متقاعدسازی که آنها استفاده میکنند را توصیف کند.
به عنوان مثال، میتوانید از یک مورد خاص برگردید و ببینید که شخصی از «قیاس ضعیف» استفاده میکند. هنگامی که با مفهوم قیاس ضعیف آشنا شدید، میتوانید برای توجه دادن به مقایسه بین دو چیز که در واقع از جهاتی که یک شخص به آنها دلالت میکند شبیه نیستند از این اصطلاح استفاده کنید. سپس حرکت بعدی یک متفکر انتقادی این است که به جنبههایی اشاره کند که این قیاس برقرار نیست، و بنابراین نشان دهد که در حمایت از نتیجهگیری ارائه شده چهقدر ضعیف است. یا برای مثال میشود از الفاظ طفرهآمیز استفاده کرد- هنگامی که این مفهوم را شناختید، تشخیص آنها و صحبت درباره آنها آسانتر است.
رسانههای اجتماعی، به ویژه توییتر، کاملا جنگنده هستند. مردم اغلب به دنبال زوایای انتقادی در باره چیزهایی هستند که مردم گفتهاند، و البته شما در کلمات محدود هستید. من گمان میکنم که این برچسبها احتمالاً در آنجا به عنوان کوتاهنویسی استفاده میشوند. تا زمانی که از آنها به طور دقیق استفاده شود، این میتواند چیز خوبی باشد. اما به یاد داشته باشید که پاسخ به استدلال یک شخص با گفتن «این یک مغالطه است»، بدون اینکه واقعاً مشخص شود که چه نوع مغالطهای است، خود نوعی لفاظی نفیکننده است.
اکنون منابع زیادی در اینترنت وجود دارد که به مردم اجازه میدهد تعاریفی از اصطلاحات تفکر انتقادی را کشف کنند. اما وقتی برای اولین بار «تفکر از الف تا ی» را نوشتم، منابع یکسانی در دسترس نبود. من آن کتاب را به شکل الف تا ی نوشتم، تا حدی به عنوان یک وسیله سرگرمکننده که امکان ارجاع متقابل زیادی را دارد، چون میخواستم توجه مخاطب را به اسامی چیزها جلب کنم. نامگذاری حرکات مهم است.
روند نگارش کتاب، تفکر انتقادی خودم را تا حد زیادی بهبود بخشید، زیرا مجبور بودم دقیقتر به معنای اصطلاحات خاص فکر کنم و نمونههایی بیابهام از آنها را پیدا کنم. این سختترین کار بود، یافتن نمونههای روشن از حرکات مختلف، و نشان دادن آنها. من برخی از نامها را خودم ابداع کردم: مثل «مغالطه ونگوگ» که یک الگوی تفکر است وقتی مردم میگویند: «خوب، ونگوگ موهای قرمز داشت، کمی دیوانه بود، چپدست بود، در 30 مارس متولد شد، و کسی چه میداند، من همه این چیزها را با او مشترک هستم و و اتفاقاً انجام میدهم، بنابراین من نیز باید یک نابغه بزرگ باشم.
این یک روش آشکارا اشتباه است، اما بسیار رایج است. من در ابتدا میخواستم آن را «مغالطه میکجگر» بنامم، زیرا به همان مدرسه ابتدایی میکجگر رفتم (البته نه در همان زمان). به نظر میرسد که مردم از ایده به مشترک بودن ویژگیهای نامربوط - مثلا روز تولد یا شهر زادگاه - با شخصی مشهور استفاده کنند. اما خب که چی؟ این به آن معنا نیست که قرار است میکجگر باشید، فقط به این دلیل که به همان دبستان رفتهاید. اما آخرش من آن را مغالطه ونگوگ نامیدم، و بسیار سرگرمکننده است که ببینم در حال حاضر در فضای برخط و جاهای دیگر تا حدی رایج شده است. مردم از آن به عنوان یک اصطلاح مقرر استفاده میکنند، که البته من فکر میکنم حالا دیگر باشد.
فلین: من هم آن را دوست دارم. خوب، عنوان دیگری که به سوگیریهای روانشناختی میپردازد، اولین کتاب تفکر انتقادی است که میخواهیم در مورد آن حرف بزنیم: کتاب تفکر سریع و آهسته دانیل کانمن. چرا این یکی را انتخاب کردید؟
واربرتون: این کتاب پرفروش بینامللی ست که دانیل کانمن، اقتصاددان رفتاریِ برنده نوبل - اگرچه او عمدتا یک روانشناس است -آن را نوشته است. او پژوهشهایی را با آموس تورسکی آغاز کرد که متأسفانه در جوانی درگذشت و اگر این طور نمیشد فکر میکنم این یک اثر مشترک میشد. این یک کتاب درخشان است که خلاصه تحقیقات روانشناسی آنها در مورد سوگیریهای شناختی (یا الگوهای تفکر آن) است که قابل اعتماد نیستنند و همه ما مستعد آن هستیم.
حجم زیادی از جزییات در کتاب وجود دارد. این یک عمر تحقیق را خلاصه میکند – در واقع دو عمر. کانمن در مورد شیوه توصیف الگوهای فکری بسیار شفاف است: استفاده از «سیستم یک» یا «سیستم دو». سیستم یک پاسخ سریع، شهودی و عاطفی به شرایطی است که در آن به سرعت به نتیجه پرش میکنیم. شما میدانید که 2 + 2 برابر 4 است. شما به آن فکر نمیکنید.
سیستم دو بیشتر تحلیلی، آگاهانه، کندتر، روشمند، و کنکاشی است. یک فرایند منطقیتر، که بسیار بیشتر انرژی مصرف میکند. میایستیم و فکر میکنیم. چهگونه به 17 ضربدر 27 پاسخ میدهید؟ شما باید واقعاً سخت فکر کنید و محاسبهای را با استفاده از نوع تفکر سیستم دو انجام دهید. اما مشکل این است که ما به سیستم یک تکیه میکنیم - این پاسخ تقریبا غریزی به موقعیتها است - و اغلب به عنوان نتیجه پاسخهای بدی ارائه میدهیم. این چارچوبی است که بسیاری از تحلیلهای او در آن تنظیم شده است.
من این کتاب را انتخاب کردم زیرا کتاب خوبی است و کتابی است که میتوانید به آن بازگردید - اما همچنین به این دلیل که توسط یک پژوهشگر بسیار مهم در این فضا نوشته شده است و به خاطر اعتبار کسی که پژوهشهای روانشناختی واقعی را انجام داده است. و من فکر میکنم او توصیفات بسیار خوبی از پدیدارهایی که او در موردشان پژوهش میکند، داشته باشد: برای مثال اثر لنگر انداختن. آیا از اثر لنگر انداختن چیزی میدانید؟
فلین: فکر میکنم بدانم. آیا این زمانی است که یک مثال اولیه ارائه میدهید که پاسخهای آینده را شکل میدهد؟ شاید بهتر باشد خودتان توضیح دهید.
واربرتون: کم و بیش همین است. اگر از نظر روانشناختی به یک نفر شمارهای دلخواه ارائه کنید، اکثر افراد مستعد به نظر میرسند وقتی از آنها سوالی میپرسید در جهت این شماره حرکت کنند. به عنوان مثال، آزمایشی با قاضیها وجود دارد. از آنها پرسیده میشود: برای یک جرم خاص، مثلاً سرقت از مغازه، چه حکم خوبی خواهد بود؟ شاید آنها بگویند یک محکومیت شش ماهه برای یک سرقت از مغازه کافی است.
اما اگر با دادن لنگر یک عدد به سراغ یک قاضی بروید و بپرسید «آیا مجازات سرقت از مغازه باید بیش از نه ماه باشد؟» آنها بیشتر دوست دارند به طور متوسط مجازات را به هشت ماه افزایش دهند و اگر بگویید «آیا باید با مجازات بیشتر از سه ماه مجازات شود؟» آنها مجازات ر ا به پنج ماه کاهش میدهند.
بنابراین با نحوه بیان یک سوال، با معرفی این اعداد، اثر لنگر انداختن را میبینید. فکر مردم به سمت این اعداد منحرف میشود. اگر از مردم بپرسید که آیا گاندی هنگام مرگ بزرگتر از 114 سال داشته است یا نه، مردم پاسخ بالاتری نسبت به زمانی که شما از آنها میپرسیدید «گاندی در هنگام مرگ چند سال داشت؟» میدهند.
فلین: من این را در زمینه کمکهای خیریه شنیدهام. به عنوان مثال، وقتی از مردم درخواست اعانه 20 پوند در ماه داشته باشید، کمک بیشتری جمع میشود نسبت به زمانی که درخواست 1 پوند در ماه را ارایه میدهید.
واربرتون: مردم از این فن لنگرانداختن اغلب در فروش نیز استفاده میکنند. اگر کالایی با قیمت گرانتر 75 پوند وجود داشته باشد، به نوعی مردم راحتتر به سمت کالایی که قیمتش 40 پوند است، کشیده میشوند. اما اگر خودش گرانترین در منو بود، مردم را به 40 پوند نمیکشاند، اما با دیدن قیمت بالاتر، به نظر میرسد که آنها به عدد بیشتری کشانده شوند. این پدیده در بسیاری از موارد رخ میدهد.
چیزهای زیادی وجود دارد که کانمن آنها را پوشش میدهد مثل مغالطه هزینه تلفشده: زمانی که ما انرژی، پول یا زمان خود را به یک پروژه میدهیم - ما خیلی مایل به توقف نیستیم؛ حتی اگر ادامه کار غیرمنطقی باشد. این را در توصیف خروج از شرایط جنگی بسیار میبینید. ما میگوییم: «ما این همه تلفات جانی دادیم، و آن همه پول، مطمئنا ما قصد نداریم این کارزار را متوقف کنیم.» اما ممکن است این کار عقلانی باشد. این همه پول که به آنجا ریخته میشود، به این معنا نیست که خرج کردن بیشتر در این سمت نتیجه خوبی خواهد داشت. به نظر میرسد که ما از پشیمانی آینده ترسی داریم که بیشتر از هر چیز دیگری است. این بر تفکر ما مسلط است.
آنچه کانمن بر آن تأکید میکند این است که تفکر سیستم یک، بر اساس آنچه اغلب ارزیابی اشتباه یک موقعیت است، اعتماد بیش از حد ایجاد میکند. همه ما در معرض این سوگیریهای شناختی هستیم و حذف آنها بسیار دشوار است. کانمن در برخی جهات یک اندیشمند عمیقاً بدبین است. او تصدیق میکند که حتی پس از سالها مطالعه این پدیدهها نمیتواند آنها را از تفکر خود حذف کند. من یک بار با او برای یک پادکست مصاحبه کردم و به او گفتم: «مطمئناً اگر تفکر انتقادی را به مردم آموزش دهید، آنها میتوانند برخی از این سوگیریها را بهتر از بین ببرند.» اما او در این باره خوشبین نبود. من خیلی بیشتر از او خوشبین هستم. من نمیدانم که آیا او شواهد تجربی برای اثبات این موضوع داشت یا خیر، آیا مطالعه تفکر انتقادی میتواند تواناییهای تفکر شما را افزایش دهد یا خیر. اما تعجب کردم که او چهقدر بدبین است.
فلین: جالب هست.
واربرتون: و البته بر خلاف برخی از نویسندگان دیگری ست که ما قصد داریم در مورد آنها حرف بزنیم.
فلین: کمی دیگر در باره کانمن حرف بزنیم. اشاره کردید که او جایزه نوبل را دریافت کرده است، نه به خاطر تحقیقات روانشناسی فی نفسه، بلکه به دلیل تأثیرگذاری او در زمینه اقتصاد. کارهای پیشگامانه او و تورسکی در مورد غیرمنطقی بودن رفتار و تفکر انسان ستونهای حوزه جدیدی را بنا میکند.
واربرتون: در اقتصاد تمایل قابل توجهی برای صحبت در مورد یک موضوع ایدهآل و تصمیمگیری عقلانی برای خود وجود داشته است، اما این نوع سوگیریهای شناختی که ما در مورد آنها بحث کردهایم، در این جا در نظر نگرفته نشده است. رشته اقتصاد رفتاری، که اکنون کاملا جایگاه مستحکمی پیدا کرده، نوعی پادزهر برای آن است. شما الگوهای رفتاری را که افراد واقعی دارند در نظر میگیرید، نه این که این افراد ایدهآلی که برای چگونگی رسیدن به خواستههای خود ارزیابی منطقی انجام میدهند. این احتمالا یک کاریکاتور اقتصاد است، اما لب کلام آن این است.
فلین: بیایید در ادامه به کتاب هانس روزلینگ نگاه کنیم: واقعیتپذیری. این کتاب درباره تفکر انتقادی چه چیزی به ما میگوید؟
واربرتون: روزلینگ یک آمارشناس و پزشک سوئدی بود که علاوه بر موارد دیگر، سخنرانیهای بسیار محبوب تد را ارائه کرد. کتاب واقعیتپذیری او که پس از مرگش منتشر شد – و پسر و عروسش کتاب را تکمیل کردند - بسیار خوش بینانه است، بنابراین از نظر لحن کاملا با کتاب کانمن متفاوت است. اما او به شیوهای مشابه بر روشهایی که افراد مرتکب اشتباه میشوند تمرکز میکند.
ما به طور سنتی و بیش از حد بدبینانه در مورد تغییرات جهان در اشتباه هستیم. در یکی از مثالها روزلینگ میپرسد چند درصد از جمعیت جهان با کمتر از 2 دلار در روز زندگی میکنند. مردم تقریبا همیشه این عدد و همچنین جهت حرکت چیزها و سرعت حرکت آنها را بیش از حد ارزیابی میکنند. در واقع، در سال 1966، نیمی از جمعیت جهان با این میزان در فقر شدید بودند، اما در سال 2017 این به تنها 9 درصد رسید، بنابراین فقر جهانی به طور چشمگیری کاهش یافته است. اما اکثر مردم به این دلیل که بر واقعیتها تمرکز نمیکنند، این را درک نمیکنند و احتمالا تحت تأثیر آنچه در مورد اوضاع در دهه 1960 میدانستند قرار میگیرند.
اگر از مردم سوال شود که چند درصد از کودکان در برابر بیماریهای شایع واکسینه شدهاند، تقریبا همیشه آن را دستکم میگیرند. پاسخ صحیح نسبت بسیار بالایی است، چیزی در حدود 80 درصد. از مردم بپرسید که میانگین جهانی امید به زندگی برای هر کودکی که امروز متولد میشود چهقدر است، باز هم مردم در مورد آن اشتباه میکنند. این عدد اکنون بیش از 70 سال است، یکی دیگر از رقمهای شگفتآور بالا. کاری که رزلینگ به عنوان یک آمارشناس انجام داده این است که او با دقت به جهان نگاه کرده است.
مردم تصور میکنند که زمان حال مانند گذشته است، بنابراین وقتی چیزی در مورد وضعیت فقر جهان آموختهاند یا در مورد سلامتی آموختهاند، غالبا از قرائت دوم و مشاهده جهت حرکت همه چیز غافل میشوند. سرعتی که همه چیز در حال تغییر است این پیام این کتاب است.
کتاب جالبی است؛ بسیار چالش برانگیز است ممکن است بیش از حد خوشبینانه باشد. اما این تأثیر شگفتانگیزی بر خوانندگان دارد که مفروضات گستردهای را به چالش میکشند، همان طور که کتاب فرشتههای بهتر سرشت ما استیون پینکر انجام داده است. این یک استدلال است که به دادههای تجربی نگاه کنید و فقط تصور نکنید که میدانید اوضاع در حال حاضر چهگونه است. اما افراد بدبین تمایل ندارند که تغییرات را به سمت بهتر متوجه شوند. از جهات مختلف، اگرچه به وضوح در ارتباط با گرمایش جهانی و فاجعه آب و هوا این طور نیست، اما آمار واقعا برای بشریت بسیار خوب است.
فلین: این اطمینان بخش است.
واربرتون: این تفکر انتقادی از نوع عددی و آماری است. این کمی متفاوت از تفکر انتقادی مبتنی بر کلام است که من با آن درگیر بودهام. من واقعا علاقه دارم که مفروضاتم به چالش کشیده شود و واقعیتپذیری یک کتاب بسیار خواندنی، سرزنده و قابل تامل است.
فلین: با بازگشت به آنچه قبلا در مورد منطق صوری گفتید، آمار یک موضوع مفصل است که نیاز به آموزش تخصصی دارد. اما چیزی است که اشتراکات زیادی با تفکر انتقادی دارد و بسیاری از مردم آن را بسیار دشوار میدانند- منظور من این است که اغلب برخلاف روال معمول است.
واربرتون: یکی از مشکلات بزرگ یک خواننده معمولی که به این گونه کتابها نگاه میکند این است که ما قادر به قضاوت در مورد قابلیت اطمینان منابع نویسنده، و از این رو قابلیت اطمینان نتیجهگیریهایی که او انجام میدهد، نیستیم. من فکر میکنم ما باید اعتماد و اعتبار را در نظر بگیریم و امیدوار باشیم که با توجه به تقسیم کار فکری، آمارشناسان دیگری نیز به آثار او نگاه کرده و ببینند که آیا او واقعا در نتیجهگیریهایی که انجام داده است موجه بوده است یا خیر. او این گونه اظهارات عمومی را برای مدت طولانی انجام داد و به منتقدان پاسخ داد.
اما حق با شماست که مشکلی در اینجا وجود دارد. من معتقدم که اکثر مردم میتوانند خود را به ابزارهایی برای تفکر انتقادی مجهز کنند که در زندگی روزمره کار میکند. آنها میتوانند در مورد سوگیریهای شناختی چیزهایی بیاموزند؛ آنها میتوانند در مورد استدلال و لفاظی یاد بگیرند، و من معتقدم که ما میتوانیم خود را به عنوان اعضای یک مردمسالاری در موقعیتی قرار دهیم که در مورد شواهد و استدلالهایی که از سوی سیاسیون و مطبوعات به ما ارائه میشود تفکر انتقاد داشته باشیم. به نظر من این باید برای همه افراد باهوش باز باشد. وظیفه طاقتفرسایی نیست که خود را به ابزارهای اساسی تفکر واضح مجهز کنید.
اما آمار و ارقام به نوعی مهارت عددی و راحتی کار با اعداد نیاز دارد، و برای برخی از افراد رسیدن به سطحی که بتوان در مورد آمار به صورت انتقادی فکر کرد، کار دشواری است. اما مشاهده این که چهگونه انجام میشود جالب است، و این چیزی است که من فکر میکنم از شما دعوت شده است تا با این کتاب انجام دهید، تا ببینید یک شخص در مورد آمار، در مورد تعدادی از مقیاسها و میزانها، انتقادی فکر میکند.
فلین: کاملا. حالا خوب است بعد از این در مورد جعبه سیاه تفکر صحبت کنیم.
واربرتون: بله، کتاب کاملا متفاوتی است. متیو سید به عنوان بازیکن سابق بینالمللی تنیس روی میز مشهور است، اما -احتمالاً اکثر مردم این را نمیدانند - او مدرک درجه یک فلسفه، سیاست و اقتصاد از آکسفورد را نیز دارد.
این کتاب واقعا جالب است. این دعوت به تفکر متفاوت در مورد شکست است. عنوان تفکر جعبه سیاه، از جعبههای سیاه که به طور معمول در هر هواپیمای مسافربری وجود دارد آمده است، و در صورت بروز حادثه، دادههای پروازی و ارتباطات صوتی به صورت ضبطشده وجود خواهند داشت. هنگامی که تصادف رخ میدهد، امدادگران همیشه قصد دارند این دو جعبه سیاه را بازیابی کنند. سپس دادهها مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرند، علل سقوط تجزیه و بررسی میشوند و اطلاعات در صنعت هوانوردی و فراتر از آن به اشتراک گذاشته میشود.
بدیهی است که همه میخواهند از بلایای هوانوردی اجتناب کنند، زیرا از نظر از دست دادن جان انسانها بسیار هزینهبر هستند. آنها اعتماد به کل صنعت را تضعیف میکنند. تقریبا همیشه نوعی خطای فنی یا انسانی وجود دارد که میتوان آن را شناسایی کرد و همه میتوانند از تصادفات خاص درس بگیرند. این یک مدل از صنعتی است که در آن، هنگامی که شکست وجود دارد، به عنوان یک تجربه یادگیری بسیار مهم تلقی میشود، در نتیجه سفرهای هوایی به یک وسیله حمل و نقل بسیار ایمن تبدیل شده است.
این با برخی از زمینههای دیگر تلاشهای بشری، مثلا متأسفانه بخش عمدهای از مراقبتهای بهداشتی، که در آن اطلاعات مربوط به شکستها اغلب به طور گسترده به اشتراک گذاشته نمیشود، در تضاد است. این میتواند دلایل مختلفی داشته باشد: ممکن است ترس از دعاوی قضایی وجود داشته باشد - بنابراین اگر جراح کاری غیرمتعارف انجام دهد، یا اشتباهی انجام دهد، و در نتیجه کسی از عمل جان سالم به در نبرد، جزییات آنچه در میز عمل دقیقا اتفاق افتاده است معمولا به طور گستردهای به اشتراک گذاشته نمیشود، زیرا این ترس بزرگ از ارجاعات قانونی وجود دارد.
جنبههای سلسله مراتبی حرفه پزشکی نیز ممکن است در این جا نقش داشته باشد. افراد با درجه حرفهای بالاتر میتوانند یک کتاب بسته داشته باشند و اشتباهات خود را با دیگران در میان نگذارند، زیرا اطلاع از خطاهای آنها ممکن است برای حرفه آنها مضر باشد. از نظر تاریخی، این گرایش وجود داشته است که سهلانگاری پزشکی و خطای پزشکی باید مسکوت بماند، مخفی بماند و بررسی آن سخت باشد.
آنچه متیو سید استدلال میکند این است که ما باید نگرش متفاوتی نسبت به شکست داشته باشیم و آن را مانند صنعت هوانوردی ببینیم. او علاقه خاصی دارد که این کار در حوزه مراقبتهای بهداشتی انجام شود، و همین طور در حوزههای گستردهتر. این ایدهای است که تا حدی از خواندن کارل پوپر فیلسوف به دست آمده است، او توضیح داده که چهگونه پیشرفت علم نه با اثبات صحت نظریهها، بلکه با تلاش برای رد آنها حاصل شده است. شما هرگز نمیتوانید یک فرضیه تجربی را به طور کامل تایید کنید، اما میتوانید با یافتن یک قطعه شواهد علیه آن، آن را رد کنید. بنابراین، به یک معنا، شکست فرضیه راهی است که علم به وسیله آن پیشرفت میکند: حدسیات به دنبال ردیهها میآیند، نه این که فرضیات به دنبال تاییدات بیاند.
همانطور که سید استدلال میکند، ما در همه زمینهها با انجام اشتباهات پیشرفت میکنیم. او یک بازیکن تنیس روی میز عالی بود و میداند که هر اشتباهی که او انجام داده یک تجربه یادگیری بود، و حداقل به طور بالقوه، فرصتی برای پیشرفت. من فکر میکنم شما در مورد نوازندگان یا در جاهایی که تمرینکنندگان بسیار مراقب اشتباهاتی هستند که انجام میدهند، همین نگرش را پیدا میکنید و این که چهگونه این شکستها میتواند به آنها آموزش دهد تا بتوانند یک قدم رو به جلو بردارند. این کتاب دارای طیف وسیعی از مثالها است، بسیاری از صنعت، در مورد این که چهگونه طرز تفکر متفاوت در مورد شکست میتواند روند و نتیجه عملکردهای خاص را بهبود بخشد.
هنگامی که ما به پرورش فرزندان برای موفقیت فکر میکنیم و بر جلوگیری از شکست تأکید میکنیم، ممکن است به پیشرفت آنها کمک نکنیم. استدلال سید این است که ما باید شکست را به تجربهای مثبت تبدیل کنیم نه اینکه آن را به عنوان چیزی وحشتناک تلقی کنیم و همیشه از آن دوری کنیم. اگر در تلاش برای دستیابی به موفقیت هستید و فکر میکنید، «من باید با انباشت موفقیتهای دیگر به این هدف برسم»، شاید این طرز فکر نادرستی برای رسیدن به موفقیت در سطوح بالاتر باشد. شاید شما باید فکر کنید، «خوب، من برخی اشتباهات را مرتکب میشوم، چهگونه میتوانم از این درس بیاموزم، چهگونه میتوانم این اشتباهات را به اشتراک بگذارم، و چهگونه دیگران نیز میتوانند از آنها درس بگیرند؟»
فلین: جالب است. چندی قبل در مورد کتابی از آتول گاوانده، جراح و نویسنده نیویورکر، با عنوان مانیفست چکلیست صحبت میکردم. در این مورد، گاوانده همچنین استدلال میکند که ما باید از موفقیتهای حمل و نقل هوایی، به طور مشخص، چکلیستهایی که قبل از بلند شدن و مانند آن دارند استفاده کنیم و آن را در زمینههای دیگر مانند پزشکی اعمال کنیم. چنین سیستمی قصد دارد خطاهای انسانی را از بین ببرد، و من فکر میکنم این همان چیزی است که تفکر انتقادی نیز میخواهد انجام دهد: ما را از شر جنهای موجود در ماشین خلاص کند.
واربرتون: خب، این هم هست که وقتی خطایی میکنید، میتواند عواقب ناگواری داشته باشد. اما شما فقط با تظاهر به اینکه خطاها رخ ندادهاند، خطاها را حذف نمیکنید. به عنوان مثال، در فاجعه چرنوبیل، عدم تمایل اولیه برای پذیرش شواهد در مقابل چشم مردم مبنی بر وقوع فاجعه، همراه با ترس از دیده شدن خرابی وجود داشت. این تمایل وجود دارد که فکر کنیم همه چیز خوب پیش میرود، نوعی سوگیری شناختی نسبت به خوشبینی و ترس از مسئولیت خطا، اما این عدم تمایل به این است که در برخی زمینهها، پذیرفتن شکست و به اشتراک گذاشتن دانش، اشتباهاتی رخ داده است. این بهترین راه برای به حداقل رساندن شکست در آینده است.
فلین: کاملا بِکِتی: «دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور.»
واربرتون: شاید. اما این یک نوع بدبینی است - به این معنی که شما هرگز به هیچ چیزی نخواهید رسید. در حالی که من فکر میکنم متیو سید یک فرد بسیار خوشبین است که معتقد است در واقع همه چیز میتواند بسیار بهتر باشد، و راه پیشرفت آنها این است که با تفکر انتقادی در مورد چهگونگی دستیابی به چیزها و بهترین راه برای رسیدن به موفقیت فکر کنیم. نه برای پیروی از روشهای ثابت که شکست را پنهان میکنند، بلکه شکست را احتمالا شرط موفقیت میدانند، نه فقط مقدمهای برای شکست بیشتر. اگرچه، به نوعی خط پوپر این است که پیشرفت یک فرایند شکست بهتر است، بنابراین شاید شما درست میگویید.
فلین: کاملا. خب، برویم به سراغ کتاب رولف دوبلی: هنر تفکر واضح.
واربرتون: بله. این کتاب در مقایسه با دیگر کتابها بسیار سبک است. این در واقع خلاصهای از 99 حرکت در تفکر است، برخی از آنها روانشناختی، برخی منطقی و برخی دیگر اجتماعی هستند. چیزی که من در مورد آن دوست دارم این است که او از مثالهای زیادی استفاده میکند. هر یک از 99 مدخل بسیار کوتاه است و این کتابی است که میتوانید در آن غرق شوید. من فکر میکنم خواندن آن از ابتدا تا انتها بسیار غیرقابل هضم است، اما این کتابی است که باید به آن ادامه داد.
من آن را وارد کردم زیرا نشان میدهد که شما میتوانید تفکر انتقادی خود را با داشتن برچسب برای چیزها، تشخیص حرکتها، اما همچنین با داشتن مثالهایی به یاد ماندنی، که از طریق آنها میتوانید یاد بگیرید، تقویت کنید. این یک کتاب بیتکلف است. دوبلی ادعا نمیکند که خود متفکر اصلی است. او خلاصهای از افکار دیگران را میآورد. کاری که او انجام داده است بسیاری از کارهای مختلف را در یک مکان گرد هم آورده است.
فقط برای این که طعم کتاب او را بچشید: او یک فصل در مورد پارادوکس انتخاب دارد که در سه صفحه به نام «کم زیاد است» است، و این ایده بسیار سادهای است که اگر به جای آزاد گذاشتن افراد و بهبود زندگی آنها و شادتر ساختن آنها، انتخابهای زیادی را به کسی ارایه دهید، زمان زیادی را از او هدر میدهید، و حتی کیفیت زندگی آنها را از بین میبرید.
من نمونهای از آن را روز گذشته در سوپر مارکت دیدم. با دوستی برخورد کردم که جلوی حدود 20 نوع مختلف قهوه ایستاده بود. نوعی كه معمولا میخرید در دسترس نبود و فقط در ناتوانی در تصمیمگیری بین تمام ماركهای دیگری كه در مقابل او قرار داشت منجمد شده بود. اگر فقط یک یا دو مدل وجود داشت، او به سرعت به سراغ یکی از آنها رفته بود.
