دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۳
آزادیان بی‌هیچ تظاهر و اطواری در کار خواندن و پژوهش بود/ معلمی را تا آخرین سرحداتش پیمود

امیربانو کریمی مصفا، استاد بازنشسته‌ گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران در یادداشتی به یاد شهرام آزادیان آورده است: آزادیان خاموش و بی‌ادعا بر کرسی معلمی می‌نشست و بی‌هیچ تظاهر و اطواری در کار خواندن و پژوهش بود.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شهرام آزادیان استاد گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تهران بود. مقالاتی از او در زمینه‌های تاریخ ادبیات، کتاب‌شناسی و سبک‌شناسی به‌دست است. همواره کلاس‌های درس او از پرطرفدارترین کلاس‌های دانشجویان بود و همین دانشجویان در مراسم‌های تشییع و ترحیم و بزرگداشت او، حضور مثال‌زدنی یافتند و در فضای مجازی نیز یاد و خاطره‌ او را عزیز داشتند.

جمعی از استادان مشهور زبان و ادبیات فارسی یادداشت‌هایی را به مناسبت درگذشت این استاد محبوب ولی گمنام در اختیار ایبنا قرار داده‌اند که در ادامه می‌خوانید:

نوشتار ژاله آموزگار، استاد بازنشسته‌ گروه فرهنگ و زبان‌های باستانی دانشگاه تهران:
«افسوس که دکتر آزادیان بسیار زود و نابهنگام به‌جمع رفتگان پیوست. چهره‌ای نجیب و آرام، رفتاری مؤدبانه، روحی جستجوگر، اشتیاق به‌دانستن و آموختن و علاقه‌ای راستین به‌شاهنامه و ادبیات داشت و به‌ایران عشق می‌ورزید.»

یادداشت امیربانو کریمی مصفا، استاد بازنشسته گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران:
«شهرام آزادیان بی‌گمان آزاده‌ای تعلّق‌بریده بود که همواره از غوغای رجّالگان درآغوش خلوت و سکوت می‌خزید. خاموش و بی‌ادّعا بر کرسی معلّمی می‌نشست و بی‌هیچ تظاهر و اطواری در کار خواندن و پژوهش بود. چهره‌ خجول او در کلاس و تابش محجوب ذوق و سوادش در خاطرم باقی است. از نوشته‌های دوستان او دریافتم که از رتبه‌ها‌ی برتر کنکور سراسری بوده. به‌جدول اساتید دانشکده‌ ادبیّات نگاه می‌‌کنم، مدّعیانی تهی‌دست بر صدر آن نشسته‌اند. تماشای چهره‌هاشان یادآور چرخش لاشخورها و غوغای کفتارهاست. چهره‌ برخی شاگردان گزیده و آزموده که گریزی از ستم روزگار ندارند و اسیر معیشت و خانمان و عیالند، به‌بی‌پناهی نگاه نخجیران دربند می‌ماند و انتهای جدول اوست که محنتِ بودن در فضای ننگ و ریا را تاب نیاورد، سبک‌بال پرواز کرد. اوج افلاک و سردی خاک را برگزید و گردی از او بر خاطر هیچ کس ننشست.
اگر گریه گیرد ز دل بار غم را
نه یک بار تنها که صد بار گریم»

نوشتار محمد شادروی‌منش، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی:
«آزادیان، از تبار آزادگان
درباره آنکه در نبودش هست، چه می‌توان گفت جز دریغا دریغ؟ بسا کسا که بودنش عین نبودن یا نبودنش بهتر است. آزادیان را چنان‌که دیدم، ازجمله خردمندانی بود که در گیتی کسی ایشان را شادمانه نیافت. اندوه تنهایی که شاید محصول درک عمیق‌تری از روابط انسانی در آگاهان و بیداران است همیشه در چهره‌اش بود؛ حتی زمانی که به طنزی ظریف نکته‌ای می‌گفت یا می‌شنید. خود او هم گاه همان بیت معروف «بی‌چارگی گرفتار عقل» و «آمد و رفت دنیا» را زمزمه می‌کرد. طی سال‌هایی که می‌شناختمش، ندیدم که با کسی دوستی عمیق داشته باشد؛ با هیچ‌کس! یا داشت و من ندیدم. دوست‌تر می‌داشت وقتش را با بهترین هم‌نشینان زمانه ـ‌فراوان‌سخنان بی‌زبان‌ـ بگذراند؛ «خیرُ جلیسٍ فی الزّمانِ کتاب 1 .» این هم‌نشینی کتاب به پیوست روح جستجوگرش او را در زمره کتاب‌شناس‌ترین پژوهندگان ادبیات و فرهنگ در روزگار ما قرار داده بود.
