نگاهی به مجموعه داستان «آنکه باد میکارد...» نوشته احمد طبایی
دو سه داستان کوتاه و بیست و چند «شبه داستان»/مینویسم، پس هستم!
در مجموعه داستان 91 صفحهای «آنکه باد میکارد...» 31 نوشته متنوع چاپ شده است. این مجموعه داستان نوشته احمد طبایی است که چند داستان این مجموعه واقعاً دارای عناصر داستان کوتاه و بیست و چند اثر دیگر نیز به نوعی «شبه داستان» است.
در میان این 31 عنوان شاید به تسامح و تساهل بتوان فقط دو سه نوشته را «داستانک» به حساب آورد.
شاید بیجا نباشد که تعریفی کوتاه و ساده از «داستان کوتاه» را بازنویسی کنیم تا تفاوت ماهوی این نوع ادبی با دیگر نوشتههایی که شاید بتوان «ماقبل داستان» یا «شبه داستان» نامیدشان تا حدی مشخص شود.
«داستان کوتاه» ترجمهای است از «SHORT STORY» در زبان و اصطلاح انگلیسی و هم معنی با «NOUVELLET» در زبان و اصطلاح فرانسوی. در تعریف داستان کوتاه نوشتهاند:
یک- پیرنگ (PLOT) منظم و مشخص دارد.
دو- یک شخصیت اصلی دارد.
سه- این شخصیت اصلی در یک واقعه و اتفاق اصلی درگیر و ارایه میشود.
چهار- به صورت یک «کل» که همه اجرای آن با هم پیوند متقابل دارند، شکل میبندد.
پنج- تأثیر واحد و متمرکز را القا میکند.
یکی از نوشتههای این مجموعه را کم و بیش میتوان «داستان کوتاه» نامید، نوشتهای با عنوان «انتقام» است:
«از مسافرت که برگشتم، اول از همه میترا بود که متوجه لانه کبوتر شد. وقتی با شوق کودکانه به سراغم آمد و با اصرار، مرا به دیدن آن دعوت کرد، با وجود خستگی و بیحوصلگی، همراهش به حیاط رفتم و لانه کبوتر را روی لوله دودکش بخاری اتاق دید. لانهای که سه تخم کوچک درون آن، از بازگشت زودهنگام کبوتر مادر خبر میداد.
وقتی به اتاق برگشتم، از پشت شیشه، کبوتر مادر را دیدم که پر کشید و روی تخمهایش آرام گرفت. میترا به قدری تحت تأثیر قرار گرفته بود که چندین ساعت در اتاق ماند و به دقت او را زیر نظر گرفت. از آن روز، شمارش معکوس تولد جوجه کبوترها برایش شروع شده بود. انگار که تولد خواهرها و برادرهایش را انتظار میکشید.
هر روز چند نوبت، خردههای نان را از سفره جمع میکرد و آنها را گوشه حیاط میریخت تا به قول خودش، یک وقت کبوترها بیغذا نمانند! کبوتر هم دیگر ترسش ریخته بود و به حضور او عادت کرده بود. همین اعتماد کافی بود تا میترا ساعتها بر پا بایستد و مانند یک دوست با او درد دل کند. هر چند در پاسخ، چیزی جز نگاه خیره کبوتر نصیبش نمیشد.
یک بعد از ظهر که در اتاقم مشغول کار بودم، سر و صدای خفیفی از حیاط شنیدم اما اعتنایی نکردم. تا اینکه میترا سراسیمه وارد شد و هقهقکنان به من فهماند که برای کبوتر و تخمهایش اتفاقی افتاده است. بیدرنگ خود را به حیاط رساندم، لانه ویران شده بود و تخمها بر زمین افتاده و شکسته بودند.
لحظهای مبهوت و حیران، اطراف را ورانداز کردم، تا اینکه از قارقار کلاغ نشسته بر پشت بام خانه روبهرو، همه چیز دستگیرم شد. دیوانهوار به طرف انبار دویدم و تفنگ شکاری قدیمی و خاک گرفته را از جعبه بیرون آوردم. فشنگی در آن گذاشتم و دوباره به حیاط بازگشتم. تفنگ را به سوی کلاغ نشانه رفتم، اما پیش از آنکه شلیک کنم، صدای نگران میترا مرا به خود آورد:
-داری چیکار میکنی بابا؟ میخوای بکشیش؟...
سر تفنگ را که پایین آوردم کلاغ پرواز کرد.»
علاوه بر این داستان، شماری از داستانکهای مجموعه «آنکه باد میکارد...» که با سنجیدگی خلاق و هنرمندانه نکتههایی از آسیب پنهان و آشکار اجتماعی و روانشناسی معیوب جمعی و فردی لایههایی از جامعه را بیان میکند، گیرا و خواندنی است.
نثر و زبان نویسنده «آنکه باد میکارد...» نیز پاکیزه و هموار و غنی است و حکایت از آن دارد که احمد طبایی با شناخت اهمیت کاربرد زبان و با پشتوانهای حاصل از تأمل و غور و جستوجوگری در گستره ادبیات کهن و دیروز و امروز، گام به راه نوشتن نهاده است. نوشته است تا شاید بگوید: «من مینویسم، پس هستم!»
مجموعه «آنکه باد میکارد...» نوشته احمد طبایی با شمارگان هزار و 200 نسخه به قیمت پنج هزار تومان به تازگی و در تابستان امسال(1394) از سوی انتشارات آوای کلار منتشر شده است.
نظر شما