رسانهها، کتابها و فیلمها بدعادتمان کردهاند. فقط قیافههای بهاصطلاح آنها «حزباللهی» را مناسب شهادت میدانیم! پس وقتی چشممان به «بابک نوری هریس» میافتد، حیران میشویم. به خودش که نه. با اجازه همۀ آن رسانهها، کتابها و فیلمها که برای شهادت قاب انحصاری ساختند، بابک الان دارد از آسمان ما را تماشا میکند؛ همراه یاران عند ربهم یرزقونش. پس به چه؟ عکسهایش! از او برای ما تعدادی عکس و فیلم مانده و یک کتاب؛ کتابی که خواسته این شهید دهه هفتادی را از نمای نزدیک نشانمان بدهد. این نوشتار، نگاهیست به همان کتاب: «بیستوهفت روز و یک لبخند».
حیرانی. همه آنچه این کتاب برای ما دارد، حیرانی است. از صفحات آغازین، از اول روایت، همراه «فاطمه رهبر»، نویسنده کتاب که نمیدانسته قسمت میشود نویسنده این کتاب شود یا نه، حیران میشویم. وقتی مقابل پدر بابک مینشینیم و میبینیم بابک خاطرات دوستان رزمنده و شهید پدرش را برایش زنده کرده، حیران میشویم. وقتی بابک را تماشا میکنیم که در حیاط خانه، لاستیک زانتیا به پاهایش میبسته و با نوحه آذری طول حیاط را میدویده تا بدنش را قوی کند، حیران میشویم. وقتی میخوانیم بابک در سرمای بیابانی سوریه، راضی نشده در ماشین را باز کند داخل ماشین بخوابد که مبادا همرزمان خستهاش بیدار شوند و تا صبح، سرما تنش را گزیده، حیران میشویم. وقتی اسمش را گوگل میکنیم و میبینیم سایتها صدایش میکنند «شهیدی که به جای آلمان، از سوریه سردرآورد»، حیران میشویم.
زندگی شهید بابک نوری به خودی خود جذاب است. همه شهر او را در قامت پسری امروزی، سخت خوشلباس و خوشسلیقه و سخت خوشرو و مهربان میشناختهاند؛ پسر درسخوانی که قرار بوده آینده تحصیلیاش را در اروپا جستجو کند. همین پسر با همین دقت و سلیقه در لباس پوشیدن، با همین آراستگی دوستداشتنی چهره و موها، میرود میان خاک و خل سنگرهای ناامن سوریه؛ میرود آیندهاش را کنار حرم حضرت زینب پیدا کند. هرچه کتاب را میخوانیم، هرچه با جزئیات بیشتری از رفتار و منش بابک آشنا میشویم، بیشتر به این نتیجه میرسیم که این مسیر نه فقط طی بیستوهفت روز سفر به سوریه، که از ماهها و سالها قبل برای بابک آغاز شده بوده. عاقبت بهخیری، حاصل نه یک ماه، که یک عمر زیست مؤمنانۀ این جوان بوده. همین هم اما باز ما را حیران میکند.
حیرانی ما فقط زیر سر بابک و زندگیاش نیست. قلم فاطمه رهبر هم ما را حیران میکند. آنقدر خوب نوشته که نمیتوانیم باور کنیم این اولین تجربه جدی نوشتن اوست. باورمان نمیشود با یک کتاباولی طرفیم! توصیفها، تشبیهها و خردهروایتها همه صیقلی و بکرند. ببینید: «احتمالا به آن تکهای از آسمان نگاه میکند که همیشه خدا خودش را چسبانده به پنجره» (ص36). باز هم؟ بفرمایید: «یعنی توی دل خواهرش چه خبر بود؟ انگاری شوری هفت دریا را ریخته بودند در جانش» (ص98) و این یکی: «خانه در سکوت فرو رفته و هرکسی با فکری گلاویز است» (ص116). این ترکیبهای تازه و دلنشین، در گوشهگوشه کتاب جاخوش کردهاند و وادارمان میکنند کتاب را خودکاربهدست بخوانیم و کنار جملات جذابش نشانه بگذاریم که بعدها قند مکرر شوند برایمان.
بیتابی و اشتیاق بابک برای شهادت، در هر خردهروایت پیداست. بزرگترین حسن کتاب این است که فاطمه رهبر، این بیتابی و اشتیاق را، این زندگی را، بیطرفانه روایت کرده. حتی اگر سخت بگیریم، باید بگوییم گاهی خودش را برده سمت مخاطب کنجکاو بدبینی که ذرهبین دست گرفته بفهمد این انتخاب، حاصل افکار خود بابک بوده یا القای محیط پیرامون و اطرافیانش. نویسنده گاهی رندانه خودش را به سؤالها و تصورات، بهتر بگوییم به «پیشفرضها و پیشداوریها»ی مخاطبش نزدیک میکند. بعد، دست پیش را میگیرد و ابهام ذهن مخاطبش را از راویان میپرسد تا جوابی حقیقی بگیرد. این هوشمندی باعث میشود حس کنیم با یک روایت بیروتوش مواجهیم و چه از این به مذاق مخاطب حقیقتجو خوشتر؟
روایت کتاب «بیستوهفت روز و یک لبخند»، خیلی خوب چرخ میخورد بین زمانها و مکانهای مختلف؛ از انزلی تا رشت، از تهران تا تدمر. زبان ترکی مادر بابک و گفتوگوهای ترکی او با پسرش هم شده چاشنی این سفر تا سری به ریشههای این زندگی هم زده باشیم. بخواهیم کمی تخصصیتر حرف بزنیم، باید بگوییم نویسنده مصاحبههایش را چیرهدستانه تدوین کرده و توانسته به یک خط سیر روایی یکدست در اثرش برسد.
انتخاب زاویه دید اول شخص راوی برای این کتاب از دیگرنقاط قوت آن است. این زاویه دید به خودی خود همدلی و همذاتپنداری مخاطب را به همراه دارد. خواننده خیلی آرام، اما مشتاق، کنار نویسنده قرار میگیرد تا ماوقع را از نگاه او تماشا کند. با اینهمه این خطر هست که راوی نتواند بخشی از اطلاعات را بهدرستی به مخاطبش انتقال بدهد. فاطمه رهبر با چرخشهای بههنگام در تدوین گفتوگوها و با دخالتهای بهموقع هنگام روایت، این ضعف را پوشش داده. حتی گاهی خوشذوقانه، علامتهای سؤال ذهن خودش را هم نشانمان داده و کمک کرده همراه خودش به پاسخ برسیم. شیرینتر از آن، تجربه نگارش کتاب را با همه خوشیها و ناخوشیهایش، کموبیش نشانمان داده؛ مثل وقتی که میگوید کمحرفی و صبوری مادر بابک باعث شده خاطرات چندانی دست او را نگیرند یا وقتی همرزمان بابک وقت گفتوگو پیدا نمیکنند یا خاطرات گلدرشتی در مشتشان نیست. ما کنار نویسنده منتظر میمانیم ببینیم از زبان کدام راوی میخواهد خلأها را پر کند و این انتظار و پس از آن، رسیدن به پاسخ، شیرین است.
حسآمیزی عبارات و جملات کتاب، بسیار بالاست و همین، خواندنش را دلپذیر میکند؛ هرچند نباید از این نکته غافل شد که با انتخاب این زبان و لحن، نویسنده خطر نزدیک شدن به ساحت سانتیمانتالیسم را به جان خریده. گاهی، اندک البته، به این ورطه درافتاده و در غالب اوقات، به مدد همان واقعنگری دقیق، از این ورطه رهیده. دشواری کار زیر سر همان پیشفرضهای مذکور است که مخاطب را نسبت به عبارات عاطفی و ترکیبات وصفی، بدبین و حساس میکند. پس نویسنده باید حواسش را جمع کند که خوشذوقیاش رنگ اغراق به خود نگیرد و مخاطب را به شدت وقایع و اثر آنها بدبین کند و این مهم کموبیش در این اثر اتفاق افتاده.
کتاب «بیستوهفت روز و یک لبخند» با تصویر نگاه نزدیک و خیره شهید بابک نوری هریس بر آن، به همت انتشارات خط مقدم در 220صفحه چاپ شده. طرح جلد هنرمندانه مسعود نجابتی هم بر جذابیت اثر افزوده. در بخش پایانی کتاب هم، آلبوم تصاویر بابک جا خوش کرده. فقط موقع تماشای عکسها حواستان به عضو مشترک همهشان باشد؛ لبخندی که بابک را از بابک نوری رسانده تا شهید بابک نوری.»
نظر شما