سال‌های تدریسش در مسند مرجع‌شناسی و روش تحقیق در دانشگاه مادر نیز مددی بود که پیوسته درمی‌رسید و او را در جایگاهی بایسته و شایسته قرارداده بود. در حقیقت، او در این زمینه مرجعیتی داشت، به سخن دقیق‌تر، خود مرجع شده بود؛ بی آنکه ادعایی در این زمینه داشته باشد یا به رعنایی اظهار فضل کند.
هم‌نشین دیگرش موسیقی کلاسیک بود که آشنایی و اطلاعش در این زمینه زبان‌زد نزدیک‌ترانش بود و اگر موقعی دست می‌داد، از پردازش اطّلاعاتش دیگران را معجب و مجذوب می‌کرد. فضیلت‌های آشکار و پنهان دیگری هم داشت که در سخنان دوست‌دارانش یاد می‌شود: «ز آزادگی نمودن و کردارهای نیک/ آزادگان به شکر تو گشتند مرتهن»عزیزی می‌گفت: «در روزگاری زندگی می‌کنیم که اگر کسی بی‌آزار باشد، انسان خوبی است.» در روزگاری این‌چنین، او نه بی‌آزار، که دست‌گیر و سودرسان بود، بی هیچ بخل و ضنّتی. در سوگ چنین عزیز وجودی ـ‌که در سال‌های شکوفایی‌ و در میان بهت دوست‌دارانش از دست رفت‌ـ چه می‌توان گفت جز دریغا دریغ؟ امّا جهان راه خود را می‌رود. «سپهر پیر بدعهد است و بی‌مهر است» مرگ می‌آید و تدبیری نیست.
شگفتا که در مرگ او هم اشارت و دلالتی است که در گرمای تیرماهی سرمای دی‌گاهی دیده بود: «در تموز گرم می‌بینند دی/ در شعاع شمس می‌بینند فی»
اکنون او را به خاک سپرده‌ایم؛ «و خاک ـ‌خاکِ پذیرنده‌ـ / اشارتی است به آرامش»
خاک بر او خوش باد!
اگر دوریم، اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک!

یادداشت سید‌مهدی زرقانی، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد:
دستم به نوشتن نمی‌رود امّا این روزها که مطالب مختلف را درباره‌ آن مرحوم می‌خواندم، متوجه شدم هنوز هم هستند کسانی که کتاب و علم و دانش چندان برایشان اهمیت دارد که برای یافتن کتابی ساعت‌ها وقت خودشان را در کوچه پس‌کوچه‌های خیابان انقلاب سپری می‌کنند و چشمشان از دیدن کتاب برق می‌زند.
