برنده جایزه ادبیات داستانی زنان از طاعون و گرفتنِ انتقام اَن هتوِی، همسر ویلیام شکسپیر، از شایعهسازان میگوید.
هفته گذشته هم وقتی اُفارل از پنج نویسنده دیگر ازجمله هیلاری منتل و برناردین اواریستو، برندگان بوکر پیشی گرفت و به بیستو پنجمین برنده جایزه ادبیات داستانی زنان تبدیل شد هیچ جشنی در کار نبود.
این نویسنده ۴۸ ساله میگوید: «کاملا متحیر شده بودم. هیچ ذرهای از وجودم نبود که تعجب نکرده باشد.» او بیشترِ امسال را با همسر نویسندهاش ویلیام ساتکلیف و سه فرزندش در خانه خود در ادینبورگ در قرنطینه گذراند.
هشتمین رمان اُفارل داستانی را روایت میکند که در دوران یک بیماری همهگیر که پیش از این رخ داده –طاعون سیاه- اتفاق میافتد. بیماریای که در قرن ۱۶ اروپا را نابود کرد و تماشاخانههای لندن را که پسری روستایی به نام ویلیام شکسپیر در آن تاریخِ دیگری میساخت تعطیل کرد. شکسپیر در رمان بدون نام باقی میماند. پدری بامحبت اما اکثرا غایب برای پسربچهای ۱۱ ساله که مرگش شاهکار اوست. اینکه این نمایشنامهنویس پسری به نام همنت داشت که در تابستان سال اوجگیری طاعون، چهار سال پیش از آنکه هملت برای اولین بار اجرا شود از دنیا رفت امری مسجل است. اما اینکه علت مرگ پسر طاعون بوده حدس اُفارل است.
متناسب با نویسندهای که به او لقب «فرشته انتقامجوی فمینیست» دادهاند، اُفارل داستان اَن هتوِی، مادر همنت را روایت کرده که به گفته او نزدیک به ۵۰۰ سال با بدگوییهای تعجبآور و زنستیزی وقیحانه محض روبهرو بوده است. «این ایده را به ما خوراندهاند که او زن روستایی بدکاره نادانی بوده که این پسر نابغه را فریب داده و مجبور به ازدواج کرده که از او متنفر بوده است. و بعد مجبور شده به لندن فرار کند. این از کجا میآید؟ چرا مردم اینقدر به ایده مرد هنرمند آزاد دلبستهاند که مجبورند او را زمین بزنند؟»
پدر اَن که او را با نام اگنس میشناخت برایش جهیزیه سخاوتمندانهای به جا گذاشت که اَن بعدا با آن تجارت موفقیتآمیز تولید مالت را راه انداخت. اُفارل میگوید: «بله، شاید بیسواد بود، چون کدام دختر دامداری در قرن ۱۶ خواندن و نوشتن یاد میگرفت؟ هیچ هدفی برای این کار وجود نداشت. اما بیسوادی مساوی با حماقت نیست.»
او اضافه میکند: «نکته دیگری که بسیار مهم است این است که شکسپیر در اوخر دوران حرفهای خود به تاجر موفقی تبدیل شده بود که میتوانست هرجایی زندگی کند اما تصمیم گرفت به استراتفورد بازگردد. او یک سال پس از مرگ پسرش همنت عمارت عظیمی برای همسر و دو دخترش خرید و همچنین مزارع و کلبههایی که اجاره میکرد و اجاره میداد. هیچ کدام از اینها به من نشان نمیدهد که او از ازدواجش پشیمان باشد. من به جای اَن هتوِی آنقدر عصبانی شدم که میخواستم از خوانندگان بخواهم هرآنچه فکر میکنند درباره او میدانند فراموش کنند و خود را برای تفسیر جدیدی از او آماده کنند: که به ازدواج به عنوان یک شراکت نگاه کنند.»
