«جنگ غذا» نام یکی از کتابهای مجموعهی 12 جلدي «مدرسهی پر ماجرا» است. «اي. جي» در اين داستان از دردسرهاي غذا خوردن خود و همكلاسهايش در مدرسهپرماجرا ميگويد.
اسم من اِي. جِي است و از مدرسه متنفرم.
رايان، دوستم پرسيد: «از كداميك بيش تر متنفريد؟ مدرسه يا سبزيجات؟»
من گفتم: «هوم م م م! انتخاب سختي است. از هر دو به يك اندازه متنفرم.»
مايكل كه هيچوقت بند كفشهايش را نميبندد، گفت:
«من از مدرسه بيشتر از سبزيجات متنفرم. چون آدم مجبور نيست تمام روز توي سبزيجات بنشيند و چيز ياد بگيرد.»
با او موافق بودم: «نكتهی درستي است.»
رايان گفت: «من از سبزيجات بيشتر از مدرسه متنفرم. چون آدم مجبور نبست مدرسه را بخورد.»
اين هم منطقي به نظر ميرسد. نميتوانستم انتخاب كنم. ما در سالن غذاخوري مدرسه نشسته بودیم و داشتيم يك ناهار خوب و معمولي ميخورديم.
رايان برشهاي هويچ را توي دهنش گذاشت و گفت: «نگاه كنید من فيلِ درياييام.»
مايكل قاشقش را روي دماغش گذاشت و قاشق همانجا آويزان ماند. به رايان گفتم اگر جرأت داري خيارشور را توي دستمال بپيچ و بخور. او تقريباً همه چيز را ميخورد. مايكل به من گفت اگر جرأت دارم جعبهی دستمال كاغذي را به طرف آندرا يانگ، دختر لوسي كه سرِ ميز كناري ما نشسته بود، پرت كنم.
جعبهی دستمالكاغذي به سرِ آندرا خورد. او جيغ زد و آب سيبش را روي زمين پرت كرد. درست در همان لحظه، دوست آزاردهندهی آندرا، اميلي، داشت سيني به دست به طرف ميز ميآمد. اميلي روي آب ميوه سُر خورد و همانطور كه داشت سقوط ميكرد به دستهی بزرگي سيني آشپرخانه خورد و از پشت روي زمين افتاد ... تق!
اميلي فرياد زد: «اووه! دهنم. دندانم افتاد.»
نميدانم چرا وقتي كسي از پشت به زمين ميخورَد. اين قدر خندهدار است. من، مايكل و رايان از خنده به خودمان ميپيچيديم. اميلي زد زير گريه. عجب بچه ننهاي! او حتي زخم هم برنداشته بود. شايد هم دندانش قبل از اين كه زمين بخورد افتاده بود.
خانم گيليكادي همينطور با فرياد به طرف ما ميدويد و متوجه آب ميوهاي كه سرِ راهش، روي زمين، ريخته بود نشد. او پايش را روي آن گذاشت. سُر خورد و از پشت، روي زمين افتاد.
وقتي بزرگترها از پشت، روي زمين ميافتند، خيلي خندهدار تر ميشوند. بهخصوص بزرگترهاي بدجنسي مثل خانم گيليكادي. همه از خنده منفجر شدند.
خانم گيليكادي فرياد زد: «شما بچهها داريد مرا ديوانه ميكنيد! من استعفا ميدهم!»
او پيشبند و دستكشهاي پلاستيكياش را درآورد، روي زمين انداخت و زيرِ پا لگد كرد.
بگذاريد مطلبي برايتان بگويم: بزرگترهاي ديوانهی زيادي توي مدرسه ابتدايي اِلّامنتري هستند، اما اين اولين بار بود كه يكي از آنها واقعاً ديوانه شده بود، آن هم درست جلو چشم ما. خيلي هيجانانگيز بود.
مستخدم مدرسه، خانم لازار، با يك «تي» زمينشور از راه رسيد. من براي او خيلي متأسفم. هر وقت بچهها چيزي روي زمين ميريزند، او مجبور است آن را تميز كند.
خانم لازار گفت: «من عاشق تميز كردن خرابكاريها هستم.» و مشغول پاك كردن آبِ سيب از روي زمين شد.
خانم لازار از كثيفي بيزار است.
بعد از همهی اين اتفاقهاي هيجانانگيز، رايان برشهاي هويج را توي دماغش فرو كرد و آنها را قورت داد (تكههاي هويج را قورت داد نه آبِ دماغش را). مايكل سالاد تُن را به شكل مجسمه درآورد. من به طرف رايان شيريني پرت كردم و او آن را در هوا قاپيد.
همانطور كه گفتم يك ناهار خوب و معمولي بود.»
«مدرسهی پر ماجرا» مجموعه داستانی خندهدار ویژهی نوجوانان است که «دَن گاتمَن» آن را نوشته و انتشارات گام ترجمهی این کتابها را به فارسی منتشر کرده است. روژین شاملو کتاب «جنگ غذا» را از این مجموعه ترجمه کرده است. این کتاب در 88 صفحه و با قیمت 1500 تومان منتشر شده است و ما تمام 12 جلد آن را برايتان معرفي كردهايم كه با كمي جستوجو در سايت «ايبنا نوجوان» ميتوانيد خبرهاي مربوط به آن را پيدا كنيد.
نظر شما