هنوز هم هستند استادانی که دانشجویان، نه برای کسب مدرک و گرفتن نمره بلکه برای آموختن در کلاسشان حاضر می‌شوند و سختگیری‌ها و خشکی‌های بحث و درس و استاد هم از علاقه‌ و پیگیری‌های آنها هیچ کم نمی‌کند. آزادیان معلم بود. نظام آموزشی دانشگاه به علت اصالت‌دادن بیش از حد به مقاله و پژوهشواره، از رسالت مهم دیگرش که آموزش است بالکل غافل مانده‌است. تمرکز بیش از حد به مقاله‌نویسی و وابسته‌کردن ارتقا و تبدیل وضعیّت به مقاله‌نویسی و احیاناً کتاب‌نویسی سبب شده که جنبه‌ معلّمی در نظام آموزشی دانشگاه به حاشیه رانده شود. استادان نسل قبل از ما ابتدا معلّم بودند و بعد پژوهشگر و پژوهش‌های آنها عمدتاً برای غنی‌کردن کلاس و درس و بحثشان بود، اما امروزه چند استاد می‌شناسید که چنین دیدگاهی داشته باشند؟
آزادیان معلمی بود که معلمی برایش اصالت و اولویت داشت. من و دیگر کسانی که مستمراً او را سرزنش می‌کردیم که چرا نمی‌نویسی، متوجه نبودیم که او خواندن را بر نوشتن مقدّم می‌داشت، چون اقتضای معلمی این بود. هر وقت به او می‌گفتم چرا نمی‌نویسی با آن لبخندی که ترکیبی از شیطنت و معصومیت را توأمان به خواننده منتقل می‌کرد، می‌گفت نوشتن مال استادان است نه ما دانشجویان تازه‌کار. عرب‌ها مثالی دارند که به نظرم اوّل بار از خود آن مرحوم شنیدم: «الحفظ و الذکاء لایجتمع». اما آزادیان مثال نقض این مثل بود. حافظه‌ی او در منبع‌شناسی و رجال و آثار حیرت‌آور بود و در عین‌حال هوش و ذکاوتش در تحلیل متن و پیرامتن به همان اندازه قابل تحسین و اعجاب‌آور. نکته‌هایی را از دل تاریخ بیرون می‌کشید که از چشم‌های غیرمسلح پنهان مانده بود. من هر وقت با او می‌نشستم، با همه‌ کم‌حرفی‌اش حرف‌های تازه‌ای برای من داشت. یک‌بار می‌گفت در تصحیح فروزانفر از غزلیّات شمس آن
مواردی که در نسخه‌ فلان در زیرنویس آورده، معتبرتر است و یکبار می‌گفت فلان نظر صفا درباره‌ی فلان متن باید اصلاح شود و من متحیّر بودم که چطور این مرزهای متعدّد و متنوع علوم ادبی را درمی‌نوردد!  یک چنین ذهنی برای تحقیق و تألیف در تاریخ ادبی ایران ضرورت اجتناب‌ناپذیر است و افسوس که او را از دست دادیم!
 هروقت کسی از گروه ادبیات تهران خبری می‌آورد، اول پرسشم این بود که آزادیان تاریخ ادبیات تدریس می‌کند؟ نمی‌دانم اعضای گروه ادبیّات تهران چقدر نسبت به شایستگی آن مرحوم برای چنین درسی عالمانه و عامدانه تصمیم‌گیری می‌کردند، امّا من که با مورّخان ادبی ایران کم و بیش آشنا هستم، می‌دانم کسی نیست که بتواند جای او را درکرسی این درس پر کند و خدا می‌داند چقدر خوشحال شدم وقتی یک هفته پیش از درگذشتش، رضایتش را برای شرکت در کارگروه تاریخ ادبیات انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی شنیدم و چه طرح‌ها برای گفت‌وگو با او در فضای مجازی پی انداختم که ناگه خبر آمد که آزادیان رفت.
رفت و داغی بر دل ما نشاند. آزادیان آخرین بازمانده از نسلی از استادان بود که معلمی را تا آخرین سرحدّاتش می‌پیمودند و درست به همین علت بود که او با ساز و کارهای فرمالیستی و خنده‌دار وزارت علوم در نظام ارتقا و تبدیل وضعیّت اصلا سر سازگاری نداشت و با ریسمان مقدس ارتقا و تبدیل وضعیت به چاه مقاله‌سازی و مقاله‌بازی درنمی‌افتاد.
