دلنوشته دختر زندهیاد «استاد مصطفیزاده» به مناسبت اولین سالگرد درگذشت استاد؛
غم در دلم بنشانده است هجر یار...
سیده انسیه مصطفیزاده، در نخستین یادمان استاد سیدمحسن مصطفیزاده، نویسنده، عارف و پژوهشگر فقید، به یاد پدر نوشت.
«افسرده حال و پریشان ز روزگار
غم در دلم بنشانده است هجر یار
عمرم همی سپری میشود چه سود
چون در بهار هم خبری نیست از بهار
گمان نمیکردم روزی برای نبودنت بنویسم....اما همیشه گمان نمیکنی و اتفاق میافتد... آخرین باری که دیدمت خندیدی و برایم خواندی
آنکس که به درگاه خدا به جان میارزد
در خانه بایزید به نان میارزد
نمیدانستم آخرین بار است که با من حرف میزنی، آخرین بار است که میخندی و آخرین بار است نصیحتم میکنی... خیلی عادی مثل همیشه نگاهت کردم و گفتم حالا چرا این شعر؟
گفتی سفره من همیشه همینگونه بوده است.... فارغ از نام و نشان و رنگ و جنس آدمها... البته که صدمههای بسیار هم خوردهام اما همیشه با خدایی معامله کردهام که همه بندگانش به جان میارزند پس برای من هم محترمند....
من نفهمیدم که باز هم در آخرین کلام درس دادید....
حالا یکسال است که رفتهاید و فقط در این یک سال جمله همیشگی شما هنگام خداحافظی در گوشم طنین افکنده بود.
«به خدا میسپارمت عزیزم»....
این جمله شما بوی خداحافظی نمیداد... احساس بازگشت داشت و احساس سپرده شدن جای امنی اصلا بیشتر شبیه سلام بود تا خداحافظی
پس همانگونه میگویم چراکه بیشتر سلام است احساسم تا خداحافظی....
به خدا میسپارمت پدر....»
نظر شما