یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۱
هرچه قُلک‌مان پُردوست‌تر باشد زندگی‌‌مان قشنگ‌تر می‌شود/ گویا تصویرگر با داستان ارتباط برقرار نکرده است

سمیرا قیومی، نویسنده کتاب «دوست بهتره یا کلوچه؟» درباره اهمیت پرداختن به موضوع دوستی و مهربانی برای کودکان گفت: فکر می‌کنم مهم‌ترین سرمایه‌ی آدم دوستانش هستند؛ پس هرچه قُلک آدم پُردوست‌تر باشد زندگی‌اش قشنگ‌تر، پرماجراتر و داستانی‌تر است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا دودیدا توی خانه تنها بود و فکر می‌کرد چه می‌شد اگر همسایه‌ای داشتند، همسایه‌شان بچه‌ای هم‌سن او داشت و با هم بازی می‌کردند. این آرزوی کودکانه دودیدا یکهو برآورده و سروکله یک همسایه جدید پیدا شد؛ اما چه همسایه‌ای؟! همسایه‌ها انواع و اقسام مختلف دارند؛ از خیلی ساده تا خیلی پیچیده. یکی از آن پیچیده‌ها همسایه خانه دودیدا شد و با وجود اینکه او دوست داشت خیلی زود با بچه همسایه دوست شود؛ ولی فهمید به سادگی نمی‌تواند با همسایه و بچه‌اش ارتباط برقرار کند. همسایه جدید بسیار به نظم و قانون اهمیت می‌داد و به اعتقاد نویسنده کتاب، کارهایش باعث شده بود خانه دودیدا برایش مثل یک زندان شود؛ اما بچه‌ها راهی برای نرم کردن دنیای سخت بزرگ‌ترها پیدا می‌کنند. کتاب «دوست بهتره یا کلوچه؟» داستان همین روابط و راه‌حل‌های رهایی از آن است. این کتاب را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای گروه سنی نوخوان (بالاتر از 7 سال) به نویسندگی سمیرا قیومی و تصویرگری محمدحسین ماتک منتشر کرده است. در ادامه گفت‌وگوی ما را با نویسنده این کتاب می‌خوانید:
 
به نظر خودتان دوست بهتر است یا کلوچه؟
چه سوال بامزه‌ای! خب معلوم است که اگر در جواب شما بگویم دوست! کسی که همین الان حسابی گرسنه‌ باشد، با خودش می‌گوید: نویسنده‌ها چه دل خوشی دارند! پس چیزی که می‌توانم با خیال راحت بگویم این است که قول می‌دهم اگر کلوچه را با یک دوست بخوریم خیلی خوشمزه‌تر است و اگر وقت خوردنش حسابی به ما خوش بگذرد تا همیشه هر وقت بوی کلوچه بیاید به یاد آن روز و آن دوست می‌افتیم.
 
شما در آثار دیگرتان هم به موضوع دوستی و مهربانی اشاره کرده‌اید؛ چرا این مساله، این‌قدر برایتان مهم است؟
چون فکر می‌کنم مهم‌ترین سرمایه‌ی آدم دوستانش هستند. حالا می‌شود حتی بعضی از اعضای خانواده، بعضی معلم‌ها، خدا یا حتی نویسنده‌هایی را که کتاب‌هایشان را دوست داریم هم در همین جمع دوستان‌مان باشند. پس هرچه قُلک آدم پُردوست باشد زندگی‌اش قشنگ‌تر و پرماجراتر و داستانی‌تر است.
 
دوستی در دنیای بچه‌ها چه نقشی دارد؟
حتما شنیده‌اید که بچه‌ها وقت بازی، نقش‌های آینده‌شان را دارند تمرین می‌کنند. دوست‌ها و هم‌بازی‌های امروزشان همان کسانی هستند که بعدها در زندگی واقعی همکار، همسر، هم‌کلاس و هم‌سفر هم می‌شوند. پس تمرین قبل از اجرا هم شیرین است، هم لازم و هم لحظه‌های به یادماندنی دارد.

برای شما دنیای بدون دوست چه شکلی است؟
من نمی‌دانم دنیای بدون دوست چه شکلی است؛ چون راستش را بخواهید از همان اول اولش همیشه دنبال دوست می‌گشتم و معمولا پیدایش می‌کردم. مثلا دوستی من با خیلی از کسانی که الان از بهترین دوستان من هستند، حتی در بزرگسالی این طوری شروع شده است که جلو رفته‌ام، سلام کرده‌ام و گفته‌ام من دلم می‌خواهد دوست تو باشم، تو چه‌طور؟ با من دوست می‌شو‌ی؟
 
اسم دودیدا و دودودوس چه‌طور به ذهن‌تان رسید؟
از این شعر معروف که می‌‌گفت «تو دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی».
 
کارهای همسایه دودیدا آن‌قدر قابل درک است که برای هر قانون جدیدش من به عنوان مخاطب داستان، زیرلب غرغر می‌کردم که چرا این‌قدر این همسایه اذیت می‌کند؛ اما با روایت گام به گام داستان، لایه‌های دیگر ارتباط و تعامل انسانی برای ما باز می‌شود. آیا درون‌مایه داستان نیز همین است؛ صبوری و همدلی برای داشتن دنیای بهتر؟
واقعیتش این است که وقتی ناشر موضوعاتی را برای نوشتن داستان به من پیشنهاد داد از بین آن‌ها موضوع «معاشرت با همسایه» را انتخاب کردم؛ اما دلم نمی‌خواست مثل همیشه از حق و حقوقی که یک همسایه به گردن همسایه‌اش دارد صحبت کنم. برعکس دلم می‌خواست بگویم در آیین همسایگی نباید آن‌قدر شرط و شروط و قانون بگذاریم که همسایه‌مان نفسش تنگ شود و خانه‌اش برایش زندان و همسایه‌اش زندانبان باشد. این شد که به جای تصویر کردن یک همسایه بی‌ملاحظه، خواستم همسایه‌ای را تصویر کنم که از قانون و نظم و غیره، یک خط‌کش ساخته و با آن، خانه همسایه‌اش را تبدیل به زندان کرده است.

داستان فانتزی‌ای طنزگونه داشت یا این برداشت من است که با خواندن و دیدن نوع خانه و کار شخصیت‌ها خنده‌ام می‌گرفت؟
نه حق با شماست. بچه‌ها خندیدن و شگفت‌زده شدن را دوست دارند. مسلما وقتی برای کودکان می‌نویسیم هم بامزگی‌های زبان و تصویر مهم می‌شود و هم خیال‌پردازی‌ها‌ و وقتی داستان تصویری است بخش زیادی از تخیل نویسنده علاوه بر واژه‌ها، به تصویر هم سپرده می‌شود؛ به این شکل که نویسنده برای تصویرگر شرح تصویر می‌نویسد و آنچه را در ذهنش هست و نباید با کلمات بیان شود یا بهتر است به جای متن در تصویر بیاید در این شرح تصویر می‌نویسد؛ مثلا من دلم می‌خواست خانه دودیدا و دودوس روی قله کوه‌ها و قله‌ کوه دقیقا پایه میز صبحانه‌شان باشد و روی آن صبحانه بخورند. خب این را در شرح تصویر برای تصویرگر توضیح دادم.
 
نظرتان درباره تصویرگری کتاب چیست؟
مسلما تصویرگر برای این کار زحمت کشیده و به همین دلیل این کتاب جایزه‌های خوبی هم به دست آورده است؛ اما به نظرم تصویرگر می‌توانست با توجه به شناختی که نسبت به کیفیت چاپ ناشر دارد رنگ‌های بهتری را انتخاب کند. همین‌طور شاید بهتر بود اگر وقتی داستان را پذیرفت و به دستش رسید و متوجه شد که یک داستان تصویری است و به تعامل نویسنده و تصویرگر نیاز دارد با نویسنده ارتباط می‌گرفت. البته خود ایشان در مصاحبه‌ای از این که ناشر معمولا مسیر ارتباط نویسنده و تصویرگر را هموار نمی‌کند شکایت کرده بود که برای من جای تعجب داشت؛ چون این‌روزها ارتباط گرفتن کار چندان سختی نیست. چنان‌که خود من اگر مطلع می‌شدم که کار به مرحله تصویرگری رسیده است، قطعا این ارتباط را برقرار می‌کردم. علاوه بر این گویا تصویرگر با داستان چندان ارتباط برقرار نکرده و به دلیل اعتبار ناشر کار را پذیرفته بود. این برای خود من جای شگفتی داشت؛ چون خود این مجموعه دست‌کم بیست داستان بود و من اگر جای تصویرگر بودم داستان دیگری را انتخاب می‌‌کردم؛ چون به هر حال آدم ترجیح می‌دهد کاری را انجام دهد که دوستش داشته باشد. البته ممکن است تصویرگر وقت انتخاب، به قابلیت‌های تصویری داستان و شرح تصاویر بیشتر توجه کرده است که اگر این‌طور باشد نتایج خوبی هم برایش به دنبال داشت و همان‌طور که گفتم یکی از آن‌ها جایزه معتبری مثل قلم طلایی بلگراد بوده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها