دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰ - ۰۸:۵۰
«ماربره»؛ تصویری از زخم و درد و اشک

اسفندیار جمشیدی، مجموعه‌ای از خاطراتش درخصوص بمباران روستای محل تولدش (ماربره) در زمان جنگ را در انتشارات سوره‌های عشق منتشر کرد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در ایلام: «اسفندیار جمشیدی» آموزگار، اهل روستای ماربره و ساکن ایلام و پژوهشگر و نویسنده حوزه دفاع مقدس، مجموعه‌ای از خاطراتش درخصوص بمباران روستای محل تولدش (ماربره) را در انتشارات سوره های عشق به چاپ رساند.
 
در استان های: ایلام، کرمانشاه،خوزستان، کردستان و... که بیشترین درگیری ها و برخوردهای مستقیم در جنگ را داشتند و مردم این استان ها به‌طور مستقیم با جنگ 8ساله درگیر بودند و آن را کاملاً لمس کردند. در این میان استان ایلام با داشتن ۴۳۰ کیلومتر نوار مرزی به عنوان طولانی‌ترین مرز زمینی با کشور عراق، در آن سال‌ها به‌عنوان جبهه میانی، محل مقابله رزمندگان با دشمنان بود. نکته مهم آن که این استان 3 ماه قبل از تهاجم رسمی حزب بعث به خاک سرزمین مان، درگیر جنگ تحمیلی بوده و در ادامه هجوم نیروهای دشمن شهرهای مختلف این استان بارها مورد اشغال و بمباران قرار گرفت.

در استان ایلام، نیروهای دشمن تا چندین کیلومتری مرکز استان پیشروی کردند که خوشبختانه با مقاومت مردمی و نیروهای نظامی و ارتشی و سپاه و بسیج مردمی مانع پیشروی شدند. حوادثی که در استان ایلام در حوزه دفاع مقدس و جنگ رخ داده، دارای قابلبت ها و پتانسیل های بالای محتوایی برای نگارش رمان و خاطره و مجموعه داستان با موضوع و محوریت جنگ است. بمباران زمین فوتبال شهر چَوار، زندگی مردم در پناه جنگل‌های بلوط و در فصل های مختلف سال، اشغال شهر مرزی مهران و بمباران هوایی شهرهای ایلام، ایوان روستای ماربره و... نمونه‌هایی برای آفرینش آثار ادبی در این ژانر است.

خوشبختانه شاهد اتفاق‌های مناسبی در این حوزه از سوی تلاشگران و مؤلفان بومی و ناشران و برخی ادارات فرهنگی متولی هستیم و تاکنون آثار فراوانی در همین راستا مننشر شده. بحث و بررسی کمی و کیفی آثار منتشرشده بماند برای مجالی دیگر. اما بهره‌گیری از ظرفیت‌ها و قابلیت‌های ویژه در ادبیات دفاع مقدس و پایداری می‌تواند بر تولید و آفرینش آثار فاخر و پر محتوا و بهره‌مند از قابلیت‌های بروز و خلاقه، بسیار مؤثر باشد.

جنگ به عنوان یک اتفاق ناخوشایند اجتماعی، اثرات زیادی به دنبال داشته و سال‌ها بعد اثرات مخربش بر روح و روان کودکان و نوجوانان تا سال‌ها بعد برحا مانده است. حوزه‌های فرهنگی ادبی، هنری، اجتماعی، سیاسی و جغرافیایی را می‌توان در جنگ و ادبیات پایداری به کار برد و تفسیر نمود؛ در این میان اثرات روانی و ذهنی جنگ تا سال‌های آینده بر دنیای صاف و پاک و بی‌آلایش کودکان و نوجوانان و حتی مادران باردار انکارناپذیر است. در جریان حادثه جنگ بسیاری از روستاها و شهرها بمباران شدند و افراد بی‌دفاع و بی‌گناه بسیاری به شهادت رسیدند.
 
به تازگی کتاب ماربره (لختی از خاطرات من) توسط «نشر اسوه های عشق» در 500 جلد و به قیمت 15هزار تومان منتشر شده و اسفندیار جمشیدی با همکاری طیبه جمشیدی آن را نوشته‌اند. کتابی است لبریز از حس دردناک شهادت کودکان و نوجوانان و مردمان بی‌دفاع و مظلوم روستایی در اطراف ایلام به نام «ماربره» با تصاویری از شهدا و نماهایی از روستا. حادثه بمباران مردم بی دفاع این روستا که شهادت 54 نفر از اهالی بی دفاع و 22 شهید ارتش جمهوری اسلامی مستقر در منطقه و 35 جانباز در این حادثه ناگوار و دردناک به دنبال داشت.

متن اولیه این کتاب را حوالی سال 94 مطالعه کردم. فضای کتاب لبریز از زخم و درد و اشک و اندوه و خون. فضایی که از زاویه نگاه کودکی 8-9 ساله که شاهد بمباران و مرگ دردناک و اندوهبار دوستان و همسالانش و مردم روستایش بوده. او شاهدی عینی بر معصومیت و شهادت دردناک کودکانی بوده که روز ۱۹ اسفند ۶۳ به شهادت رسیدند. 

جمشیدی‌ در تلاشی ارزشمند به بازنویسی خاطرات بمباران روستای ماربره پرداخته. نویسنده خود دوران کودکی‌اش را در همین روستا گذرانده و به‌طور مستقیم با حادثه بمباران روبه‌رو بوده و زبان نوشته کاملاً ملموس و همذات‌پذیر است که یکی از برجستگی های متن است و تصاویر پایان کتاب، نقطه اوج داستان.
 
کتاب ماربره (لختی از خاطرات من) کتاب کم‌حجمی است و واقعه‌نگاری مؤلف از دوران کودکی‌اش در لحظه بمباران روستایش بوده؛ اما این کتاب می‌تواند سرآغاز متنی برای گسترش محتوایی این حادثه بزرگ باشد؛ بدون داستان‌پردازی و با بهره‌گیری از زاویه و نگاهی خلاقه و پرهیز از تحریف تاریخ. این حادثه تلخ می‌تواند دست‌مایه نگارش رمانی باشد که در آن حوادث و شخصیت‌های خردسال و کودک و نوجوان، زن و مرد می‌توانند بار روایت سنگین این حادثه بزرگ را بر دوش بگیرند و به خواننده انتقال دهند. 

هرچند نام این حادثه در حافظه دفاع مقدس و فرهنگ جبهه و جنگ و مقاومت این استان ماندگار شده و به‌عنوان بخشی از آلبوم خاظرات دردناک و تلخ دهه شصت استان ایلام بر جا مانده؛ اما هنوز برای آفرینش یک اثر فاخر و دردناک و اثرگذار فرصت هست. نویسندگان و مؤلفان توانایی در این استان زندگی می کنند و تجارب خوب و مناسبی هم از نگارش در حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس دارند و می توانند با رویکردی تازه‌تر به این حادثه بپردازند.

سال 1396، انتشارات «آستان جانان» ایلام نخستین رمان نوجوان در ادبیات دفاع مقدس و پایداری استان را با نام «فرار..فرار...» نوشته «مرتضی حاتمی» در 188 صفحه را منتشر نمود تا نخستین جریان مکتوب دفاع مردم ایلام در زمان جنگ و پناه‌گرفتن در میان جنگل‌های بلوط و کوهستان‌های پردرخت و ماه‌ها آوارگی و دربه‌دری مردم در شرایط سخت اقلیم و جغرافیایی را برای جامعه هدف نوجوان روایت کند. «فرار...فرار...» رویکردی تازه و متفاوت به جنگ ۸‌ساله و ادبیات پایداری دارد و تلاش شده ناکامی‌ها، تلخی‌ها و سختی‌های ناشی از جنگ را در قالب رمان به مخاطب انتقال دهد. این رمان با بهره‌گیری از عناصر خیال و خاطره و با تکنیک جریان سیال ذهن و رعایت برخی عناصر رمان‌نوجوان به نگارش درآمده و تلاش شده که از خاطره‌نگاری پرهیز شود؛ رمانی که مورد استقبال جامعه هدف قرار گرفت و در جلسات نقد و رونمایی به مخاطب بهتر شناسانده و بر آن نقدها و یادداشت های مختلف نوشته شد و به عنوان منبعی برای پژوهش های دانشگاهی مورد استفاده قرار گرفت و قرار است که نویسنده آن را در ویرایشی تازه منتشر کند.
 
«روستای ماربره» می تواند به عنوان سندی دردناک و اشک‌آلود از بی‌دفاعی و مظلومیت مردمی باشد که در جریان جنگ در بمبارانی نابرابر و وحشتناک به‌شدت آسیب دید و تخریب شد و ده‌ها انسان بی‌دفاع و بی‌گناه در دقایقی قبل از ساعت 12 ظهر شهید شدند. دردناک‌تر آن که افرادی که برای در پناه ماندن از حوادث بمباران و به این روستای محصور در دامنه کوه پناه آورده بودند، متاسفانه در جریان بمباران شهید شدند.

امیدوارم نویسنده کتاب که قلمی خوب و روان دارد، بتواند با بهره‌گیری از بازنگاری آلبوم خاطرات ملموس، جلدهای بعدی این واقعه دردناک را با استفاده از قابلیت تاریخ شفاهی جنگ بنویسد و منتشر کند و برای نسل‌های آینده به یادگار بگذارد.

حادثه بمباران روستای ماربره هرگز از یاد نخواهد رفت و پرونده این تهاجم و ظلم دردناک به مردمی بی دفاع و مظلوم، برای همیشه ی تاریخ گشوده خواهد ماند.

بخش های از کتاب:
سر بچه یک طرف سفره افتاده بود و بقیه جسم پاکش طرف دیگر. بقیه اعضای خانواده نیز با بدن‌های تکه‌تکه‌‌شده به شهادت رسیده بودند. هیچ شده بود و نمی دانست چه کار کند. مغزش کار نمی‌کرد. گویی تمام فکر و اندیشه‌اش از بین رفته بود؛ حیران و سرگردان داخل اتاق بالا و پایین می‌رفت.

داخل کوچه هرکس به سمتی می‌دوید. قیامتی برپا شده بود. مردی دیگر همسر و خواهرش را نزدیک خانه دید که با سر و صورتی پر از گرد و خاک، دست در گردن هم انداخته بودند. رنگشان سفید سفید و لب‌هایشان از بهشت کبود شده بود. فک‌هایشان آشکار می‌لرزید و به هم می‌خورد.

جویباری یکی از خون در کف خاکی کوچه سرازیر بود. ناگهان چشمش روی پای همسرش ثابت ماند. ترکش یکی از پاهایش را قطع کرده بود. رنگش سفید شده بود و در حالی که فرزندش را محکم در بغل گرفته بود، زیر لب زمزمه می کرد:
یا زینب... یا حسین... یا زینب...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها