در رمان «شکارچیان ماه» وقایع دفاعمقدس، از زبان نگهبان یک شرکت تعطیل شده در اطراف هور بازگو میشوند.
بخش عمده رمان شکارچیان ماه به فضای ذهنی و زندگی شخصی این نگهبان اختصاص داده شده است. او قبل از آغاز تجاوز ارتش صدام به خاک ایران، نگهبان یک تاکستان بوده و پس از شروع جنگ نیز مسئول نگهبانی در مناطق جنگی شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
یکی دو هفتهای از ماجرای خبرچینها و ستون پنجم میگذشت و هنوز موفقیتی به دست نیامده بود. نه تنگ غروب بود و نه قبل آن. حدود نیمه شب بود. از آن وقتهایی که منطقه مرموز میشود، به خصوص آتشبس ناگفته هم شکل گرفته. همه میدانند در چنین وضعی است که نیروی گشتی، مثل موشی که ریسمان بجود، روی زمین میخزد تا کارش را بکند. کسی او را نمیبیند چون قرار نیست دیده بشود، اما میدانند که هست و کار میکند و شاید بالای سرت ایستاده باشد به تماشا. بدشانسی مجروح هم همین بود. در بد وقتی زخمی شده بود. صدا را اول نیروهای کمین شنیدند.
«کسی از گشتیها جلو رفته بوده؟»
او باید از دیگری میپرسید و پرسید.
«نه! کسی رو جلو نداریم. چرا میپرسی؟»
«یه صدای انفجار اومد!»
«کجا؟!»
«بین دو خط!»
«صدای چی؟! خمپاره؟»
«نه به صدای مین شبیه بوده.»
روال همیشه به هم خورده بود. وقتی نبود که صدای انفجار بیاید. اتفاقی در حال وقوع بود. حالا که گشتی خودی نرفته بود جلو، آیا ممکن بود عراقیها در میدان خودشان باشند و مثلا در حال برچیدن آن؟ تا حالا کسی ندیده بود که دشمن شب حمله کند. ولی شاید فردا برای حمله آماده میشدند. نگهبان کمین به سنگر مخابرات گزارش داد و فرماندهی دسته و بعد هم فرمانده گروهانها آمدند روی خط تا سر دربیاورند که چه شده. بیسیمها به صدا درآمدند و فرمانده پورصمیمی آمد تا سنگر و کمین و از همانجا، تقاضای منور کرد.(صفحه ۱۳۷ و ۱۳۸)
رمان شکارچیان ماه نوشته محمدرضا بایرامی با ۳۸۶ صفحه، شمارگان هزار و ۲۵۰ نسخه و قیمت ۱۶۵ هزار تومان در سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.
نظر شما