او می‌فهمید که معلمی چیزی نیست که بتوان آن را در فرم‌های ارتقا سراغ جست. او می‌فهمید که معلمی عشق است و عشق به کتاب و عشق به معلمی او را از هر عشق دیگری بازمی‌داشت. آزادیان یک خصلت دیگر هم داشت؛ آزاده بود و همین آفت زندگی او در دانشگاه تهران شد. چه بد است که ملتی به آنجا برسد که آزادگانش مدام در رنج باشند و ناآزادگانش در آسایش. آزادیان در دانشگاه زندگی می‌کرد نه در خانه. خانه برای او زنگ تفریحی بود برای تقویت توانایی زندگی در دانشگاه و کسانی که با خوی و خصلت خانوادگی او آشنا هستند می‌دانند که تعهدات او در خانه هم چندان بود که در دانشگاه، امّا همه‌ی امید او به دانشگاهی بود که قلبش برای آن می‌تپید و نبضش در آن تندتر می‌شد.
 نمی‌دانم چرا به این آخرین سطر یادداشت که رسیدم ناگاه این مصراع حافظ به ذهنم متبادر شد: «تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس!»
 
یادداشت جواد بشری، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران:
«استادتمام همه ما، دکتر شهرام آزادیان، عضو هیئت علمی و مدرس گروه زبان و ادبیات فارسی در حدود بیست و یک سال اخیر، چندی پیش دل از دنیا برید و غریبانه پرکشید و شخصیت‌های دارای سلامت نفس و احساسات عمیق انسانی را با رفتن خویش داغدار کرد.
پیش از هر چیز لازم است دربارۀ رتبه دانشگاهی استادتمام که در ابتدای این نوشته برای استاد درگذشته‌ام به کار برده شد، قدری شرح داده شود. با همه احترام به شان و جایگاه هزاران مدرس دانشگاه که با سختکوشی و ازجان‌گذشتگی و بذل عمر و نیروی جوانی به رتبه مزبور رسیده‌اند، شاید بتوان چنین گفت که رتبه استادتمام صرفاً یک لقب است و اگر مدرّسی درمجامع دانشگاهی نتواند شاخصه‌های مشخصی را به دست آورد، اعطای آن لقب به او، جفا در حقّ کلمات و نهاد دانشگاه است.
چه بسیار افراد کم‌مایه‌ای که هیچ یک از مشخصه‌های مزبور را ندارند و آن رتبه را با زد و بند و تقلّب تحصیل می‌کنند و در چشم دانایان بصیر، خودشان و رتبه دانشگاهی‌شان ارزشی ندارند. از سوی دیگر، چه بسیارند مدرسان دل‌سوز فداکار دانشمند که به هزار و یک دلیل، به‌عمد از مرتبه‌ای که شایسته ایشان است محروم مانده‌اند و در ظاهر به جایگاه استادتمامی نرسیده‌اند. خواننده آگاه نسبت به این مباحث خود البته مستحضر است و می‌داند که بیشتر افرادی که در گروه اخیر جای می‌گیرند، از حیث رفتار فردی، عطشی برای رسیدن به هیچ جایگاه والای اداری و دانشگاهی ندارند، امّا مگر دانشگاه نباید جایگاه افراد شایسته باشد؟ و مگر نباید به علم و دانش بها دهد؟ و مگر نباید مرزهای علم را جابجا کند؟ اگر چنین نباشد، لحظه‌به‌لحظه به بیت‌المال خسران وارد می‌شود و عمر هزاران نفر از آینده‌سازان کشور تباه می‌گردد.
دانشگاه، جز همه این مؤلّفه‌ها و مشخصه‌ها، جایگاه احترام است؛ احترام به علم و واضح است که یکی از مهم‌ترین مصادیق احترام به علم، احترام به عالِم است وعالِم فردی است که سال‌هایی از عمر خود را به علم خدمت کرده، کوشیده تا علم را درست تعریف کند، آن را به‌درستی به نسل‌های بعد منتقل کند و مجموعه دانشگاه را ارتقا دهد و آن را به بالاترین حدّ ممکن برساند.
