«مصاحبهشونده گاهی برای نجات خودش از اتهامی بزرگ به دروغ متوسل میشود و کارهایی را که کرده است انکار میکند. این واکنش طبیعی انسان گرفتار در مخمصه است. مشکل اینجاست که مصاحبهکننده این دروغ را بپذیرد و آن را همچون واقعیتی مسلم به خواننده منتقل کند.»
مصاحبه دوم از دومین بخش کتاب، ماجرای جوانی است به نام منذر از اعضای پلیس داعش، و البته بسیار منفور و بدنام. آنقدر منفور و بدنام که برخی از نیروهای مردمی که از قبل او را میشناختند میگفتند باید او و امثال او را «بدون بازجویی اعدامشان کنید.» گویا «در سهراهی زاب – اسدیره، مسئولیت بازرسی پلیس داعش را داشته و بسیاری از مردم را به بهانههای گوناگون دستگیر میکرده است. برادرش هم از اعضای داعش بود و البته کشته شد.» البته خودش به مسئولیتی که در دوره سیطره داعش بر آن منطقه داشت اعتراف نمیکرد و از اینکه صادقانه بگوید چه کارها کرده طفره میرفت. مدعی بود «در تمام این سالها، مدت کوتاهی را در خدمت داعش بوده و پس از آن پشیمان و از این گروه خارج شده است.»
نویسنده کتاب اینجا اضافه میکند «اعضای حشد عشایری که به شدت از او خشمگین بودند، ادعاهایش را رد میکردند و او را یک جانی تمامعیار و عامل قتل شماری از مردم بیگناه شهر معرفی میکردند.» اما یکی از افسران دولت مرکزی عراق به نویسنده گفت «باید کمی صبر کرد و بازجویی. نه به حرف متهم میتوان اعتماد کرد و نه به حرف این بومیها. بارها شده که اینها به عللی همچون اختلافات مالی یا قبیلهای یا کینههای شخصی، کسی را بازداشت یا حتی اعدام کرده و همهجا جار زدهاند که طرف داعشی بوده است. به همین راحتی!... در چنین اوضاعی، برای شناخت ماهیت متهمان باید دقت و وسواس و همچنین صبر بیشتری به خرج داد.»
این منذر داعشی زمان انجام مصاحبه 23 سال داشت (متولد سال 1994 میلادی) و از قبیلهای به نام جبور بود. قبیلهای که در مواجهه با داعش دوپاره شد. گروهی زیر سایه داعشیها رفتند و با آنان بیعت و همکاری کردند و گروهی هم به دولت مرکزی عراق وفادار ماندند و در کنار نیروهای دولتی با داعشیها جنگیدند. البته گویا شکلگیری چنین شکافی در یک قبیله، اتفاقی بیسابقه بود و به قول نویسنده کتاب «شاید تاریخ عشایر سنی عراق تاکنون چنین دوپارگی و اضطرابی را به خود ندیده باشد.» منذر میگفت چندی بعد از سقوط موصل، همراه برادرش به داعش پیوست.
مصاحبهشونده میگفت «من تنها در پست بازرسی مشغول خدمت بودم، آنهم فقط برای پنج روز. سپس از مخمور آمدند و گفتند برگردید و سه روز به خانههایتان بروید تا اوضاعتان را سروسامان دهیم. به پدرم خبر دادم که میخواهم به منزل برگردم. او که از ما دلخور بود، گفت: نمیخواهم پیش ما بیایی.» معصومی زارع اینجا، خطاب به خواننده کتاب به شناخت خودش از شرایط عضویت و همکاری با داعش اشاره میکند و دروغ بودن حرفهای منذر را به ما نشان میدهد. مینویسد «تجربه مصاحبههای نگارنده با اعضای مختلف داعش و نیز مطالعه اسناد موجود نشان میدهد که ادعای کنارهگیری از داعش بدون داشتن علت موجه، باورپذیر و پذیرفتنی نیست؛ چون ورود به تشکیلات داعش در هر رده و جایگاهی، مستلزم بیعت است و کنارهگیری از این گروه، به مثابه شکستن بیعت؛ چیزی که در قاموس گروههای جهادگرای سلفی و بهویژه داعش، به مثابه خیانتی نابخشودنی و مستلزم مجازات اعدام به شمار میآید. در تاریخ این گروه، افراد زیادی به همین علت اعدام شدهاند.»
منذر در ادامه صحبتهایش حرف خلاف واقع دیگری هم گفت. اینکه «باید بگویم که من در این مدت، در هیچ دورهای شرکت نکرده بودم.» مصاحبهکننده اینجا هم به صراحت از لفظ دروغ برای توصیف جمله منذر استفاده میکند. میگوید «این هم یکی دیگر از دروغهای منذر است. دورههای آموزشی داعش برای افراد تازهوارد، شامل دو دوره اعتقادی و نظامی بود و هر فردی مجبور به گذراندن این دو دوره. بدون موفقیت در آنها، امکان عضویت در گروه داعش را نمییافت و مجدداً مجبور به گذراندن دوره میشد. استثناگرایی، تنها در مورد افرادی اعمال میشد که عذر خاصی همچون نداشتن سواد و ناتوانی خاص جسمی یا سوابق بارز شرعی یا نظامی داشتند.»
این نمونه، خطری که ممکن است هر گفتوگویی را تهدید کند به خوبی به ما نشان میدهد. اینکه صحبتهای مصاحبهشوندهها الزاماً سخنان درستی نیست و به جز لغزشهایی مثل خطا ذکر اسامی افراد و مکانها، یا ناتوانی در یادآوری دقیق خاطرات، گاهی در مواردی مثل این مورد، مصاحبهشونده چنین صریح دروغ میگویند و به عمد واقعیت را مخدوش میکنند. این آسیب هرجا که مصاحبهشونده بخواهد خودش را از اتهامی بزرگ تبرئه کند یا افتخار و موفقیتی را به نام خودش بزند، وجود دارد و به مهارت مصاحبهکننده و تسلط او بر کارش برمیگردد که بتواند گفتوگو را از این آسیب حفظ کند. البته خواننده چنین آثاری هم همیشه باید بداند حتی صادقانهترین روایت، فقط یکی از روایتهای موجود است و قطعاً همه حقیقت را دربرنمیگیرد.
نظر شما