امروزه شخصیتپردازی شهدای دفاع مقدس بسیار دچار افراط و تفریط شده است؛ از یکسو تقدسی که اصلا نمیگذارد وارد زندگی شهید بشویم و همهچیز خوب و مثبت است و از سوی دیگر زندگینامههایی که به خصوصیترین مسائل آنها میپردازند. به نظر میرسد ما هنوز به حد تعادل نرسیدهایم. نظر شما دراینباره چیست؟
همانطور که شما هم اشاره کردید افراط و تفریط خیلی مشخص است. ما شخصیتپردازیهای کمی داریم که ملموس باشند و نوجوان یا حتی بزرگسال فکر کند که میتواند به این شخصیت برسد. شهدا خیلی مقدس شدهاند؛ شاید در سریالها و فیلمهای سینمایی مثل اخراجیها فقط نشان دادهاند که از چه شخصیتی به چه شخصیتی رسیدهاند و این تقدس کم است؛ اما در رمان و زندگینامهها و متون مکتوب خیلی سخت نشان داده میشود و آن چیزی که ما در آثار مکتوب میبینیم تقدس دارد و دستنیافتنی است.
من بهشخصه سالهاست که خیلی سخت میتوانم زندگینامه شهدا را بخوانم. چندروز پیش داشتم با یک نفر صحبت میکردم و میگفتم من مدتهاست میل ندارم زندگینامه شهدا بخوانم؛ بهویژه زندگینامه شهدای مدافع حرم به دلیل اشتباهی که در نگارش زندگی آنها و انتخاب راوی صورت گرفته است. وقتی مصاحبه خانوادههای شهدا را میخوانیم میبینیم بدون استثنا شهدا شخصیتهایی بودهاند که از بچگی آدمهای خیلی خوبی بودهاند. بعد دوروبرمان را میبینیم و میگوییم ما هم در خانواده یا اطرافمان کسی را داشتهایم که به جبهه رفته است ولی اینها اینقدر مثبت و پاک نبودند. آدم از این مقایسه تعجب میکند. من متولد 54 هستم و همان زمان هم رزمندهها را میدیدم که با بقیه فرق دارند؛ ولی نه آنچیزی که در آثار مکتوبمان میبینیم.
باید جنبههایی ناپیدا از شخصیتهای شهدا بررسی و برای مخاطبان روایت شود؛ مثالی میزنم: چندسال پیش داشتم زندگینامهای از یکی از شهدا مینوشتم که البته چاپ نشده است تا خانواده شهید نظر قطعی بدهند. مادر شهید گفت که میخواهم خاطرهای تعریف کنم که شاید به کار شما بیاید ولی ممکن است جنبه منفی شهید باشد. گفتم چیست؟ گفت شهید خیلی دوست داشت موتورسواری کند. من بهخاطر اینکه خطرناک بود اجازه نمیدادم. او یک هفته موتور دوستش را قرض گرفته و کارهای بسیج و اینها را انجام داده و بعد موتور را در پارکینگ پشت ماشین گذاشته و پارچهای هم روی آن انداخته است تا کسی آن را نبیند. خلاصه یک روزی مادرش آن را میبیند و میگوید تو موتور میآوردی؟ شهید گفته بله نمیخواستم شما ناراحت شوید. مادر شهید به من میگوید ولی شما این را ننویس. گفتم چرا ننویسم؟ شهید خلاف نکرده است. در آن زمان 23، 24 ساله بوده و صرفا چون شما دوست نداشتی از شما مخفی کرده است. بگذارید این جنبههای شهید هم بیان شود تا نوجوانان و جوانان ببینند که شهدا هم مثل آنها هستند. حالا خطاهای کوچکی هم این وسط داشتهاند.
و حتی خطاهای بزرگ. افراط و تفریط در همین نقطه است. نوجوانان ما ابرقهرمانهای خارجی را دوست دارند و مسئولان فرهنگی، ناشران و نویسندگان داخلی برای مقابله تصمیم میگیرند شهدا را به عنوان ابرقهرمانهای ایرانی نشان دهند. درنتیجه نوجوانان با ابرقهرمانهایی مواجه میشوند که هم غربیاش دستنیافتنی است هم شرقی و ایرانیاش. بچهها نمیدانند چه کنند. به نظر شما چهطور میتوان این ابرقهرمانسازی را متوقف کرد؟ آیا نویسنده باید نگاه متفاوتی داشته باشد یا از طرف ناشران کاری صورت بگیرد؟ مشکل کجاست؟
هر دو طرف دخالت دارند. نویسنده جرئت نمیکند و نگاه میکند به بقیه نویسندگان که چهطور مینویسند و از آن طرف ناشر هم دوست دارد کتابش فروش برود و آن مدلی منتشر کند که موردپسند مردم باشد. اگرچه میشود خطشکنیهایی هم انجام داد و به مرور کتابهایی را نوشت که متفاوت باشند. الان دارم کتابی میخوانم که جنبههایی از شهید را نشان میدهد که آدم میگوید بقیه اینطور نبودند و چهطور این شخص توانسته است اینطور باشد. مثلا آن شهید همسرش را مدت زیادی تنها میگذارد و وقتی برمیگردد باز هم کممحلی میکند که یکی از دلایلش این است که همسرش وابسته نباشد.
ولی این نسخهای نیست که بتوانیم برای همه مردم تجویز کنیم و نمونههایی را داشتهایم که چنین رفتارهایی را از سمت شهدا یا رزمندگان تاب نیاوردهاند.
بله، همینطور است.
