پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰
بگو اسم‌ بچه‌ را چه بگذارم‌؟

آنقدر زن‌ و مرد آمده‌ بودند که‌ اعزام‌مان ‌تا غروب‌ طول‌ کشید. همان‌ جا همسرم‌ را دیدم‌. بچه‌ شش‌روزه‌اش‌ را بغل‌ کرده‌ بود و آمده‌ بود. خودش‌ را از میان‌ جمعیت‌ جلو کشید و پرسید: تو که‌ داری‌ می‌روی‌، لااقل‌ بگو اسم‌ بچه‌ را چی‌ بگذارم‌؟

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «سال بازگشت» از آن رمان‌هایی است که بعد از خواندن، چیزی از خودش را درون ما جا می‌گذارد. برخی صحنه‌هایش را که می‌خوانی، دیگر از ذهنت پاک نمی‌شوند. «مهمات نداشتیم‌. حیران مانده بودیم چکار کنیم که جوان قد بلندی گفت من‌ می‌روم‌ مهمات‌ می‌آورم‌. رفت‌ و بعد از مدتی‌ برگشت‌. سی‌ موشک‌ آرپی‌جی‌ را پیچیده‌ بود لای‌ پتو و آورده‌ بود. رسید، گفت‌: این‌ هم‌ مهمات‌. آن‌ها را جلوی‌ ما ریخت‌ و افتاد. دیدم‌ شکمش‌ پاره‌ شده‌ و روده‌اش ریخته‌ بیرون‌. با یک‌ دست‌ روده‌هایش‌ را گرفته‌ بود و با دست‌ دیگر پتوی‌ مهمات‌ را و آن‌همه‌ راه‌ را آمده‌ بود تا به‌ ما مهمات‌ برساند. سرش‌ را گذاشتم‌ روی‌ زانویم‌ و با دست‌ موهایش‌ را شانه‌ زدم‌. گفت‌: گمان‌ نکن‌ پیش‌ شما غریبم‌، من‌ هم‌ صاحبی‌ دارم‌. دو سه‌ بار یاالله گفت‌ و شهید شد.»

رمان را احمد دهقان نوشته است که برای مخاطبان ادبیات مقاومت نامی آشناست. او در «سال بازگشت» باز تجربه‌ای متفاوت می‌آفریند و چیزی خاص، بسیار جالب و خواندنی پیش روی ما می‌گذارد. به تعبیری، خودش را عقب می‌کشد و جا را برای آدم‌های قصه‌ای – که همگی حقیقی‌اند – باز می‌کند. آنان از خودشان صحبت می‌کنند، از جنگ، از زندگی، از وظیفه، از ایثار و از همه آن چیزهایی که قلب رزمنده، انسان دلبسته راستی و درستی را به تپش وامی‌دارد.

می‌خوانیم: «جنگ شروع شده بود. سه گردان آماده شد تا به جبهه اعزام شود. قرار بود که‌ فرماندهی‌ یکی‌ از این‌ گردان‌ها به‌ من‌ واگذار شود. در همان‌ زمان‌ در انتظار تولد فرزند چهارمم‌ بودم‌. تماس‌ گرفتند و گفتند که‌ همسرت‌ در بیمارستان‌ است‌. رفتم‌. این‌ بار خدا به‌ من‌ یک‌ پسر داده‌ بود. به‌ خانمم‌ گفتم‌ که‌ در حال‌ رفتن‌ هستم‌. گفت‌: اقل‌کم‌ پنج‌ شش‌ روز بمان‌، من‌ برگردم‌ خانه‌، یک‌ گوسفند قربانی کن‌… وقت‌ این‌ کارها نبود. همان‌ جا از او خداحافظی‌ کردم‌ و برگشتم‌ به‌ عملیات‌ سپاه‌ در کوه‌سنگی‌.»

و بعد: «گردان با سه چهار روز تأخیر در بیستم مهر اعزام شد. در آن مدت آن‌قدر کار داشتم که نمی‌توانستم حتی به‌ خانه‌ بروم‌. روز اعزام‌، خیابان‌ کوه‌سنگی‌ از جمعت‌ موج‌ می‌زد. مردم‌ آمده‌ بودند برای‌ بدرقه‌ و شربت‌ و میوه‌ و شیرینی‌ پخش‌ می‌کردند. قرار بود ظهر حرکت‌ کنیم‌، ولی‌ آنقدر زن‌ و مرد آمده‌ بودند که‌ اعزام‌مان تا غروب‌ طول‌ کشید. همان‌ جا همسرم‌ را دیدم‌. بچه‌ شش‌روزه‌اش‌ را بغل‌ کرده‌ بود و آمده‌ بود. خودش‌ را از میان‌ جمعیت‌ جلو کشید و پرسید: تو که‌ داری‌ می‌روی‌، لااقل‌ بگو اسم‌ بچه‌ را چی‌ بگذارم‌؟»

البته دهقان، در «سال بازگشت» به آن روی دیگر خلوص و از خودگذشتگی، یعنی ریا و تزویر نیز طعنه می‌زند. آن زشتی را هم نشان‌مان می‌دهد و تا این زیبایی و فداکاری بهتر دیده شود. می‌داند که میراث جنگ، مدعیان بسیار دارد و همه این مدعیان، در آنچه گفته‌اند و می‌گویند صادق نیستند. اما آدم‌های خالص نیز بسیارند و نویسنده در «سال بازگشت» به سراغ یکی از آن‌ها می‌رود. او را نشان می‌دهد و به او برمی‌گردد. شاید حتی واژه «بازگشت» در عنوان رمان، اشاره‌ای به همین نکته باشد. که اینجا، راستی و درستی، تمام‌قد ایستاده و در مواجهه با کجی‌ها و انحرفات کمر خم نکرده و سر پایین نیاورده است.

ناگفته نماند که «سال بازگشت» که پارسال چاپ نهم آن منتشر شد، داستانی از زندگی سردار شهید محمدحسن نظرنژاد (بابا نظر) را روایت می‌کند و به همین دلیل، گاهی آن را در دسته زندگینامه‌ها نیز جای می‌دهند. نویسنده به واقعیت‌های زندگی این شهید بزرگوار وفادار مانده است، اما آنچه نوشته از جنس داستان است و قوه خیال، با همه قدرت و جذابیتش در روایت خودنمایی می‌کند. از این‌رو شاید بتوانیم، این رمان را در فهرست زندگینامه‌های داستانی جای بدهیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط