شوربختانه در جامعه فعلی نه مبلمان شهری و نه قوانین برای جامعه توانیابان و توانخواهان چندان عادلانه طراحی نشده و فرهنگ جامعه هم برای رویارو شدن با این قشر که بهشدت حساس و آسیبپذیر هستند، پرورش نیافته است اما با همه این چالشها، در میان توانیابان اغلب با افرادی مواجه میشویم که با حقیقت زندگی که روی دیگری از خود را به آنها نشان داده، کنار آمدهاند و با غور در خود، توانایی و استعدادی را کشف کردهاند که با پرورش آن به زندگی لبخند زده و به دل جامعه آمدهاند تا مانند انسانهای دیگر از زیستن و تجربه کردن آن لذت ببرند و رسالت زندگی کردن را به بهترین شکل به سرانجام مقصود برسانند. مهدی ناصری، یکی از توانیابانی است که فلسفه زندگی و خویشتن خویش، را به خوبی درک کرده است.
او متولد تیرماه 1357 است که در آذرماه سال 1380 در یک سانحه تصادف دچار ضایعه نخاعی و برای همیشه از راه رفتن محروم شد. ناصری برای گریز از بحرانی که یکباره بر زندگیاش سایه انداخته، به دنیای کتاب و نوشتن روی آورده و بدین شکل سعی کرده که همه تردید و یاسی که بر جانش مینشیند، با خواندن و نوشتن به امید تبدیل کند.
البته زندگی او از کودکی به هنر گره خورده است. خودش در این باره میگوید: «از کودکی علاقهمند به هنر و بزرگترین تفریحم خوشنویسی و نقاشی بود. از اینرو، در همان دوران نوجوانی در کلاسهای خوشنویسی انجمن خوشنویسان برازجان شرکت کردم و زیر نظر استاد فقید حمید شاهحسینی تا دوره عالی این هنر را ادامه دادم. همزمان کتابهای علمی و تخیلی و تاریخ معاصر را هم میخواندم اما از اول دبیرستان با خواندن کتاب «شعر زمان ما» که به معرفی احمد شاملو و اشعار او پرداخته بود به یکباره شیفته شعر بهخصوص شعر نیمایی و سپید شدم. اولین شعرهایم را هم در همان سالهای دبیرستان سرودم. از سال ۷۶ به انجمن شعر برازجان به دبیری جلال خسروی وارد شدم و به کمک نقد و بررسیها، شعر را جدیتر آموختم.» بیشک این هنر و شعر بود که کورسوی امید را در روزهای نخستین معلولیتش در او روشن نگه داشت.
وی بلافاصله بعد از این اتفاق، به نوشتن در وبلاگ «من و ویلچرم» با نگاهی آسیبشناسانه به این قشر و مصائب و مشکلات آن روی آورد و توانست نگاه خیلی از مخاطبان را به این سمت جذب و به آنها در درک دردهای جامعه توانیابان کمک کند. ناصری در ادامه با تاسیس گالری موسیقی «توکاتا» به مدت سه سال مشغول فروش انواع ساز و دیگر محصولات آموزشی و آلبومها و آثار بزرگان موسیقی ایران و جهان شد؛ اما او به اینها اکتفا نکرد و شعرهایی را که در این سالها سروده بود، در مجموعهای به نام «از خودم فقط تو بودهام» به همت انتشارات نوید شیراز در سال 96 وارد بازار شعر کرد تا نام وی بهعنوان شاعری صاحب اثر در حوزه شعر استان بوشهر ثبت شود.
افزون بر این، ناصری در سالهای اخیر مقالاتی را درباره وضعیت و حقوق جامعه معلولان در نشریه «بهروزی» سازمان بهزیستی منتشر کرده که در نوع خود قابل درنگ هستند.
در سانحهای که برایتان پیش آمد، روی دیگری از زندگی را تجربه کردید که خلأهایی متعددی را در زیست جدید شما به یکباره ایجاد کرد، چگونه با حفرههای تازه سربرآورده در زندگی کنار آمدید؟
من در ابتدا شروع به خواندن داستان و رمان و همچنین ماهنامهی ادبی کارنامه کردم که از مشغولیات قبل از معلولیتم بود. سپس تلاش کردم به نشستهای انجمن شعر برازجان بروم؛ چون از ابتدای این اتفاق، دغدغهی حفظ زندگی اجتماعی را داشتم؛ اما شدیدا نیاز به روانشناس و روانکاو مجرب هم داشتم که متاسفانه نه در برازجان و نه بوشهر یا نبود یا اگر بود، در مطب یا کلینیکی که مشغول کار بودند که برای تردد افراد ویلچرنشین مناسبسازی نشده بودند.