دوبلی در اینجا کار بری شوارتز روانشناس را خلاصه میکند که به این نتیجه رسید که به طور کلی، یک انتخاب گستردهتر مردم را به تصمیمگیریهای بدتر برای خود سوق میدهد. ما فکر میکنیم که به دنیایی میرویم که برای آنچه که ما نیاز داریم انتخاب بیشتری وجود داشته باشد، زیرا این امر به ما اجازه میدهد کاری را که میخواهیم انجام دهیم، درست مصرف کنیم یا هر چیز دیگری را به دست آوریم. اما شاید فقط با افزایش این امکان، افزایش تعداد انتخابها ما را به سمت انتخابهای ضعیفتر از آنچه بین انتخابهای کمتر انتخاب میکردیم، سوق دهد.
در حال حاضر، این مقدار توصیفی است، اما در پایان این خلاصه کوتاه، او میپرسد «بنابراین عملا در این مورد چه کاری میتوانید انجام دهید؟» پاسخ او این است که قبل از این که به آنچه ارائه میشود نگاه کنید، باید به خوبی در مورد آنچه میخواهید فکر کنید. مواردی را که فکر میکنید میخواهید بنویسید و به آنها پایبند باشید. اجازه ندهید که تحت تاثیر انتخابهای دیگر قرار بگیرید و گرفتار نوعی کمالگرایی غیرمنطقی نشوید. این توصیه عمیقی نیست، اما محرک است. و این در مورد تمام کتاب صداق است.
میتوانید این مدخلها را ورق بزنید و میتوانید آنها را عمل کنید یا رد شوید. این یک نوع راهنمای خودیاری است.
فلین: اوه، من آن را دوست دارم. کتاب خودیاری تفکر انتقادی.
واربرتون: واقعا این کتاب در گونه خودیاری است و بسیار خوب انجام شده است. او هر کدام از این موارد را در چند صفحه بیان میکند. من انتظار ندارم که این کتاب در لیست کتابهای فلسفه یا هر چیزی شبیه آن باشد، اما این کتاب پرفروش بینامللی بوده است. این کتاب هوشمندانه است، و من فکر میکنم قطعا ارزش آن را دارد که به آن سر بزنید و دوباره به آن برگردید. نویسنده ادعا نمیکند که این کتاب بزرگترین یا اصلیترین کتاب جهان است. بلکه فقط یک کتاب است که به شما کمک میکند تا به وضوح فکر کنید. نکته همین است.
او نیز برخلاف کانمن خوشبین است. دوبلی نمیگوید شما گرفتار همه این سوگیریها شدهاید و هیچ کاری نمیتوانید در این مورد انجام دهید. او میگوید این حس وجود دارد که شما میتوانید در مورد همه اینها کاری انجام دهید. این ممکن است فقط یک سوگیری شناختی دیگر باشد، یک توهم، اما من به این فکر میکنم که فکر کردن در مورد چیزها میتواند شیوه رفتار ما را تغییر دهد. ممکن است دشوار باشد، اما من فکر میکنم تأمل در کارهایی که انجام میدهید اولین قدم برای تفکر واضحتر است.
فلین: دقیقا. خب بیایید به عنوان کتاب نهایی، تفکر انتقادی تام چتفیلد را بررسی کنیم. خیلی وقت پیش با تام درباره کتابهای بازیهای رایانهای حرف زدیم. اما این نسبتاً متفاوت است. چه چیزی باعث شده است به این خوبی باشد؟
واربرتون: خب، این یک کتاب متفاوت است. من سعی میکردم به کسی فکر کنم که این مصاحبه را میخواند و میخواهد تفکر خود را بهبود بخشد. از بین کتابهایی که من مورد بحث قرار دادم، کتابهایی که به وضوح در این باره هستند عبارتاند از تفکر جعبه سیاه دوبلی و تفکر انتقادی تام چتفیلد. بقیه بیشتر توصیفی یا دانشگاهی هستند. اما این کتاب در تضاد کامل با کتاب دوبلی است. هنر تفکر واضح یک کتاب بسیار کوتاه و کاربردی است، در حالی که کتاب تام طولانیتر است و بیشتر یک درسنامه است و شامل تمرینات و خلاصههایی در حاشیه است و در قالب کتاب درسی چاپ شده است. اما این نباید خواننده عمومی را از کنار بگذارد، زیرا من فکر میکنم این کتابی است که میتوانید خودتان کار کنید و به آن بپردازید.
