یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۸
تصاویری از جنگ با تکیه بر خاطرات

«حاج جلال» مجموعه‌ای از خاطرات است. نویسنده در شرح و توضیح جزئیات هر خاطره چیزی کم نمی‌گذارد و هر صحنه از این خاطرات را – با تکیه بر گفته‌های راوی – به خوبی تشریح می‌کند. تا جایی که در روایت ممکن باشد، زمان و مکان را به تفصیل ثبت می‌کند و صحنه‌ها را چه از جنگ باشند و چه در زندگی عادی راوی، پیش چشم‌مان می‌گذارد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مرتضی میرحسینی: «هشت هفت کیلومتر با قایق توی آب رفتیم تا رسیدیم به اول کانال ماهی و آنجا پیاده شدیم. کانال سیمانی بود و پر بود از جنازه عراقی‌ها. چهار دست و پا مجبور شدیم از روی آن‌ها رد شویم. پایم می‌افتاد روی شکم باد کرده‌شان و صدا می‌داد. چند بار وسط راه عق می‌زدم. اما باید می‌رفتیم، با همه احتیاطی که می‌کردم، آنقدر چهار دست و پا رفتیم که دست‌ها و زانوهایم تاول زد.»

کتاب «حاج جلال» پر است از چنین تصاویری. تصاویری که آن روی زشت و تکان‌دهنده جنگ را نشان‌مان می‌دهند. تصاویری که واقعیت را، با همه ابعادش روایت می‌کنند و ما را به دل آن تجربه بزرگ می‌برند. تقریباً از همان، یعنی از همان جایی که راوی روایتش را شروع می‌کند با او همراه می‌شویم. به اصطلاح جذب‌مان می‌کند. نه فقط چون خواندنی است و اگر به تصویر درآید دیدنی، چون راوی مثل اغلب‌مان آدمی عادی است. آدمی عادی که آن جنگ تحمیلی، آن آزمونی که به مردم ما تحمیل شد، زندگی‌اش را زیرورو کرد.

اما در روایت «حاج جلال»، حماسه دقیقاً در همین عادی و معمولی بودند شخصیت اصلی شکل می‌گیرد. مردی روستایی، بی‌شباهت به قهرمانان کلیشه‌ای، با تقدیر خود چشم در چشم می‌شود و برای دفاع از زمین – همان زمینی که او از آن رزق و روزی‌اش را تأمین می‌کند – به جنگ می‌رود. به عبارت دقیق‌تر، رفتن به جنگ و جنگیدن را انتخاب می‌کند. سپس، در مسیری که با این انتخاب پیش روی او قرار می‌گیرد، با تجربه‌هایی بزرگ مواجه می‌شود، بسیار بزرگ‌تر از آن تجربیاتی که قبلاً در آن‌ها محک خورده است.

می‌خوانیم: شب بود و قطاری از تانک‌های عراقی چراغ‌روشن می‌اومدن. درست مثل راهپیمایی. زمین، به‌کل پر از نیرو بود. شروع کردیم به کندن جان‌پناهی برای خودمون. هنوز یکی دو بیل برنداشته بودیم که از توی چاله سوراخی باز شد و بوی تعفن زد بیرون. دماغم رو گرفتم و چشم‌هام رو ریز کردم و دیدم اوووووو پُرِ جنازه‌س که آش‌ولاش شده. گفتم: «یا ابوالفضلللل!»

نیز می‌خوانیم: خسته بودم و سرم گیج می‌رفت. گفتم برم پای درخت خرمایی بخوابم. تا سرم رفت زمین خوابیدم. گاهی بین خواب احساس می‌کردم تنم به چیز نرمی می‌خوره. هوا که کمی روشن شد، سرم رو کمی بلند کردم و دیدم خوابیدم روی جنازه عراقی‌ها. یکهو خودم رو گوله کردم و افتادم پایین. یاد خوابم افتادم. توی همون چند لحظه در عالم خواب دیدم همه رزمنده‌ها شیلنگ گرفتن به طرف ضریح امام حسین و می‌خوان صحن حضرت رو بشورن. گاهی صحن معلوم می‌شد و گاهی غباری روی اون رو می‌گرفت و دیده نمی‌شد. خوابم رو به حاج‌عزیز هم تعریف کردم. گفت ان‌شاءالله به‌زودی راه کربلا رو باز می‌کنی.

«حاج جلال» مجموعه‌ای از خاطرات است. نویسنده در شرح و توضیح جزئیات هر خاطره چیزی کم نمی‌گذارد و هر صحنه از این خاطرات را – با تکیه بر گفته‌های راوی – به خوبی تشریح می‌کند. تا جایی که در روایت ممکن باشد، زمان و مکان را به تفصیل ثبت می‌کند و صحنه‌ها را چه از جنگ باشند و چه در زندگی عادی راوی، پیش چشم‌مان می‌گذارد. حتی کوشیده است که لهجه راوی را در متن حفظ کند و خاطرات را تا حد ممکن، کامل و دقیق به روایت بکشد. همین ویژگی‌هاست که به این کتاب - برگزیده بخش ویژه جایزه ادبی جلال آل‌احمد در سال ۱۴۰۰ - ارزش و اعتباری مضاعف می‌بخشد.

می‌خوانیم: اول پاییز بود و داشتم یونجه‌ها را با کَرَم‌تو درو می‌کردم. هوای مه‌آلود و باران اندکی که از شب گذشته باریده بود پاهایم را تا ساق خیس کرده بود تا جایی که کفش‌های پلاستکی‌ام مدام لیز می‌خورد و از پایم کنده می‌شد. با اینکه هوا کمی سوز داشت، از شدت کار خیس عرق بودم. نزدیکی‌های ظهر، گرمای آفتاب شدت گرفت و بخار از یونجه‌های دروشده بلند شد. همان لحظه گنجشک کوچکی انگار سرش گیج رفت و چندبار این‌طرف و آن‌طرف پرید و درست افتاد زیر پایم. ضربه‌های کَرَم‌تو را کم کردم. خندیدم و یاد روزهای مدرسه‌ام افتادم؛ روزی که خانم معلم مینی‌ژوپ‌پوش، با کفش پاشنه‌بلندش، گرهی توی ابروهای کشیده و رنگ‌شده‌اش انداخت و اعتراض‌کنان با اشاره‌ای به پرنده‌ای که یکی از دانش‌آموزان توی قفس انداخته بود و داشت با خوشحالی آن را به ما نشان می‌داد، گفت: «این حیوان رو وِلش کن بره. نذار بمانه تو قفس!»

«حاج جلال»، متن مکتوب بسیار مناسبی برای خلق روایت‌های تصویری است. قصه آدم بی‌ادعا و شریفی است که در عمل به تکلیف به میان سختی‌ها می‌زند و در بزرگ‌ترین آزمون زمانه محک می‌خورد. آنچه این کتاب را متمایز و متفاوت می‌کند، چیره‌دستی نویسنده‌اش لیلا نظری گیلانده در تنظیم نسبت میان انسان و جنگ است. در آنچه به تجربیات حاج جلال از سال‌های دفاع مقدس برمی‌گردد، جنگ با همه واقعیت‌هایش حضور دارد، اما چیزی که اهمیت و اولویت دارد انسان است. همان انسان ایرانی که قرار است با همه بی‌ادعایی و گمنامی‌اش، نقش مهم و موثری در سیر تاریخ ایفا کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها