صنعت نشر در مواجهه با کرونا، با بحرانهای متعددی مواجه شده اما مدیر کتابفروشی کتابشار معتقد است معضلات ریشه در گذشته دارند و مهمترین مشکل این است که فقط 2 درصد جمعیت ایران مخاطب کتاب و مشتری کتابفروشان هستند
بهنظر شما، نبود کدام زیرساختها در چرخه نشر، باعث شدهاست تا در دوران بحران مانند پاندمی کووید 19 ناشران و کتابفروشان تا این اندازه متضرر و برخی مجبور به توقف فعالیت خود شوند؟
برای بررسی شرایط بازار، خوب است بحث را با مثالی شروع کنم. لازم نیست به زمان قبل از انقلاب برگریدم. رمان «زمین سوخته» نوشته احمد محمود در سال 69 چاپ شد. تیراژ چاپ اول 33 هزار جلد و دو ماه بعد تیراژ چاپ دوم 22 هزار جلد بود. یعنی ما در بحران جنگ تحمیلی، 55 هزار جلد کتاب از نویسنده ایرانی فروختیم. این یعنی مخاطبانی بودند که آن کتاب را بخرند و بخوانند! تیراژ کتاب حتی بعد از انقلاب خیلی زیاد بود اما حالا شرایط بهگونهای شده که ناشران در هر نوبت چاپ فقط 300 یا 400 جلد کتاب چاپ میکنند. وقتی تیراژ تا این اندازه پایین میآید، قیمتهای ثابت فیلم، زینک، مترجم، گرافیست و ... در تیراژ پایین سرشکن میشود؛ درحالی که قبلا هزینههای ثابت روی 3000 کتاب تقسیم میشد. بنابراین اصلیترین مساله صنعت نشر این است که آیا کتاب، مخاطب دارد؟ ما در واقع، بازرگانهایی هستیم که کتابمان خریدار ندارد.
فرهنگ کتابخوانی در جامعه وجود ندارد
فقط 2 درصد جمعیت ایران مخاطب کتاب و مشتری کتابفروشان هستند. باید توجه داشت که در ایران پیشینه کتابخوانی وجود ندارد؛ آنچنانکه از شروع طرح سواد همگانی در ایران، کمتر از 100 سال گذشته است. شکل مدرسه مدرن فقط 100 سال است که وارد ایران شدهاست و پیش از آن، افراد در مکتب، روش خواندن قرآن را میآموختند. از طرفی سوادآموزی ما همگام با مدرنیته و آمدن رادیو و تلویزیون آغاز شد. این درحالی است که در کشورهایی مانند فرانسه، بالاترین تیراژ رونامه را دارند؛ برای اینکه در اروپا افراد از قرن 17 -سالها قبل از استفاده از رادیو و تلویزیون- به مدرسه میرفتند و مطالعه داشتند.
همچنین سیاستهای آموزش و پرورش بر روند سرانه مطالعه و فروشِ کتاب تاثیر دارد. آموزش و پرورش چه کمکی به ادبیات معاصر میکند؟ آیا کودکان به گونهای تربیت میشوند که کتابی جز کتاب درسی بخوانند؟ چرا دانشگاههای ما نمیتوانند مخاطبان کتاب را افزایش دهند؟ اگر از فروش نمایشگاه کتاب آمار بگیرید، بیشترین درصد فروش، برای کتابهای درسی است. حتی اگر کتاب غیردرسی توسط دانشجوی علوم انسانی خریداری میشود، غیر از منابع درسی نیست. دانشجویان ادبیات، کتابهای فلسفه نمیخوانند و دانشجویان هنرهای نمایشی، کتابی جز ادبیات نمایشی نمیخوانند.
بنابر این من معتقدم، کتابخواندن به عنوان یک فرهنگ در جامعه وجود ندارد. مطالعه باید برایمان سودمند باشد تا برایش هزینه و وقت صرف کنیم؛ در صورتیکه مطالعه در ذات خود کاربردی نیست و این چیزی است که باعث میشود ایرانیان کم کتاب بخوانند. در چنین شرایطی، وقتی با تیراز 300 یا 400 نسخه با همهگیری کرونا مواجه میشویم، طبیعتا مساله سختتر هم میشود.
آینده برای ما مفهوم گنگ و پیچیدهای است
از نسلی که بعد از انقلاب کتاب میخواند، هنوز هم میان ما هستند. اما چرا سرانه مطالعه نشان دهنده ادامه روند کتابخوانی آنها نیست؟
نسلی که کتاب میخواند هم دیگر کتاب نمیخواند. این به دلیل وضعیت معیشت مردم است. بله؛ هنوز دو درصدی که کتاب میخواندند، میان ما هستند اما پیش از این برای مثال با 200 هزار تومان میتوانستند 6 کتاب بخرند، اما الان با آن هزینه، فقط یک یا دو کتاب میتوانند بخرند. وضعیت معیشت مردم روی خرید کتاب آنها تاثیر میگذارد.
معمولا انسانها کتاب میخوانند برای اینکه امید به آینده دارند؛ درحالی که آینده برای ما مفهوم گنگ و پیچیدهای است. در نتیجه کارهای دیربازده و کیفی، کم میشوند. بههمین میزان آموزشگاهها، هنرجویان کمتری دارند. مردم بیشتر ماشین خرید و فروش و در بورس سرمایهگذاری میکنند؛ چراکه در این فعالیتها به سرعت میتوانند به نتیجه برسند. قطعا نسلی که در دهه 60 کتاب میخواند، الان کمتر میخواند و این به دلیل شیوه کار انتشاراتیها است. وقتی انتشارات امیرکبیر –نه امیرکبیر فعلی- شروع بهکار کرد، با آثار کلاسیکی که منتشر میکرد، یک قشر و طبقه کتابخوان ایجاد کرد.
روشنفکر کسی است که چیزی به جامعه اضافه کند
در ایران دهه 50 و 60 سرانه مطالعه از هر دوره دیگر بیشتر بود. در همان دوره، ارتباط بین بخشهای مختلف در حوزه فرهنگ خیلی بیشتر بود. سینماگرانی را میبینید که از ادبیات اقتباس میکنند؛ در فیلمهای «درخت گلابی» و «گاو» ارتباط بین کارگردان و نویسنده را میبینید. همچنین ارتباط شاعران و موزیسینها را در دوستی هوشنگ ابتهاج و محمدرضا لطفی میبینید. ازطرفی؛ فریدون مشیری مدیر دپارتمان موسیقی سازمان رادیو بود و نشستها و گفتوگوهایی را برگزار میکردند.
به نظرم روشنفکر کسی است که چیزی به جامعهای که در آن زندگی میکند، اضافه بکند. اتفاقی که سارتر و کامو در کافه های پاریس رقم میزدند، روشنفکری بود؛ زیرا تفکر آنها در کافه چیزی به جامعه اضافه میکردند. در ایرانِ آن سالها هم به همین صورت بود؛ روشنفکران آن سالها چیزی به جامعه اضافه میکردند؛ یعنی گفتمان میان بخشهای مختلف زیاد بود. مثلا محمدعلی فروغی بهعنوان سیاستمدار، کتاب فلسفه ترجمه میکرد. متاسفانه این گفتمان در ایران و جامعه فرهیخته از بین رفته است. در جامعهای که پویایی نباشد، نوزایی بهوجود نخواهد آمد.
ارتباط نویسندگان و مردم قطع شده است
اگر بپرسیم، سطح کیفی رمانهای الان بیشتر است یا سالهای 50 و 60؟ پاسخ حتما آن سالها است. همانطور که سطح سینما و موسیقی و هر چیز دیگری در دهه 50 و 60 بالاتر بود؛ زیرا گفتمان و ارتباط بین فرهیختگان و ارتباط بین مردم بیشتر بود. اگر به موسیقی توجه کنید، میبینید که روزبهروز مبتذلتر میشود و ارتباطی با مردم ندارد. درصورتی که آلات موسیقی در دهه 30 و 40 از وافور، تابوتر بود. در دورهای سه تار جزئی از تجربه زیسته مردم میشود، نقالها به قهوه خانهها بر میگردند. در آن دوره، رادیو و تلویزیون به موسیقی جدی میپرداختند؛ تا جایی که مردم برنامههای روزانه خود را براساس برنامه «گلها» تنظیم میکردند. پویایی میان بخشهای مختلف جامعه وجودداشت. فیلمهایی مانند «گوزنها»، «قیصر» و «داش آکل» همه از ادبیات ما آمده بود و فیلمی که برای مخاطب عام ساخته میشود توسط کارگردانهای نخبه کارگردانی میشد.
در رمانها میبینیم که تمرکز محمود دولتآبادی در آن دوره روی ادبیات منطقهای، ناحیهای و روستایی بود و مخاطبانش عامه مردم بودند. مخاطبان آثار احمد محمود و بزرگ علوی هم مردم بودند؛ اما دراین روزها این ارتباط قطع شده است. نویسندگان و نخبگان با افراد اطراف خودشان در ارتباط هستند و نه با مردم! یعنی ما اگر امروز از مردم بپرسیم مثلا مهدی یزدانیخرم را میشناسند، قاعدتا پاسخ منفی است. ارتباط قطع شدهاست، فیلمسازان از نوشتههای نویسندگان فیلم نمیسازند و موزیسینها با شاعران ارتباط ندارند. این ارتباط آنقدر کم شده است که پویایی و گفتمان بین جامعه را از بین برده؛ درنتیجه کیفیت آثار پایین آمده و ارتباط بخشهای عامه و نخبه کاهش یافته است.
دست ناشران در جیب کتابفروشان است
شما به کاهش تیراژ کتاب و افزایش قیمتها اشاره کردید. این دو عامل، ارتباط مستقیمی با شمارگان کتاب و تجدید چاپ دارند. کتابها با شمارگان پایین چاپ میشوند و زودتر به چاپهای بعدی میرسند و این رویه از طرفی، دست ناشران را برای افزایش قیمت باز میگذارد. این روند انتشار را چطور ارزیابی میکنید؟
به نظر من، تجدید چاپها به ضرر کتابفروشان است. وقتی ناشر تصمیم میگیرد 300 نسخه کتاب چاپ کند، میداند که هزینه تولید کتاب را بالا میبرد. همچنین ناشر میداند که اگر هر کتابفروشی بخواهد چند نسخه از کتاب را داشته باشد، چاپ 300 نسخهای به چاپ سوم میرسد. در این ماجرا؛ اتفاقی که برای کتابفروش میفتد این است که کتابی با قیمت 20 هزار تومان میخرد اما تا زمانی که بتواند آن را بفروشد، ناشر به چاپ ششم رسیدهاست و باید کتاب را 35 هزار تومان بخرد؛ یعنی باید تمام سود و مقداری از سرمایه را بگذارد تا همان کتاب را بخرد. نمیدانم چطور بهتر بگویم؛ اما دست ناشران در جیب کتابفروشان است. ناشر عامدانه قیمت کتاب را بالا میبرد و بالا بودن قیمت کتاب فقط به دلیل اجاره، حقوق مولف، مترجم و ... نیست. ناشر میداند که کتابش دو هزار نسخه به فروش میرسد، اما 200 نسخه منتشر میکند و سودش را از جیب کتابفروش به دست میآورد. کتابفروشان تمام سود خود را به ناشران میدهند. همه ناشران دولتی و غیردولتی این کار را میکنند. این باعث ضعف کتابفروشان خواهدشد. زیرا شرکتهای پخش و ناشران کار خود را میکنند. به موازات این، سایتهایی رشد میکنند، اما من بهعنوان کتابفروش میتوانم به مخاطب بگویم که در کنار آثار دولتآبادی، میتواند آثار رضا جولایی را بخواند. همچنین میتوانم براساس سلیقه مخاطب به او کتاب معرفی کنم. با تضعیف کتابفروش، مخاطب تربیت نمیشود و ناشر نتیجه این رفتار را پنج سال دیگر تجربه میکنند که کتابها به مراتب سطحیتر از آنچه هست، خواهدشد.
وابستگی فرهنگ به دولت تنها گزینه است
چقدر وابسته بودن ناشران و کتابفروشان به حمایتهای دولتی مانند برگزاری طرحهای فصلی خانه کتاب و ادبیات و برگزاری نمایشگاه کتاب میتواند در وضعیت نشر تاثیرگذار باشد؟
مجبوریم به دولت تکیه کنیم. پیش از انقلاب هم انتشارات بزرگ فرانکلین چگونه ارتزاق میکردند؟ از بنیاد پهلوی، سازمان برنامه و بودجه و همچنین انتشارات فرانکلین خارجی بودجه برای تحقیقات داشتند. یعنی چهار یا پنج منبع بودجه داشتند که حکومتی، دولتی و خارجی بودند و با این وجود، کتاب را در 50 هزار نسخه چاپ و فروش میرفت. باید توجه داشت در کشوری مانند آمریکا که همه چیز خصوصی است، تئاتر برادوی با بودجه دولتی اداره میشود. در کشوری که سابقه مطالعه طولانی نیست؛ ناشران و کتابفروشان محتاج کمک دولتی هستند. به نظرم وابستگی فرهنگ به دولت تنها گزینه است. دولت نباید به صنعت نفت یا آهن وابستهباشد، این مسائل در ایران دولتی است اما نشر ما روزبهروز خصوصیتر میشود! برای مثال، کتابفروشیهایی که ازنظر مالی توانایی بالایی دارند، کتابفروشیهای وابسته به شهرداری هستند. آنها با مناسباتی با شهرداری همکاری میکنند. اگر به شهر کتابها توجه کنید، بخش قابل توجهی از ملکهایش رایگان در اختیار قرار گرفته، اما شهر کتاب فرشته -که تیم شهر کتاب مرکز آن را اداره میکنند- چندین سال است ورشکسته است؛ زیرا تنها شعبهای در سازمان شهر کتاب است که اجاره حقیقی میدهد. کتابفروشانی که از تسهیلات و امکانات شهرداری برخوردار نیستند، مجبورند که کمک دولتی بگیرند؛ چراکه به آن نیاز دارند.
آیا بیرون از حمایتهای دولتی در حوزه فرهنگ که باید انجام شود، ناشران و کتابفروشان میتوانند اقدامی برای کم کردن آثار رکود و افزایش فروش انجام دهند؟
در دورههای پیشین، انتشارات امیرکبیر با اینکه از دولت بودجه میگرفت، ابتکاراتی به خرج داد و مخاطبان خاص خود را داشت. در سالهای اخیر اکثر ناشران نتوانستند این کار را بکنند، اما برای مثال انتشارات بیدگل اقدامات موفقی داشت. این نشر مخاطبان خاص خود را در جهانبینی شرق دارد و همچنین کتابهایی در حوزه نمایش و هنر منتشر میکند که با آنها شناخته شده است. نشرچشمه هم مخاطبان خود را دارد، میداند برای مثال چاپ نخست کتابی که منتشر میکند، به فروش میرسد. البته همه مصداق محمود دولتآبادی، علیاشرف درویشیان و حسین سناپور نیستند؛ اما بههرحال چشمه در ادبیات ایران مخاطبسازی کرده است. مردم رمان نمیخوانند اما چاپ اول چشمه تمام میشود.
مسئولان تعدادی از مجلات هم توانستند مخاطبان خود را در شرایط کنونی پیدا کنند. مجلهای مانند «آنگاه» مخاطبانش را بهدست آورده است. این مجله جماعتی را مجلهخوان کرد که پیش از این مجلهخوان نبودند. مجلههای «اندیشه پویا»، «تجربه» و ... مختص افراد مجلهخوان بود، اما مجلات «آنگاه»، «ناداستان» و «سان»، مانند انتشارات موفق دهه 50 و 60 توانستند مخاطبسازی کنند.
انرژی کتابفروش، صرف سرپا ماندن میشود
این مجلهها قیمت بالایی دارند، اما مردم حاضرند که شمارههای آنها را بخرند؛ تاجایی که شاهد تجدید چاپ برخی از آنها بودهایم. چطور آنها توانستند مخاطبسازی کنند، اما در حوزه داستان و رمان، اکثر نویسندگان یا ناشران نتوانستند این کار را بکنند؟
پیش از پاسخ به این سوال باید به یکی از نظریات محمدعلی کاتوزیان اشاره کنم، او نظریهای دارد به نام «ایران، جامعه کوتاه مدت» که در کتابی با همین نام منتشر شده است. پارسال که کتابفروشی را افتتاح کردیم، پنج نفر پرسنل بودیم، اما الان دو نفریم. پیش از این به عنوان مدیرکتابفروشی وقت این را داشتم تا با مدارس، موسسات، مدیریت پارک لاله و ... برای بازاریابی صحبت کنم. اما الان مجبورم کتاب بخرم، بچینم، به مشتریها معرفی کنم. وقتی در بحران قرار میگیریم، ناخودآگاه انرژی ما صرف سرپا ماندن میشود. واقعیت این است که ما جامعه کوتاه مدت هستیم و باید زود به نتیجه برسیم و این همان نظریه کاتوزیان است.
شکل مجله «تجربه» و «اندیشه پویا» آنطور نیست که به درد محتوای اینستاگرام بخورد، اما شکل مجله «آنگاه» به درد اینستاگرام میخورد. «آنگاه» مخاطب خود را پیدا کردهاست. این مجله مطالب ساده شده برای انسان امروزی تولید میکند که مخاطب با خواندن آن در زمانی کوتاه متوجه شود مثلا در دهه 40 چه میگذشته است، بدون اینکه نیازی به تحلیل جریانهای آن دوران داشته باشد. چیزی که «آنگاه» منتشر میکند برای همین لحظه است. «آنگاه» درست عمل کرده و مخاطب خود را شناخته و برای او کارکردهاست. باید به همین مساله در کتابفروشیها و انتشاراتها توجه شود. من در حد دو هفته در بوکلند کار کردم، شاید تعداد عناوین کتابهایش یک پنجم کتابهای کتابشار باشد، اما گردش کتابهای ما یک دهم بوکلند هم نیست؛ چراکه بوکلند توانسته مخاطبانش را روانشناسی کند و بداند چه کتابهایی را به چه شکلی به نمایش بگذارد.
بیشتر کتابفروشیها بخش تحریر، صنایع دستی و بازی کودک دارند؛ اگر اینها در کتابفروشی نباشند، فروش اینترنتی کتاب بیشتر از فروش آن در کتابفروشی خواهدبود. تنها کاری که میتوانم بیش از فروش اینترنتی انجام دهم، پخش موسیقی، ارائه بازی و سرگرمی در کنار فروش کتاب است، در حالی که لزومی ندارد برای مخطب با دیدگاه کوتاه مدت، درباره ادبیات دولتآبادی و جان لاک صحبت کنم.
به اندازه کافی از مدیریت کوتاهمدت آسیب خوردیم!
به نظر شما چه اقداماتی برای برونرفت از این شرایط میتوان انجام داد؟
اساس کاری که دولت باید بکند، این است که ناشرانی که واقعا فعالیت میکنند، از میان باقی مدیران نشری که برای مسائل دیگر وارد این حوزه شدهاند، جدا کنند. اگر دولت بخواهد بلندمدت کار کند و نگاه عجولانه زودگذر نداشته باشد، باید به بالای هرم کمک کند. دولت باید تسهیلاتی در اختیار ناشران واقعی بگذارد که بتوانند کتاب پخش کنند. تعداد ناشرانی که در آمار آمده است، خیلی بالاست. از طرفی؛ تعداد زیادی هم شرکت پخش به وجود آمده است. اگر ناشرانی که واقعا در این حوزه فعالیت میکنند، مشخص شوند، شاید بتوان تعداد شرکتهای پخش را به مراتب کم کرد. چهبسا ناشرانی که شرکت پخش هم میزنند و چرخه را تغییر نمیدهند؛ یعنی به آنها هزینه پخش و کتاب ناشر را جداگانه پرداخت میکنیم.
کمک به ناشران برای توزیع کتاب، یعنی شرکتهای توزیع باید در چرخه نشر، کمرنگ شوند؟
تعداد ناشران زیاد است و نمیتوان شرکتهای پخش را حذف کرد. هرچند همه ناشران، ناشران حقیقی نیستند و بخشی از آنها برای منافع دیگری فعالیت میکنند. گاهی یک ناشر با پنج عنوان نشر، کار میکند. کتابفروش نیاز دارد که کتاب توسط شرکت پخش توزیع شود؛ بنابراین موافق حذف شرکت پخش نیستم؛ چراکه هنوز از نظر لجستیک به آنها نیاز داریم. بدون شرکتهای پخش کتابها چگونه جابجا شوند؟ همچنین از نظر مالی این امکان برای کتابفروش وجود ندارد که کتاب مورد نیاز خود را از ناشران خریداری و منتقل کند. اما دولت میتواند کمکهایی به کتابفروش کند تا حداقل ناشران بزرگتر بتوانند کتاب را مستقل به دست کتابفروش برسانند.
در یک جامعه کوتاه مدت، حتما باید دولت سرمایهگذاری کند، اما تا کنون به اندازه کافی از مدیریت کوتاه مدت آسیب خوردیم. کمک دولتی حتما نباید به صورت تزریق مادی باشد. برای مثال وقتی رامبد جوان در برنامه خندوانه -که بیننده بالایی داشت- کتاب معرفی میکرد، آن کتاب در یک ماه چندین بار تجدید چاپ میشد. دولت میتواند برنامهریزی کند و تعداد این سبک محتوایی را در صدا و سیما افزایش دهد. همچنین شهرداریها میتوانند به ناشران و کتابفروشیها با نصب بیلبورد معرفی یک کتاب کمک کنند یا بیلبوردی که حاوی اطلاعاتی درباره جایزه هوشنگ گلشیری یا احمد محمود باشد.
نظر شما