بی‌تردید، از منظر یاران هم‌شان و دانشجویان تیزبینی که با استادتمامِ من، دکتر شهرام آزادیان ارتباط داشته‌اند، این رتبه دانشگاهی سزاوار او و امثال اوست و بی‌شک باید بر او اطلاق می‌شد و اگر نشده است، باید به دنبال رفع نقصان‌ها و کاستی‌ها بود.
نه به قصد خودستایی بلکه تنها برای آنکه اعلام شود شناخت این شاگرد کوچک نسبت به دکتر آزادیان چندان سطحی و گذرا نیست، عرض می‌کنم که آن دانشمند بزرگ در چند درس مقطع کارشناسی استاد و معلّم من بود، از جمله در درس مسعودِ سعدِ سلمان،  درسی که در سال 1385 در دانشکده ادبیات تهران تشکیل شد و در آن سال، آخرین ترم از آن مقطع را می‌گذراندم. او برای چند شعری که تدریس می‌شد، از گزیده دیوان مسعود سعد که حسین لسان فراهم آورده بود قرائت می‌کرد و در ضمن تدریس هم گاه از آن استاد بزرگ به‌نیکی یاد می‌نمود.
بعدها دانستم که این یادکرد نیک، چندان بی‌ارتباط با شخصیت علمی خود دکتر آزادیان نیز نبوده است، زیرا حسین لسان نیز استادی کم‌نویس، بسیارخوان و بسیاردان بود. دکتر آزادیان برخلاف کم‌سخنی که زندگی‌اش را بر آن استوار کرده بود، کلاس‌های بسیار پرمطلب و پرباری داشت و در آنجا بر سَمندِ سخن سوار بود. هم شیوا سخن می‌گفت و هم سریع و واضح و بسیار بسیار پراطّلاع تدریس می‌کرد.
حافظه ممتازی داشت، از تعابیر صریح و بی‌پرده‌ای استفاده می‌کرد و در عین حال، بی‌نهایت از عالمان واقعی و استادان بزرگ با احترام یاد می‌نمود. من بعدها ده سالی نیز او را از منظر دیگری هم رصد کردم که باید درباره آن در جای دیگری به‌تفصیل سخن گفته شود. اما به همین مقدار بسنده کنم که در مجامع و جلسات علمی و اجرایی مربوط به گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، او از مفیدگوی‌ترین، بی‌باک‌ترین و علم‌سالارترین افراد بود.
با همهلطف و عنایتی که در رفاقتِ شخصی خود می‌توانست نسبت به یک فرد داشته باشد، اگر هنگام طرح مبحثی علمی یا تصویب یک آئین‌نامه یا مادّۀ قانونیِ مربوط به گروه، لازم بود به آن شخص تذکّری دهد، صادقانه و خالصانه و بسیار واضح چنین می‌کرد و مطلب خود را انتقال می‌داد و بدون اینکه مسائل شخصی را با مباحث مربوط به تعالیِ گروه زبان و ادبیات فارسی و دانشگاه درآمیزد، غالباً یکی از معدود افرادی بود که صریح سخن می‌گفت.
 
در تدریس از تمام وجود مایه می‌گذاشت و همه وقت و نیروی خود را برای آن کار اختصاص می‌داد و برخی درس‌ها را که نیازمند دیدن منابع بسیاری بود، با حداکثر نیرو و توان برپا می‌کرد. در سال‌های زیادی، مدام او را در حالی می‌دیدیم که با چندین کتاب به کلاس می‌رفت و با آنها کلاس را رونق می‌داد و دانشجویان را به ذوق می‌آورد، و این در زمانی بود که هنوز کتابخانه‌های مجازی شکل نگرفته بود و مراجعه به اصل کتاب برای تبیین بهتر مطلب در درس‌هایی خاص  ضرورت داشت.
باز تأکید می‌کنم که در وظیفه‌شناسی و ندزدیدن از کار معلّمی، آیتی بود و وقتی او را با استادانی که چند سال بود کتاب تازه‌ای نخوانده بودند و ثانیه‌ثانیه حضورشان در دانشکده باعث افزایش دَینشان به دانشجویان می‌شد قیاس می‌کنیم، ارزش او را بیشتر درمی‌یابیم. بماند که برخی هم بودند که نفس حضورشان مفسده‌انگیز بود و ای کاش هیچ گاه به گروه فارسی دانشگاه تهران قدم نمی‌نهادند. یکی از دلایلی هم که زیاد چیزی نمی‌نوشت، همین غور زیاد در معلّمی بود که تمام نیروی او را می‌گرفت؛ و شاید دلیل دیگرش به زعم من، بی‌میل شدن نسبت به رقابت با برخی نالایقانی بود که تشنۀ مناصب بالاتر بودند. در این موضوع، سخن اصلی‌اش این بود که قواعد حاکم بر دانشگاه چرا هم باید از یک معلّم بخواهد به بهترین شکل معلّمی کند، و هم با وسواسی که در کارهای پژوهشی ضروری است، از همان معلّم بخواهد پژوهشگر پرکاری نیز باشد و مقاله و کتاب‌های زیادی تألیف نماید. او کم می‌نوشت و ممتاز می‌نوشت. دانشجویان را هم به کم‌نویسی و دقّت‌نظر دعوت می‌کرد تا در چرخ‌دنده‌های ماشین‌های کارخانۀ تولید علم و تکثیر انبوه مقاله نابود نشوند.
کیست که درس مرجع‌شناسی و روش تحقیق را با او گذرانده و در مدارج و مقاطع تحصیلات تکمیلی، هنگام نگارش پایان‌نامه و رساله دانشگاهی، از نکاتی که دکتر آزادیان به او آموخته بود بهره‌مند نشده باشد.
از مقالات ممتاز چاپ‌شده خود او، که ای کاش می‌ماند و در دوران بازنشستگی‌اش بیشتر و بیشتر دستاوردهای عمیق مطالعاتی خویش را در قالب مقاله یا کتاب چاپ می‌کرد می‌توان به مقالۀ درخشان «نگاهی به تصحیح متون در دورۀ قاجار» اشاره کرد که با موضوع رسالۀ دکتری او در ارتباط بود و آن رساله را نیز هیچ گاه به چاپ نرساند؛ هر چند بهترین مراکز بارها به او پیشنهاد داده بودند که به فاخرترین شکل حاضرند آن را به طبع بیارایند.
امیدواری‌ای که در دکتر آزادیان سراغ داشتم، آخرین بار چند هفته قبل از عروج ملکوتی‌اش دیده شد، و از زمانی با هم سخن می‌گفتیم که دوست داشت در آن دوران به تحقیقاتی که سال‌ها برای آن‌ها یادداشت و منبع گردآوری کرده بود بپردازد، و چند کارِ دلچسب را آن گونه که علاقه دارد با دقّت علمی دنبال کند. امیدواری او، نوری در دل من ایجاد کرد و از اینکه شاید در آینده‌ای حتّی دور، استادم در سنین بالا به نشر دستاوردهای خود در چند موضوع دلخواهش بپردازد، شادمان شدم؛ امّا زود پرکشید و از نشر مقالات و کتاب‌ها و تصحیحاتش بازماند.
شاید بد نباشد عرض کنم که به‌واسطه ارادت بی‌حدّ نسبت به او و نیز به‌سبب آنکه مانند او، به درس‌هایی چون مرجع‌شناسی و تاریخ ادبیات علاقه‌مند بودم، بارها درباره برخی موضوعات تحقیقی و تصحیح متون با یکدیگر سخن گفتیم. چند ماهی هم که به گنجینه خطی کتابخانه مجلس آمد و شد داشتم، به خواست ایشان نسخه‌های دیوان سوزنی سمرقندی را به تفاریق شناسایی کردم و فایل آنها را با تجهیزاتی که استاد دکتر رسول جعفریان به بخش تصویربرداری کتابخانه مجلس آورده بود سفارش دادم و به ایشان تقدیم کردم.