کتاب خیلی واضح نوشته شده و در دسترس است، اما طوری طراحی شده است که در دورهها نیز استفاده شود. چتفیلد یک نکته را آموزش میدهد، سپس از شما میخواهد خودتان را آزمایش کنید تا ببینید آیا حرکاتی را که او توصیف کرده است یاد گرفتهاید یا خیر. کتاب بسیار گسترده است: شامل مطالبی در مورد سوگیریهای شناختی و همچنین حرکات و استدلالهای بیشتر منطقی. هدف او صرفا کمک به بهتر اندیشیدن و ساختاردهی بهتر استدلالها نیست، بلکه نوشتن بهتر است. این کتابی است که ممکن است انتظار داشته باشید یک دانشگاه خوب در کل سال اول، در مجموعهای از دورهها، ارایه دهد. اما من آن را در اینجا بیشتر به عنوان توصیهای برای خودآموختهها ذکر میکنم. اگر میخواهید تفکر بهتر را بیاموزید: در اینجا یک دوره به شکل کتاب آمده است. شما میتوانید از طریق این کتاب، این کار را به تنهایی انجام دهید.
فلین: خارق العاده.
واربرتون: این با سایر کتابها نیز تضاد دارد، و همین هم بخشی از دلیل من برای قرار دادن آن در این فهرست است، بنابراین طیف وسیعی از کتابها در این فهرست وجود دارد.
فلین: به طور حتم. من فکر میکنم خوانندگان ما تقریبا طبق تعریف، به سمت خودآموختگی گرایش دارند، بنابراین این یک توصیه کامل برای کتاب است. و در مورد کتاب جفنگبافی؟
واربرتون: جفنگبافی زندگی خود را به عنوان یک دوره درسی در دانشگاه واشنگتون آغاز کرده است. این یک کتاب – و در واقع یک دستنامه - است با این اعتقاد نوشته شده که جفنگیات، به ویژه نوعی که در اینترنت پخش میشود، به مردمسالاری آسیب میرساند و این که اطلاعات غلط و گمراهسازیها میتواند عواقب بسیار جدی داشته باشد. جفنگبافها به حقیقت اهمیت نمیدهند. اما حقیقت مهم است و این کتاب دلیل آن را نشان میدهد. این کتاب بر نمونههایی از دانش و پزشکی متمرکز شده است، اما گستره وسیعتری نیز دارد. این یک مطالعه سرزنده خواهد بود و نه تنها جفنگیات کلامی، و جفنگیات آماری (به ویژه در ارتباط با دادههای بزرگ)، بلکه دارای فصلی در تجسمسازیهای جفنگ دادههایی است که از محتوای مورد نظر منحرف میشوند یا این دادهها را به روشهای گمراهکننده ارایه میدهد.
فلین: و سرانجام، برای جمعبندی: آیا فکر میکنید تفکر انتقادی چیزی است که افراد بیشتری باید برای یادگیری آن تلاش کنند؟ من فکر میکنم فقدان آن ممکن است به توضیح ظهور سیاستهای پساحقیقت کمک کند.
واربرتون: در واقع آموزش تفکر انتقادی به صورت جداگانه بسیار دشوار است. در بخش فلسفه دانشگاه آزاد، هنگامی که در آنجا مشغول نوشتن و طراحی مطالب درسی بودم، در نهایت تصمیم گرفتیم که تفکر انتقادی را در ضمن آموزش مطالب دیگر آموزش دهیم: گام به گام با عقبنشینی به حرکتهای تفکر انتقادی که فیلسوفان انجام میدهند و حرکت تفکر انتقادی که ممکن است یک دانشآموز خوب در واکنش به آنها انجام دهد. از نظر آموزشی، این اغلب بسیار بهتر از تلاش برای آموزش تفکر انتقادی به عنوان یک موضوع جداگانه به صورت جداگانه عمل میکند.
این رویکرد میتواند در زمینههای علمی نیز کار کند. یکی از دوستان من یک دوره دانشگاهی موفق برای جانورشناسان در زمینه تفکر انتقادی، بررسی همبستگی و علت، انواع خاصی از بلاغت که در نوشتن و آزمایش استفاده میشود، و مانند آن برگزار کرد که همیشه با مثالهای واقعی از جانورشناسی انجام میشد. اگر موضوعی دارید و نمونههایی از استدلال افراد را دارید و میتوانید از آن یک گام به عقب برگردید، فکر میکنم این رویکرد میتواند بسیار خوب عمل کند.
اما در پاسخ به پرسش شما، من فکر میکنم داشتن برخی از مهارتهای اساسی تفکر انتقادی پیششرط شهروندی خوب در یک مردمسالاری است. اگر شما به راحتی تحت تأثیر لفاظی قرار میگیرید، و در تجزیه و تحلیل استدلالها و روشهایی که مردم از شواهد استفاده میکنند ضعیف هستید و مستعد انواع سوگیریهایی هستید که از آنها بیخبرید، پس چهگونه میتوانید وارد عمل سیاسی شوید؟ بنابراین بله، همه ما میتوانیم مهارتهای تفکر انتقادی خود را ارتقا دهیم، و من معتقدم که این جنبهای از زندگی مورد بررسی است که سقراط بسیار مشتاق بود که همه ما باید این کار را انجام دهیم.
منبع: پنج کتاب (fivebooks.com)
نظر شما