سرویس فرهنگ و مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «پرتگاه پشت پاشنه» عنوان رمانی است که بر اساس زندگی شهید عبدالبصیر جعفری نوشته شده است. عبدالبصیر جعفری از شهدای فاطمیون که در رمان «پرتگاه پشت پاشنه» روایت زندگیاش به تصویر کشیده شده است. او از ابتدا تا انتهای مسیر زندگیاش با در آغوش کشیدن سختیها و چالشهای فراوان، به انتهای عشق و رفاقت تا درگیر شدن با اعتیاد و در نهایت تا مرز نابودی پیش رفت، اما توانست بلند شود و بایستد. این روایت میخواهد به ما بگوید حتی در سختترین شرایط نیز میتوان در برابر سرنوشت ایستاد و از خود گذشت. عبدالبصیر، مردی که در تمام عمر خود با کشمکشهای درونی و بیرونی دست و پنجه نرم کرده بود، در نهایت در برابر سرنوشت خود ایستاد و مسیرش را تغییر داد. درباره چندوچون زندگی قهرمان رمان «پرتگاه پشت پاشنه» با مجید اسطیری نویسنده اثر به گفتوگو پرداختیم.
چرا این عنوان را برای رمان انتخاب کردید؟
فهمیدن معنای زندگی همواره یکی از دغدغههای اساسی انسان بوده است و در این عصر، بزرگترین بحران بشر بیمعنایی به شمار میرود. در پاسخ به این نیاز همیشگی، نویسندگان و متفکران بزرگ، آثار درخشانی آفریدهاند که هرکدام به نوعی به جستجوی این معنا پرداختهاند. لئو تولستوی با کتاب معروف خود «اعتراف» و ویل دورانت در اثر شاخصش «در جستجوی معنای زندگی» نمونههایی از این تلاشها هستند. در مسیر نگارش رمان خود، من نیز سعی داشتم تا واقعیت تلخ و تکان دهنده زندگی شهید جعفری را به گونهای روایت کنم که نتایج نهایی آن از معنای زندگی او فاصله نگیرد. در ابتدا به نظر میرسید که تمام زندگی او به جز دو سال آخر بیمعنی بوده است. اما این تصور برای من قانع کننده نبود. وقتی که بیشتر با زندگی شهید جعفری انس گرفتم و در عمق آن غرق شدم، با استفاده از دریافتهای شخصیام در زمینه معنای زندگی تصویری نو از او بر من آشکار شد. تصویری که در رمان خود به آن اشاره کردم، انسانی که بر لبه پرتگاه ایستاده است، چنان که پرتگاه پشت پاشنه پای او قرار دارد. به نظرم این تصویر استعاری میتواند به خوبی بیانگر تمام زندگی شهید جعفری باشد. به ویژه در دو سال آخر زندگیاش که شاید مهمترین و پرمعناترین لحظات آن به شمار میرود.
زندگی شهید جعفری پیچیده و دراماتیک است. چه ویژگی هایی باعث شده بود که حس کنید این ویژگی در زندگی این شهید وجود دارد؟
بدون شک هر توضیحی که در این زمینه ارائه دهم اندکی از جذابیت و راز داستان را فاش خواهد کرد. بنابراین تنها به این نکته بسنده میکنم که داستان در آغاز خود به شکلی شگرف شروع میشود، یک جوان افغانستانی شیعه که عاشق دختری افغانستانی سنی میشود که پیش از آن نامزدی داشته است. این آغاز، به طور ناگریز درام نفسگیری را رقم میزند و هنگامی که مسائل و مشکلات به تدریج و یکی پس از دیگری بر سر این زندگی تازه آغاز شده فرو میریزند، این درام به طور مداوم پیچیده و پیچیدهتر میشود.
نحوه آشنایی شما با شهید به چه شکل بود؟
یکی از روحانیون مدافع حرم در دفتر انتشارات خط مقدم خلاصهای از زندگی این شهید را برای بنده تعریف کرد. سرگذشت حیرتانگیز شهید جعفری چنان مرا شگفتزده کرد که به وضوح دریافتم که هرچند زندگیاش جذابیت بیپایانی دارد اما به داستان درآوردن آن هرگز کار سادهای نخواهد بود.
بازخورد دریافتی شما از این کتاب چگونه بوده است؟ مثبت یا منفی؟
متاسفانه برخلاف آثار پیشینم، تا به امروز بازخورد چندانی از اثر اخیرم دریافت نکردهام. این موضوع مرا در تردید قرار داده است که آیا دلیل این امر به پخش نامناسب کتاب برمیگردد یا قیمت بالای آن عامل محدودیت در دسترسی مخاطبان است یا شاید هم ضعف خود اثر باعث عدم توجه لازم شده است.
چالشهایی که در این مسیر با آنها مواجه بودید چه مواردی بود؟
یکی از مهمترین چالشها در مسیر نوشتن این رمان، جمعآوری اطلاعات بود. یافتن همرزمان شهید کار چندان سادهای نبود، اما در نهایت موفق شدم که مهمترین همرزم شهید، کسی که تا لحظه شهادت در کنار او بوده پیدا کنم. از این فرد اطلاعات مستند و ارزشمندی دریافت کردم که نقش بسزایی در تکمیل اثر داشت.
آیا ویژگی یا مسئلهای بوده که مربوط به شهید باشد و خود شما را تحت تاثیر قرار داده باشد؟
قدرت روحی شگفتانگیز شهید جعفری من را تحت تاثیر قرار داد. بازگشت از اعماق چاه گمراهی و صعود تا اوج ماه در ابتدا برای خود من هم قابل درک نبود. به همین دلیل همواره میگویم که من رمان عجیبترین شهید فاطمیون را نوشتهام. حتی این اشاره نیز نمیتواند تمام حقیقت را بیان کند. بخشی از تلخکامیهای زندگی شهید جعفری به پس از پیوستن این شهید به فاطمیون مربوط میشود که باور کردن آنها بسیار دشوار است. وقتی میگویم عجیبترین شهید فاطمیون منظورم فردی است که در تنها ویدیوی رسمی موجود از او، زندگیاش را با تلخترین کلمات توصیف میکند. این فیلم قابل انتشار نیست و من نیز فکر نمیکنم که روزی آن را منتشر کنم. اما آن گاه که مشاهده میکنید عبدالبصیر جعفری در سوریه به چه تحول شگرفی دست یافته و چگونه از شخصیت پیشین خود فاصله گرفته است، آن موقع قدرت روحی او به شکل عمیقی من را تحت تاثیر قرار داد.
برای تکمیل این رمان از چه منابعی بهره بردید؟ گفتوگو و مصاحبه یا کتابهای دیگری که درباره شهید بوده است؟
نه تنها هیچ کتاب دیگری درباره این شهید وجود ندارد بلکه دسترسی به خانواده، دوستان و همرزمان ایشان نیز کار سادهای نبود. با این حال موفق شدم تا جایی که برای نوشتن رمان لازم بود اطلاعات جمعآوری کنم. عمده این اطلاعات از طریق مصاحبه با اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شهید در دو سفر به اصفهان بدست آمد.
خالی از لطف نیست بگویم نمیدانم در جریان تحقیقات برای نوشتن رمان «پرتگاه پشت پاشنه» چه کسی گفت که ۲۵ بهمن ماه اولین روز پاکی شهید عبدالبصیر جعفری بود. چون روز تولد یک سالگیاش را در انجمن معتادان گمنام جشن گرفته بودند تاریخش در ذهن دیگران هم مانده بود. اما خود شهید از همه بهتر حساب سال و ماه و روز پاکیاش را نگاه مداشته بود. هر کس عبدالبصیر را به نامی میشناخت. در زینبیه اصفهان بیش از هر نامی به «علی جعفری» مشهور بود. به قول یکی از رفقایش زینبیه اصفهان با آن همه افغانستانی یک دمشق کوچک است.
وقتی برای تحقیقات در محلهشان میچرخیدم یک ساقی موتوری گفت: «چی میخوای؟» گفتم «علی جعفری رو میشناسی؟» گفت «خوش به حالش» و گاز داد و رفت. یک نفر به او میگفت «دایی بلغار»، توی یکی از عکسهای سوریه پشت سرش روی سیمان نوشته شده «سنگر علی بلوچ». یکی از همرزمانش اصرار میکرد من اسم رمان را بگذارم «حر فاطمیون». خلاصه حاشا که من عبدالبصیر جعفری را، این حقیقت متکثر را شناخته باشم.
درباره او همین را میدانم که از همه آشنایان و رفقایش حلالیت طلبیده بود. شاید حدس میزد که یک یا دو ماه بعد شهید خواهد شد. برای نوشتن رمان، مدتی در تعدادی از گروههای معتادان گمنام عضو شدم و با آنها همصحبت شدم. خیلی فضای لطیف و خاصی بینشان هست. آدمی که پیام میدهد و از بدن درد و روحیه خرابش میگوید جز همین اکانتهای گمنام که همدردش هستند هیچ امیدی ندارد. حساب پاکیشان را نگه میدارند و روز تولد پاکیشان را به هم تبریک میگویند و با پیامهایشان به هم قوت قلب میدهند.
در کتاب برخی جاها با گویش افغانستانی صحبت شده است و برخی کلمات حاضر در کتاب میتواند درک معنایی سختی برای مخاطب داشته باشد، آیا این موارد را با ذهنیت خودتان به کتاب افزودید؟
بسیاری از کسانی که شهید عبدالبصیر جعفری را دیده بودند، باور نمیکردند که او اهل افغانستان باشد. حتی در آخرین اعزام به سوریه، علیرغم اینکه جانشین فرمانده بود و حضورش در سوریه ضروری تلقی میشد از پای پرواز او را برمیگردانند. در فیلمهای مختلفی که از شهید موجود است، او کاملاً با لهجه اصفهانی صحبت میکند و هیچگونه گویش افغانستانی ندارد. این موارد را از این جهت ذکر میکنم که بگویم به نظر من، در رمانی که قهرمانش چنین ویژگیهایی دارد، نیازی نبود گویش افغانستانی خیلی پررنگ باشد. اما پایبندی من به واقعگرایی ایجاب میکرد که در دیالوگنویسی نهایت دقت را به کار ببرم. بنابراین ناگریز بودم در جاهایی که شخصیتهای دیگر صحبت میکنند از گویش افغانستانی استفاده کنم. نزدیک به نیمی از این بخش را خودم از تجربه همنشینی با دوستان افغانستانیام انجام دادم و نیمی دیگر نیز با کمک فردی که پیش از انتشار اثر، آن را مطالعه کرده و پیشنهاداتی ارائه داد، میسر شد.
به نظر شما این کتاب میتواند برای نسل آینده پیامی را به همراه داشته باشد؟
امیدوارم این نکته صحیح باشد، زیرا در تلاش بودهام که مسئله را فراتر از حضور مقطعی نیروهای فاطمیون در سوریه ببینم. در این راستا به بررسی زندگی شهید جعفری در محدودهای میان مسائل اخلاقی و روانشناختی پرداختهام. به نظر من این رمان پیام مهمی برای نسل آینده خواهد داشت. نسلی که همچون نسلهای پیشین ممکن است گاهی از مسیر درست منحرف شود، امری که غیرقابل اجتناب است. اما زندگی شهید جعفری میتواند به عنوان پیامی از امید و نجات برای کسانی باشد که در راههای بیراهه گام بر میدارند.
نظر شما