اعلام می‌کرد که قصد دارد متن کامل آن دیوان را در دوران بازنشستگی تصحیح کند. چند بار هم از او درباره مقاله ممتازی که در موضوع تصحیح اشعار نویافته‌ای از سوزنی سمرقندی در مجموعه‌ای زیرنظر استاد ایرج افشار به چاپ رسانده بود پرسیدم و گفت زمانی آن مقاله را نوشته که هنوز در مقطع دبیرستان درس می‌خوانده و بعد از تکمیل مقاله، روزی نزد ایرج افشار رفته و استاد آن مقاله را پسندیده و آن را به نام او در مجموعه‌ای که مقالات استادان طراز اوّل در آن قرار داشته چاپ کرده است. از ایشان پرسیدم که چطور در آن سال‌های دبیرستان به نسخه‌های کتابخانه ملّی دست یافته است؟ زیرا اغلب در آن سن کم کسی از این موضوعات سر در نمی‌آورد، و از سویی کم و بیش مطّلع بودم که کتابداران گنجینه‌های خطّی نیز در آن سال‌ها غالبا نسخه‌های خطّی کهن را تنها در اختیار افراد نامدار می‌گذاشتند و چه خون دل‌ها به محققان می‌دادند تا تصویر صفحه‌ای را در اختیار او بگذارند.
گاه ساعت‌ها به بیان خاطرات آن روزهای سخت امّا دلپذیرِ او می‌گذشت. دکتر آزادیان سخت‌کوش و کم‌نویس وبی‌ادّعا بود. سخت‌کوشی‌اش از اینجا روشن می‌شود که چالشی برای خود ایجاد کرده بود و بنا را در نگارش رساله دکتری خویش بر آن گذاشته بود که به سراغ متون کهن فارسی‌ای برود که در قرون گذشته به‌صورت سنگی در ایران و هند و برخی مراکز دیگر به چاپ رسیده است.
تا آن زمان، فهارس زیادی برای آن کتاب‌ها در قالب فهرست کتب چاپ سنگی نشر نیافته بود و محقق کاردان خود می‌داند که تنها مدّت زیادی گشت‌وگذار لازم است تا برای چنین رساله‌ای، فرد تازه به مرحلۀ نگارش طرح‌نامه دانشگاهی برسد و از آن پس هم زمان زیادی لازم است که روش کار مصححان نسخه‌های چاپ سنگی را که کمتر در جایی ثبت شده استخراج نماید.
 او برای بسترسازی برای این کار، چند مخزن کتب چاپ‌های نادر و قدیم را از نزدیک بررسی کرده بود و ظاهراً بخش زیادی از اندوخته‌های کم‌نظیرش، مربوط به همین دوران است و علاقه مفرطی هم که به کتاب‌های نادر داشت، احتمالاً بی‌ارتباط به این دوران دلپذیر دانشجویی او نیست. خاطرات بسیاری در سینه داشت که از خلال آن‌ها هم تاریخ کتاب و کتابخانه در ایران در دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی از قرن پیشین به دست می‌آمد و هم از آن خاطرات نکات علمی بسیاری قابل‌ استخراج بود. با اینکه خود کم‌نویس بود، دوستان عزیزی را از استادان کنونی و فارغ‌التحصیلان ممتاز رشته زبان و ادبیات فارسی، در نگارش رساله‌ها و پایان‌نامه‌هایشان راهنمایی کرده و مشاوره داده است. او در این کار، هم در بیان اصول کلی و شاه‌راه‌ها خوش‌فکر بود و به‌شکلی درست جاده و مسیر را برای دانشجو ترسیم می‌کرد، و هم در نشان دادن جزئیات تحقیق یاری‌رسان بود. فهرستی از دانشورانی که با او پایان‌نامه و رساله برداشته بودند، در پروفایل او در سایت دانشکده ادبیات دانشگاه تهران موجود است...»