همیشه گفتن از کل زندگی شهدا یا صرفا بزرگسالیشان برای مخاطب نوجوان نمیتواند جذاب باشد. در ادبیات نوجوان چهقدر میتوانیم از این راه وارد شویم که بر کودکی و نوجوانی شهدا بهخصوص فرماندهان بزرگ دفاع مقدس تمرکز کنیم؛ زمانیکه آنها هنوز کار خارقالعادهای نکردهاند و آدم عادیای هستند مثل بقیه؟
داشتم رمان دفاع مقدسیای را کارشناسی میکردم و به نویسندهاش گفتم که این اثر باید طنز داشته باشد. نوجوان امروزی همینطوری جذبش نمیشود. شخصیتها باید جنبههای طنز داشته باشند یا با موارد دیگری مثل ترسو بودن، شجاع بودن و حتی شکمو بودن میتوان به جذابیت شخصیتها کمک کرد. شخصیتهای رمان نوجوان نباید شبیه به هم دربیایند. جنبهای از انسان باید در آنها پررنگ شود تا نوجوانی که کتاب را میخواند درکش کند؛ چون این نوجوانان درکی از دفاع مقدس ندارند. مثلا شخصیت شهید کتابی که اشاره کردم در نوجوانی خیلی وابسته به مادرش بوده است. حالا این شخصیت باید مادر و خانوادهاش را رها کند و بجنگد. این جنبهای است که برای مخاطب قابل درک است؛ چون شخصیتپردازی صورت گرفته است. مخاطب روند تغییر و تحول شخصیت را میبیند. یا مثالهای دیگر؛ مثلا شخصیتی که از تاریکی میترسد و حالا باید در سنگر تاریک جبهه بجنگد. آیا همه رزمندگان شجاع بودند؟ نه. در لحظهای قرار گرفتند و تصمیم گرفتند.
کاستی ما در همین است که آن روند را نشان نمیدهیم؛ چون شهدا با آن لحظه تصمیمگیری بزرگ شدهاند. ما فقط آن لحظه تصمیم را نشان میدهیم و روند شکلگیریاش را نمیگوییم. شاید بیشتر به این دلیل است که زندگی شهدا را در زندگینامههای چندخطی و خاطرهنویسی روایت کردهایم و کمتر به بستر رمان اهمیت دادهایم. به نظر شما از رمان چهقدر میتوانستیم استفاده کنیم و نکردهایم؟
خیلی. اتفاقا من دو هفته پیش تهران بودم و با ناشری صحبت میکردم که حرکت جدیدی را شروع کرده است. آنها جنبههای مختلفی از زندگی شهدا مثل فرماندهان جنگ را بررسی میکنند تا ویژگی و نقطه عطفی در کودکی یا نوجوانیشان انتخاب کنند و دربارهاش رمان نوجوان بنویسند.
چه کار خوبی. پس این نگاه وجود دارد؛ ولی عزمش نیست.
دقیقا. یکی از مشکلات این است که برای شهدا تقدس بالایی قائل شدهایم؛ تقدسی که انگار خطی دور شهید کشیدهایم که هیچکس نمیتواند جلوتر برود. گویا آن شهید هیچ اشتباهی در زندگیاش نداشته است. اساسا رمان یعنی تردید و عدم تعادل و باید نشان دهیم که شخصیت در جایی اشتباه کند و دوباره تصمیم بگیرد. منتها ما فکر میکنیم شهدا نباید اشتباهی داشته باشند. در زندگینامه شهدای گیلان که نگاهی انداختم متوجه شدم هر کدام از آنها از بچگی نمازشان را میخواندهاند، جلوی پدرومادرشان پایشان را دراز نمیکردهاند و ... . خب نوجوان این را میبیند و میگوید من هیچکدام اینها را انجام نمیدهم؛ پس شبیه آنها نمیشوم. این تقدس به گزاره و گفتمان قطعی دفاع مقدس تبدیل شده است.
این خطایی است که ما انجام دادهایم و دراینباره گناهکاریم. زندگی شهدا را طوری نشان دادهایم که انگار معصوماند و پیامبر و امام. درصورتیکه شهدا هم آدمی بودند با زندگیای پر از تردید که درنهایت تصمیم بزرگی گرفتهاند. این آسیبزاست و الان هم داریم خروجیاش را میبینیم که بچهها استقبال کمی به شناختن شهدا دارند. معنویتی که میتوانستیم از طریق شهدا به زندگی کودکان و نوجوانانمان وارد کنیم زایل شده است و مسیرش را بستهایم.
بله، شخصیت باید ملموس باشد که منِ نوجوان همزادپنداری کنم. در زندگی معصومین و پیامبران نمیتوانیم دخل و تصرفی داشته باشیم و باید نوع دیگری زندگینامه بنویسیم؛ ولی درباره شهدا که معصوم نبودند میتوانیم راحتتر بنویسیم. درست است که هر چیزی را هم نمیتوان گفت و به مسائل شرعی و اشتباهات خصوصی شهدا وارد شد که این آبروی شهید است؛ ولی مثالی که گفتم درباره موتورسواری شهید، گفتن اینها اصلا مشکلی ندارد. مواد مخدر نیست که خیلی بدآموزی داشته باشد برای نوجوان. حتی این مورد را هم میتوان با تکنیک و شخصیتپردازیِ بهجا کار کرد. همچنین برای شخصیتپردازی زندگی شهدا باید مصاحبهکنندهها و راویها هم صادق باشند و همهچیز زندگی شهید را که قابل گفتن است بیان کنند. گاهی اوقات گلچین میکنند و فقط از جنبههای مثبت زندگی شهید میگویند.
نظر شما