ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
بعضیها هم، کارهایی را که یک عمر، جرأت انجامش را نداشتهاند، میکنند؛ مثلاً به همسر سابقشان بگویند طلاقشان اشتباه بوده و از او طلب بخشش کنند یا تمام پولشان را بدهند و یک ساعت، یک ماشین آخرین مدل اجاره کنند و به جاهایی بروند که دوست داشتهاند.
یک عده هم که همهی عمر ترسیدهاند که روز مبادا چه میشود، وقتی شمارش معکوس آغاز میشود، سخاوتمند شده و همهی اموالشان را در راه کار خیر خرج میکنند؛ اما یک دستهی دیگر از آدمها، آنقدر این فکر که مرگ نزدیک است، کلافهشان میکند که صورت مسئله را پاک میکنند؛ مثلاً میروند میخوابند یا مینشینند و گریه میکنند.
من و شما هم اگر کمی دقت کنیم، خودمان را بین یکی از این گروهها میبینیم؛ اما یک نکتهی جالب که کمتر کسی به آن فکر میکند، این است که همان یک روز هم، شبیه بقیهی عمر ما میگذرد! ...
یعنی اگر درست زندگی کردهایم، در واپسین لحظات عمر هم میتوانیم درست فکر کنیم و تصمیم بگیریم وگرنه میشویم مثل مارک تواین که گفت: «ترک سیگار آسانترین کار دنیاست. من خودم هزاران بار این کار را کردهام!»
جملههایی که در متن کتاب آمدهاند، حاصل پرسش من از طبقات مختلف اجتماعیست که: «اگر بدانید امروز آخرین روز عمرتان است، چه میکنید؟» و در سال 1390، در شهر تهران انجام شدهاند.
جملههای منتخب از بین بیش از 2500 جمله انتخاب شدهاند. حالا با این پیشگفتار، بیاییم و مهمان پاسخهای خودمانی دیگران شویم. دیگرانی که نگاهشان به یکی از همین روزها! متفاوت است و گفتهاند که آخرین روز عمرشان را چه میکنند!
صفحات 9 و 10 / یکی از همین روزها! / عقیله سلطانپور/ انتشارات سوره سبز/ چاپ اول/ سال 1391/ 40 صفحه/ 2200 تومان
نظر شما