عنوان کتاب «سیاست ورزی در ایران مدرن» است که درواقع پژوهشی است که روی دوره 1320 تا 1325 انجام دادهاید، پرسش این است که چرا عنوان ایران مدرن را انتخاب کردهاید؟ آیا پروژه مدرنیزاسیون را با مدرنیته یکی گرفتهاید؟ یا اینکه تفاوتهایی بین این دو قائلید؟
این مسئله باید از دید جامعهشناسی بررسی شود که در این مرحله، این رویکرد بررسی نشده است. اما بهطورکلی در سیاست بینالملل و روابط بینالملل، دولت مدرن دارای چهار مؤلفه است که بر اساس این مؤلفهها هر دولتی چه سنتگرا باشد، چه مدرن بررسی میشود، البته من معتقدم که ما در بنبست مدرنیته گیرکردهایم، بههرحال هر دولتی این چهار مؤلفه را داشته باشد به آن دولت مدرن گفته میشود؛ یکی دیوانسالاری است، دومین ویژگی مشروعیت، سومین سرزمین و چهارمین حاکمیت است. هر دولتی این چهار مؤلفه را داشته باشد به آن دولت مدرن گفته میشود. بسیاری از آثار از جمله کتاب آبراهامیان چنین موضعی دارند، تاریخ ایران مدرن اصطلاحی است که در سیاست بینالملل وجود دارد. اما میتوان پروژه جامعه ایران را ازنظر مدرنیته و مدرنیزاسیون بررسی کرد که در این مرحله کار بنده این نبوده که بخواهم بگویم که آیا ما در سنت گیر کردهایم یا خیر.
زمان رضاشاه مدرنیزاسیون انجام شد، اما هرگز به مدرنیته نرسیدیم. به قول شاعر برای رسیدن به مدرنیته، باید چشمها را شست و جور دیگری باید دید. ما هنوز گرفتار خیلی از مسائلی هستیم که ما را در پشت مدرنیته قرار میدهد، ما هنوز مشکلاتی در این زمینهداریم که برطرف نشدهاند. یکی دیگر از ویژگیهای دولت مدرن، این است که بهجای امت، ملت را داریم. یا بهجای تابعیت، شهروندی داریم، اینها جزء تعاریفی است که در سیاست بینالملل میگویند. حالا این دولت مدرن میتواند یک دولت بسیار عقبماندهای هم باشد. اگر راجع به کشورهای عقبمانده آفریقایی هم بخواهند بنویسند میگویند، دولت مدرن آفریقایی چون با دولت باستانی فرق میکند، چون روابط فرق میکند.
در فصل سوم به این نکته اشاره میکنید که در دوره جنگ جهانی دوم ایران بهترین گزینه، یعنی بیطرفی در جنگ را برگزید و آن را تنها سیاست عملی ایران میدانید، منظورتان در این زمینه چیست؟ بیطرفی در این دوران چگونه بهترین است؟ وقتی به تعبیر شما تنها سیاست ممکن بوده است، آیا اساساً در این صورت، حالتی دیگر میتوان برای ایران متصور بود؟
بله، ایران گزینه دیگری نداشت و این بهترین سیاستی بوده که اتخاذ میکند. اما چون این کتاب بیشتر برای متخصصان تهیهشده و افرادی که در این زمینه مطالعه دارند میدانند که خیلی از روزنامهها و افراد در آن زمان میگفتند که چون ایران در مقابل فاشیسم به متفقین نپیوسته است، پس از فاشیسم طرفداری میکرده است. این مسائل تا حدودی در کتاب هست، اما اگر کسی بر ادبیات آن دوران اشراف داشته باشد میداند که چرا گفتهام که این بهترین سیاست بوده و هدفم چه بوده است. اما چرا این بهترین سیاستی بوده که دولت ایران اتخاذ کرده و درعینحال تنها سیاست هم بوده است،؟چون هیچکدام از کشورهای متخاصم در جنگ جهانی دوم چه متفقین، چه متحدین به ایران پیشنهاد ندادند که با آنها متحد شود. درعینحال که اتحاد با ایران را نمیخواستند، یعنی مثلاً اگر ایران میخواست که با متفقین، متحد شود، چون آنها از سالهای قبل برنامه داشتند که در صورت درگیری و جنگ، ایران را اشغال کنند بنابراین نمیخواستند که ایران جزء متحدینشان باشد، چون اگر بود که نمیتوانستند سرزمین یک متحد را اشغال کنند. این مباحث در کتاب بهطور مفصل بحث شده است.
در قسمتی از کتاب به این نکته اشاره کردید که اطلاعات موردنیازتان را از اسناد دستاول انگلیسیها در آرشیو وزارت خارجه بریتانیا به دست آوردهاید، این امر چگونه محقق شد؟ دیگر اینکه این اسناد با اسنادی که در ایران موجود است چقدر تفاوت دارد؟ آیا اساساً تفاوتی در این مدارک دیدید و آنها را بهصورت تطبیقی باهم مقایسه کردید؟
من سالهای متمادی بیش از بیستوچند سال در بریتانیا، اروپا و کشورهای دیگر اروپایی، ازجمله امریکا زندگی کردهام و این اسناد را از آرشیوهای دستاول وزارت خارجه این کشورها جمعآوری کردم و آنها را تطبیق دادم. زمانی هم که به ایران برگشتم، اسنادی که دستهبندی و یکجا بخواهد در دسترس محقق قرار بگیرد پیدا نکردم، یادم است که چندین بار به وزارت خارجه ایران مراجعه کردم چیزی در اختیارم قرار ندادند. اسنادی که در ایران داشتم همان اسنادی است که ممکن است نسخ آن در آرشیو کشورهای خارجی بوده یا آن چیزهایی که ممکن بود در کتابها بهعنوان سند چاپشده است، از آنها استفاده کردهام. بنابراین به آن صورت کار تطبیقی بین اسناد خارجی و ایرانی انجامنشده است، هرچند که هدفم این نبوده است. چون هدفم این بود که بدانم چگونه در سیاست مبتنی بر قدرت، قدرتهای آن زمان سیاستهایشان در ایران زا اعمال میکردهاند. به تعبیری من از دیدگاه دیگری به اسناد نگاه کردهام و درواقع نخواستهام که تاریخ بنویسم.
در یکی دیگر از فصول به این امر پرداختهاید که ایران بهصورت مخفیانه مناسباتی را با آمریکا داشته، چرا ایران این امر را بهصورت مخفیانه انجام میدهد؟ مگر آمریکا در آن زمان خود از قدرت نسبی در سطح جهان برخورد نبود که بتواند در این زمینه نقش داشته باشد و مناسباتش را با کشوری مانند ایران بهصورت آشکار داشته باشد؟ چه نیازی به پنهان بودن این امور بوده است؟
با توجه به اینکه شکلگیری سیاست خارجی بر اساس رفتار و اعمال اشخاص هم هست، مهم است. همان موقع قوامالسلطنه و گروههایی در آنجا درحالیکه اتحاد سهجانبه را با شوروی و بریتانیا امضا کردهاند، اما مخفیانه هم با آلمان سیاست دوستیشان را بهرغم اینکه سیاست بیطرفی را رسمی اعلام کرده بودند، داشتند. سیاستی نه بهصورت رسمی اما بههرحال افرادی که این سیاست را دنبال میکردند، همه دارای مقامات رسمی دولتی مانند وزارت بودند را دنبال میکردند، بههرحال یک سیاست فرصتطلبانهای بود که میخواستند ببینند که کدام طرف در جنگ پیروز میشوند. وقتی احساس کردند که آلمان نمیتواند بهعنوان نیروی سوم موثر باشد.
وزارت خارجه ایران همواره اینگونه بوده و میشود حدس زد که این الگو را در سیاست خارجه حفظ کردهایم و همواره وقتی دو نیرو به ایران فشار میآوردند، یعنی شوروی در شمال و بریتانیا در جنوب، سیاست خارجه همیشه به دنبال پیدا کردن نیروی سومی بود که بتواند مقداری از این فشارها را از طریق دوستی با آن نیروی سوم خنثی کند. در آن زمان آلمان این نیروی سوم بود، وقتیکه آلمان شکست خورد و دیگر نیرویی محسوب نمیشد سیاست خارجه به این فکر افتاد که نیرویی را جایگزین کند که فشار بریتانیا و شوروی را کمتر کند طبیعتاً انتخاب طبیعی آن موقع آمریکا بود که کمکم به آمریکا نزدیک شوند که درواقع همانطور هم شد. ما این الگو را نگهداشتهایم یعنی هر زمان احساس کردیم که فشار زیاد شده است یک نیرویی را وارد کردهایم که فشارهای کشورهای دیگر را تا حدودی از طریق آن نیروی سومی کم کنیم. شاید اکنون اگر بخواهیم مثال بزنیم نزدیکی ما به چین یا روسیه شاید پیروی از نوع دیگری از آن الگو باشد.
با توجه به پژوهشی که انجام دادهاید اگر بخواهید برای امروز ایران توصیهای داشته باشید آن چیست؟ دوم اینکه اساساً مناسبات سیاسی و اقتصادی اکنون جامعه ما چقدر با آن زمان تفاوت دارد؟ درواقع چه نیازی به بازنگری در تاریخ آن زمان وجود دارد؟
بخشی از تاریخ ما تحریفشده است، مثلاً درباره تأسیس راهآهن وقتی به ادبیات چپ نگاه میکنید چیزی میگویند که وقتی به دست راستیها نگاه میکنید چیزی دیگر است. متأسفانه تاریخ را گروهها و افراد به سلیقه خودشان نوشتهاند و اکثر کتابهای تاریخی ما با اسناد وزارت خارجه و دولتی نوشته نشده است و بیشتر بر اساس نقلقولها و خاطرات شخصی و اغراض شخصی نوشته شده است. هرکسی به سلیقه خودش تاریخ را تحریف کرده است، درنتیجه مثلاً میبینیم که دکتر مصدق برای برخی قهرمان است و برای برخی نیست. برای اینکه دید کسی قهرمان بوده یا نه، باید از خلال اسناد پیدا کرد و اینکه باسلیقه شخصی تاریخ را مینویسند، نه براساس آن چیزی که در جامعه جاافتاده است، تاریخ را نمینویسند. البته یک گفته بسیار معروفی هست که میگویند تاریخ را فاتحان مینویسند. بههرحال من در چند مجمع علمی که در ایران صحبت میکردم گفتم که ما هنوز تاریخنویسیمان علمی نیست و از اسناد کمتر استفاده میکنیم و بیشتر از روی اغراض و برداشتهای شخصی و گروهی و بخشیمان استفاده میکنیم. اگر این کتاب مطالعه شود معلوم میشود که نتیجهاش برای جامعه ایران چیست.
کار دیگری که در این کتاب مدنظرم بوده، این بوده که خواستهام بگویم که شکلگیری سیاست خارجی چه در ایران و چه در جاهای دیگر که در دانشگاهها میگویند مثلاً مکتب رئالیسم، ساختارگرایی، ایدئالیسم، سازهانگاری و ... به این صورت نیست بلکه سیاست خارجی ملغمهای از این چیزهاست، هم اشخاص میتوانند در تدوین یا شکلگیری سیاست خارجی مؤثر باشند، هم سازمانها، هم اقتصاد و ... همه اینها دستبهدست هم میدهد. درواقع مطالعه من یک مطالعه میانرشتهای است یعنی سعی کردهام که این چیزی که در دانشگاهها تدریس میشود و تقسیمبندی میشود، را ببینم و بگویم واقعیت اینگونه نیست بلکه شکلگیری سیاست خارجی از جنبههای مختلف انجام میشود. نه از دیدگاه رئالیسم یا سازهانگاری یا ایدئالیسم و غیره.
نظر شما