ظاهراً نوشتن هم راه دیگری برای شما برای مواجهه با چالشهای وضعیت جدید بود، اینطور نیست؟
بله؛ من در وضعیت جدیدی که در آن قرار گرفته بودم، دچار بحرانهای فکری و هویتی شده بودم؛ چون انگشتهایم هم نیمهجان بود و نمیتوانستم بنویسم، کامپیوتر خریدم و مشغول نوشتن شدم. در ابتدا وقتی خیلی خشمگین بودم، مینوشتم و آرام میشدم؛ اما بعدتر در زمینههای مختلف شامل باورها، رویاها و چالشهای فکری و عاطفیام یادداشت نوشتم. سپس به فکر اشتراکگذاری آنها در فضای اینترنت افتادم.
شما این نوشتهها در وبلاگی به نام «خاطرات من و ویلچرم» به اشتراک گذاشتید، چقدر این نوشتهها دنیای مبهم آن روزهای شما را برای جامعه و آدمهای پیرامونتان شرح میداد؟
یکی از اهداف طراحی وبلاگ «خاطرات من و ویلچرم» تصحیح نگاه عموم مردم و مسئولان نسبت به معلولین و تواناییهایشان بود که اغلب در قالب خاطراتِ اتفاقاتی که در شهر و مراکز درمانی برایم اتفاق افتاده بود، نوشتم. نوشتههایم در مدت کوتاهی مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و چند نشریه ازجمله روزنامه «شرق» به معرفی آن پرداختند.
در آن زمان چه چیزی شما را بیش از همه رنج میداد؟ و از کی با معلولیت خود کنار آمدید؟
قطعا در ماههای نخست پذیرش زندگی و بدنی که توانایی حرکتی خود را از دست داده، برایم بزرگترین رنج و چالشی بود که به یکباره با آن روبهرو شده بودم. اینکه استقلال خود را از دست دادهای و حتی برای غذا خوردن وابسته به دیگران هستی، آسان نبود. هشت ماه بعد از تصادف در سفری به مشهد در پارک ملت با گروهی از افراد اغلب سالمند برخورد کردم که در گفتار و رفتارشان موجی از فهم، کمال و بهخصوص شور زندگی متبلور بود و همانجا تصمیم گرفتم با تمام توان امیدوار، فعال و شاد زندگی کنم.
بهنظر میرسد که شما برای گریز از رنجها به شعر پناه آوردید و انگارهها و دنیای مسکوت خود را در آینه آن به نمایش گذاشتید! آیا خودتان با این نظر موافقید؟
سرودن شعر از شش سال قبل از تصادف شروع شده بود؛ ولی بعد از معلولیت شعرهایم در مواردی بیانگر عشق و عاطفهی من نسبت به افرادی بود که دوستشان داشتم یا دارم و در مواردی هم بیانگر رنج و آزردگی من نسبت به مسائل مختلف ازجمله معلولیت بود.
اغلب شعرهای شما در دفتر «ازخودم فقط تو بودهام» مملو از «عشق» و «دلتنگی» است که از لطافت طبع شما سرچشمه میگیرد؛ شما چگونه طبع لطیف خود را در دنیای جدیدی که با آن مواجه شدید، حفظ کردید؟
بعد از معلولیت به مرور پی بردم وقتی مورد ظلم و جور روزگار قرار گرفتهای و زندگی چهرهی ناخوشایند خودش را سهم تو کرده است، دوست داشتن بیدریغ همهی انسانها، طبیعت و کل زندگی و همچنین امید به زندگی فردی و دنیایی بهتر میتواند انرژی خوبی برای زیستن فرحبخش به تو بدهد. از اینرو، بعد از آن سعی کردم این دو منبع انرژی را در خود تقویت کنم که اغلب موفق بودهام ولی گاهی هم ناموفق که در این چنین حالتی سرخورده و خشمگین میشوم.
بعد از انتشار دفتر شعرتان، بازخوردی که از جامعه بهعنوان یک شاعر توانیاب گرفتید، چه بود، آیا شما را دلگرم به ادامه سرودن کرد؟
بهطور کلی عموم جامعه با شعر ارتباطی ندارند و شاعر مستقل کمتر شناخته شدهاست اما بازخوردهای خوبی از دوستان همانجمنی و مخاطبان وبلاگم گرفتم و در آیین رونمایی از کتاب نقدهای خوبی ازسوی جلال خسروی، حسین باقری و زندهیاد حسن انصاری و دیگر دوستان بر شعرهایم نقش بست. در کل از طرف دوستان بله با تشویقهایشان دلگرم شدم؛ اما از طرف جامعه خیر!
آیا اثر جدیدی هم برای انتشار دارید؟
خیر. نمیدانم سر خوردهام یا پشتکار و تمرکز لازم را دیگر برای نوشتن ندارم. سالهاست طرح و ایده دو داستان بلند را در ذهنم پرورش دادهام ولی هرگز شروع به نوشتنشان نکردهام.
اما شما توانستید از معلولیت خود پلهای برای ارتباط با جامعه بسازید! اینطور نیست؟
فارغ از معلولیت، زندگی اجتماعی و ارتباط با جامعه نیاز هر انسانی است. در همان ماه اول بعد از تصادف این بیت زیبای هوشنگ ابتهاج در جانم نشست: «زندگی زیباست ای زیباپسند/ زندهاندیشان به زیبایی رسند». از این بیت نتیجه گرفتم برای زندهاندیشی باید با اجتماع و جامعه زندگی کرد و در انزوا نبود. البته ابیاتی مانند این بیت از سعدی که «جهان ماندگار است و ما رفتنی/ به گیتی نماند بجز مردمی» هم تاثیرگذار بود. البته در اینکه در این اهداف کاملا موفق بودهام، تردید دارم!
ولی شما در این سالها با پشتکاری که از خود نمایش دادید، به جامعه پیرامونتان یک پیام دادید که معلولیت برایتان بیمعناست و با مطالعه تلاش کردید فکر خود را توسعه بدهید، توسعه فکری و مطالعاتیتان چقدر شما را در داشتن زندگی نرمال کمک کرده است؟
این نظر لطف شماست؛ چون من خودم را چندان بهعنوان یک معلول موفق که الهامبخش دیگران باشم، نمیدانم اما همیشه از ابتدا تا به امروز سعی کردم با مطالعه، فکر کردن، شناخت بهتر و تحلیل خود، زندگی با کیفیتتری داشته باشم اما مشخصا اگر بخواهم جواب سوال شما را بدهم، بیشترین تاثیر را خواندن اشعار کلاسیک و مدرن و همچنین رمان در من گذاشت تا ایستا نباشم.
بزرگترین مشکل جامعه توانیابان امروز چیست و راه خروج از آن به نظر شما کدام است؟
یکی از بزرگترین بحرانهایی که در کشور دغدغه گروهها و اصناف مختلف است بحران عدالت حقوقی و اجتماعی است. این بیعدالتی برای جامعه معلولان کشور بسیار حادتر است. تاکنون دوبار مجموعه قوانینی درباره حقوق معلولین در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسیده است. یک بار در سال ۸۶ و یک بار دیگر در سال ۹۷ با رفع کمبودها و اشکالات متنی و اجرایی قانون جامع حقوق معلولین قبلی به شکل کاملتری در مجلس شورای اسلامی تصویب شد؛ اما متاسفانه سادهترین بندهای آن قانون هم بهطور کامل اجرا نمیشود. برای مثال، ادارات دولتی و انقلابی و مراکز درمانی و همچنین پیادهروهای پارکها و دیگر امکانات شهری برای ورود و استفاده معلولان مناسبسازی نشده است. همچنین مستمری و حق پرستاری که بهزیستی برای یک ماه معلول نخاعی پرداخت میکند در بهترین حالت هزینه چهار یا پنج روز زندگی آن فرد است. من و جامعه معلولان انتظار و توقع آن را داریم که قانون جامع حقوق معلولان کاملا اجرا شود.
سخن پایانی؟
با تشکر از شما و خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) پیامی برای دوستان توانیاب یا معلول خود دارم. زندگی در سختترین شرایط هم با دوست داشتن خود و اطرافیان و دوستان و دنیا میتواند انرژیبخش باشد و دریچههای امید را به روی ما باز کند. بیشک فرد امیدوار میتواند استعدادهای پیدا و نهفتهی خود را پرورش دهد و موجبات زیستی فرحبخش را برای خود به وجود بیاورد. بهعنوان یک همدرد مطمئن باشید که شعار نمیدهم و کاملا آگاه به دردهای جسمی و روحی خودمان هستم؛ همچنین طبق تجربیات دو سه ساله اخیر خود هرگاه که بر اثر انواع فشارها و دغدغهها و طغیانهای فکری دچار آشفتگی شدهام مدیتیشن و مراقبه برایم بسیار آرامشبخش و گرهگشا بوده است.
امیدوارم که کمپینهای پیگیری اجرای کامل قانون احقاق حقوق معلولان نتیجه دهد و مسئولان وظیفه خود را بهخوبی انجام دهند (توضیح اینکه این قانون با عنوان «قانون حمایت از حقوق معلولین» در مجلس تصویب شده است و این عنوان با کجسلیقگی انتخاب شده است چون معلولان جزو شهروندان این مملکت هستند و نیاز به حمایت فرا شهروندی ندارند؛ بلکه باید حقوق حقه آنها اجرا شود).
نظر شما