این تعبیری است که سوالات جالبی درباره برخی از مشهورترین نمایشنامههای ادبیات انگلیسی برمیانگیزد. اُفارل در عجب است که شکسپیر چطور آنقدر درباره گیاهشناسی میدانست که به اوفلیای دیوانه در هملت حیات بخشید، یا درباره پرورش پرندگان شکاری که با آن آنقدر استعاره در طول این کار ارائه داد. رمان اُفارل حدس میزند که این دانش از اگنس آمده باشد، که آنقدری عاقل هست که به شوهر جوانتر خود اجازه میدهد دو زندگی داشته باشد که حتا یکی از آنها فراتر از قوه درک اوست.
تحقیقات عملی مربوط به شکلگیری جهانبینی اگنس که به طرز جالبی ناشناخته است شامل تجربه به پرواز درآوردن یک دلیجه، پرورش باغ گیاهان و نحوه فرآوری گیاهان به شکل تنتوررها و اکسیرهایی میشد که یک مادر قرن شانزدهمی برای فرزندان بیمارش به کار میبرد.
نگارش «همنت» همچنین نیازمند مقایسه دقیق و موشکافانه با فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد بود. «سعی کردم هیچ کلمهای را که امروز دیگر معنایی مشابه قرن ۱۶ ندارد استفاده نکنم.» او به عنوان مثال کلمه «shambles» را نقل میکند: «این کلمه امروز برای ما معنی هرج و مرج میدهد اما وقتی بررسی کردم متوجه شدم آن زمان به معنی تشریح جسد استفاده میشد. اصطلاحی مربوط به کشتارگاه که استفاده از آن درست به نظر نمیرسید و درنتیجه باید میگذاشتم برود.»
با این حال برای عشق مادرانهای که رمان را ملتهب و پرشور میکند نیاز به تحقیق نبود. اُفارل در کتاب خاطرات خود «من هستم، من هستم، من هستم» که سال ۲۰۱۷ منتشر کرد از مبارزه یکی از دخترانش با آلرژی شدید نوشت. او میگوید: «اگر فرزندتان مثل دختر من به معنای واقعی کلمه ۲۴ ساعت شبانهروز از درد عمیقی رنج میبرد، میدانید که در این موقعیت وحشتی مطلق پدر و مادر را فرامیگیرد. آن زمان اگر کسی به من میگفت برای کمک به او باید وارونه آویزان شوم این کار را میکردم.» در عوض، ناامید از درمانهای معمول، او پمادی تسکیندهنده از کرههای طبیعی و گیاهان تهیه کرد که اگنس هتوی به آن افتخار میکرد. هنوز هم سالی چهار بار یک دسته از آن درست میکند: «دوستش دارم، این اصرار و اشتیاق بسیار ابتدایی یک مادر برای حل مشکل فرزندش است. من نمیتوانم ببافم یا نقاشی کنم یا با دستانم کار دیگری انجام دهم، اما میتوانم این کار را بکنم.»
بخش شومی از رمان به ما نشان میدهد که طاعون راهش را در سرتاسر جهان از میمونی ککزده در اسکندریه مصر تا یک فروشگاه دوزندگی در استراتفورد پیموده، جایی که جودیت، دوقلوی همنت را با بستهبندی دور مهرههای ونیزی آلوده میکند. در بدو نوشتن هدف گشودن رمان در فضای ساختگی خانهای در یک شهر کوچک انگلیسی بود. تاریخ اخیر اهمیت خود را برای نویسنده و خواننده به اوج رسانده است. اُفارل اشاره میکند که هنوز خاطره عامهای از مرگ سیاه وجود دارد که در بسیاری از شهرهای اروپایی نقش بسته است، ازجمله ادینبورگ، جایی که بچههایش یاد گرفتهاند روی تپههایی که بالاتر از گورهای جمعی معروف به گورهای طاعون دوچرخهسواری کنند.
او میگوید: «در شروع گذر از این همهگیری، همه ما در حال بازگشت به طاعون سیاه بودیم.» بخشی از کار داستان روشن کردن چنین نقاط مرجع تاریخی با همدردی خلاقانه است. «باید به یاد بیاوریم که چقدر خوششانسیم که در مقایسه با چیزهایی که در آن دوران داشتند که احتمالا پیاز جوشانده در شیر و وزغ خشکشده بود، در این دنیای مدرن بیمارستان، دستگاه تنفس مصنوعی و متخصصان مراقبتهای بهداشتی سختکوشی داریم.»
نظر شما