به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، جمع خوانی و روخوانی جمعی از دوستداران حافظ با عنوان «حافظ خوانی پنجشنبهها» با خوانش و تفسیر و تعبیر غزل ابیات ۱۸۴ با حضور محتشم مومنی مدرس در کتاب سرای طلوع اراک که به نوعی مرکز فعالیتهای فرهنگی به شمار میرود برگزار شد.
ابیات غزل شماره ۱۸۴ را که در زیر می خوانید، پس از خوانش و روخوانی، توسط مدرس این دورهمی تفسیر و تعبیر شد.
دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راهنشین بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقصکنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند
شرح ابیات غزل شماره ۱۸۴ در کتاب شرح کامل ابیات دیوان حافظ بر اساس نسخه قاسم غنی و محمد قزوینی چنین آمده است:
۱– دیشب که مشاهده دست داده بود، کار و بار آفرینش انسان را در عالم شهود دریافتم و دیدم که فرشتگان درِ خانۀ عشق را زدند و در این خانه خمیر مایۀ اصلی وجود آدمی را با ترکیب گلِ وجود و شراب عشق، سرشتند و در قالب ریختند و وجود آدمی را موزون و هماهنگ ساختند تا بر دیدۀ عاشقان ظاهر شود.
۲– فرشتگان عالم ملکوت که همان خلوتیان ملکوت پاکند با منِ گدا و در راه مانده مستانۀ شراب عشق الهی نوشیدند و رفتار دوستانه داشتند. چه آنها دریافته بودند که انسان معجونی دو بعدی است و همهٔ او را از آب و گلِ عالم ملک نیست بلکه بهرهٔ ملکوتی و روحانی هم دارد.
۳– در خزانهۀ غیب گوهری بود که آن را از نظر خازنان آن هم پنهان داشته بود و تنها خداوند خزانهداری این گوهر را بر عهده داشت. این گوهر، گوهر عشق و محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و آن را بر آسمان و اهل آسمان عرضه کردند. هیچکس خود را شایسته خزانهداری آن گوهر نیافت و از قبول آن سر باز زد و خزانگی این گوهر را تنها وجود آدمی لیاقت داشت، چرا که انسان اهل عشق و عصیان است، انسانی که از سر مستیِ همان عشق کهن و بادهٔ عهدالست نامزد حمل این امانت شد.
۴– جنگ و جدل ناشی از تعصب و ندیدن حقیقت توسط هفتاد و دو ملت را نادیده بگیر و معذورشان بدار. چون آنان همۀ حقیقت را در نیافتهاند، آهنگ افسانه سرایی ساز میکنند و با هم به مجادله میپردازند و گمراه میشوند.
۵– خدا را شکر که من به حقیقت رسیدم و میان من و یارم آشتی برقرار شد. صوفیان و درویشان هم به جهت برقراری این آشتی به رقص سماع برخاستند و به شکرانه آن شراب نوشیدند و شادی کردند.
۶– آشتی که شمع با آن روشن میشود و میخندد، آتش حقیقت نیست، بلکه آتش حقیقی شعلهٔ عشق است که در درونِ عاشقِ پروانه قرار دارد و او را وادار میکند که گرداگرد معشوقش بچرخد و هستی خود را بسوزاند.
۷– از وقتی که شعر و ادب پیدا شد و سخن سرایان و شاعران با قلم زلف سخن را آراستند کسی همچون حافظ، نتوانسته از چهرهٔ اندیشه و دانایی پرده برداشته و آن را بیاراید و شعر را به چنین زیبایی بسراید.
معین این غزل را از جمله غزلیات عرشی حافظ میداند.
نظر شما