یادداشت مهدی علیایی‌مقدّم، استاد گروه زبان و ادبیت فارسی دانشگاه تهران:
زنده‌یاد جناب دکتر شهرام آزادیان از استادان شایسته گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود؛ مردی باسواد و متین و مهذّب و قانع و بی‌ادعا و درست‌کار. در هنر معلمی مهارت شایان داشت و دانشجویانش را از درس خود راضی می‌ساخت، اگرچه در کار خود سهلگیر هم نبود. آگاهیاش از پژوهش‌های تازه و کتاب‌های تازه‌ نشرشده در حوزۀ ادبیات بهروز بود. به کتاب عشق می‌ورزید. راه کتابفروشی‌ها و کتاب کهنه ‌فروش‌ها را مثل جیب‌های لباسش می‌شناخت. این اواخر که به تصادف در آسانسور دانشکده دیدمش، میگفت برخی کتاب‌های کتابخانه مرحوم محمد مقدم، استاد و بانی رشته زبانشناسی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، به تورش خورده، نه اینکه توانسته بود بخرد؛ فقط دیده بود و وارسی کرده بود. با شوق از یادداشت‌ها و غلط‌گیری‌های خودِ او بر مجموعه شعرش، راز نیمشب، می‌گفت و از چاپ عالی آن و کتاب‌های دیگر او. یکبار که داور پایان‌نامه‌ای بودم که راهنمایش او بود، دانشجویی فرانسوی‌ را به نوشتن پایان‌نامه‌ای تشویق کرده بود با موضوع بررسی ترجمه فرانسوی ژول مُلِ خاورشناس از شاهنامه.
از جمله کارهایی که از آن دانشجو خواسته بود این بود که برود چاپخانه و دستگاه چاپ شاهنامۀ مُل را هم در پاریس به چشم ببیند، در همان دفتر نشر دولتی فرانسه، میراثِ قرن شانزدهمیِ لویی سیزدهم. دانشجو هم رفته بود یا می‌گفت رفته‌است و دکتر آزادیان در برابر تعجب من گفته بود: «دانستن این جور چیزها هم مفید است».
بر رموز پژوهش و منابع آن واقف بود و سرمشق‌های درست پژوهش را می‌شناخت و علامه قزوینی را می‌ستود. سره را از ناسره خوب و زود تمیز می‌داد. پرخوان و کمنویس بود. خصلتی که استاد دیگری هم در گروه ما به آن متصف بود: دکتر محمدعلی دهقانی، روحانی فاضل وارسته‌ای که با هم‌لباسهایش به درجات فرق داشت و محبوب دانشجویان بود. اما همین کمنویسی را مستمسکی ساختند که عذرش را بخواهند.
کمنویسی دکتر محمدعلی دهقانی از نوعی احساس بی نیازی بود و کمنویسی دکتر آزادیان از نوعی کمال‌جویی. اگر اجبار دانشگاه و بیم رکود علمی نبود، احتمالاً همین چند مقاله را هم آسان نمی‌نوشت یا در نوشتنشان سهیم نمی‌شد. پسند متنوعی در مطالعه داشت. ادبیات قدیم و جدید را می‌شناخت و می‌شد با او در حوزه‌های مختلف ادبی گفت‌وگو کرد. رمان‌های بزرگ را خوانده بود و گویا بیشتر به خواندن داستان علاقه‌مند بود تا شعر. زبان انگلیسی می‌دانست و واحد زبان تخصصی دوره کارشناسی معمولاً بر عهده او بود، چنانکه واحد مرجع‌شناسی و روش تحقیق را هم اغلب او درس می‌گفت. واحدهای دیگر را نیز از تاریخ ادبیات و خواندن متون اگر درس می‌گفت، نیک از عهده بر می‌آمد. آخرین باری که او را دیدم و مجال گفت‌وگویی بود، نگران برخوردهای نسنجیده با دانشجویان بود.»
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها