دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۰
حساسیت ساواک نسبت به «حسین بن على را بهتر بشناسیم» موجب استقبال از آن شد

حجت‌الاسلام محمد یزدی در کتاب «خاطرات آیت‌الله محمد یزدی» می‌نویسد: كتاب «حسین بن على را بهتر بشناسیم» پس از چاپ، مورد استقبال خوبى قرار گرفت. ساواک با كتاب برخورد كرد و اگر در حجره طلبه‌ها یافت مى‌شد، به عنوان مدرک جرم به حساب مى‌آمد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، در ایام نهضت اسلامی، در کنار مبارزات عملی، مبارزه فکری و فرهنگی نیز در جریان بود. در این مسیر، روحانیون و علما پیشگام بودند. آن‌ها با نگارش کتاب و گره زدن فضای سیاسی آن دوره به مبانی دینی، روشنگری می‌کردند. از جمله آثار و کتاب‌هایی که در ایام انقلاب با محوریت قیام عاشوراء نوشته شد، کتاب «حسین بن على(ع) را بهتر بشناسیم» به قلم آیت‌الله محمد یزدی بود.

 سفر به یزد در ماه محرم

ایشان درباره چگونگی نگارش این اثر می‌گوید: در جریان انقلاب، بنده به یزد مسافرت کردم که مصادف با ایام عزادارى بود. یزدی‌ها در عزادارى سبک خاصى دارند و عمدتاً از منبری‌ها دعوت مى‌کنند و محافل شلوغ و پر احساس را راه مى‌اندازند. یکى از منبری‌هاى دعوت شده، من بودم و یکى از عواملى که باعث مى‌شد مردم آن منطقه به من احترام کنند، این بود که خودم یزدى بودم. مرحوم آیت‌الله صدوقى به من اظهار محبت بسیار مى‌‌کرد؛ شاید به دلیل آن که بنده در قم به درس ایشان مى‌رفتم. به هر تقدیر، در یزد به خانه یک حاجى معروف دعوت شدم که چادر و تشکیلاتى برپا کرده بود و جمعیت عظیمى را براى عزادارى سیدالشهدا(ع) گرد آورده بود.

روز اول که وارد مجلس شدم، در کنارى نشستم و مشاهده کردم که روضه‌خوان‌ها و منبری‌ها بیش از پنج دقیقه روضه نمى‌خوانند؛ مردم هم پیوسته در رفت و آمدند، چایشان را مى‌نوشند و قلیانشان را مى‌کشند و مى‌روند. قدرى بعد از من دعوت شد که منبر بروم. عرض کردم که «من منبر پنج دقیقه‌اى بلد نیستم.» هر چه اصرار کردند، نپذیرفتم. روز دوم و سوم هم به همین منوال گذشت. روز چهارم، یکى از روضه‌خوان‌هاى پنج دقیقه‌اى نزد من آمد و گفت: «چرا شما روضه نمى‌خوانید؟ چه کار کنیم که شما هم روضه بخوانید؟» عرض کردم: «راهش این است که چند نفر از شما نوبتتان را به من بدهید تا من لااقل یک ساعت وقت داشته باشم. یک بار هم بیشتر منبر نمى‌روم.» روضه خوان‌ها با هم توافق کردند که یک روز به من وقت بدهند.

منبر انتقادی

روز موعود فرا رسید و من بالاى منبر رفتم و با سبک خودم، شروع کردم به گفتن بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. براى مردم چنین روضه خوانى که بر سر منبر دوام آورد، تازگى داشت. بعد از مقدمه چینى لازم، انتقادهایم را شروع کردم و گفتم: «این چه سبک روضه خوانى است، مگر امام حسین(ع) کشته شد که ما جمع شویم و قلیان بکشیم و چاى بخوریم؟! معنا ندارد که فلان بازارى تنها به عنوان تبرّک به اینجا بیاید و پنج دقیقه بنشیند و روضه‌اى استماع کند و برود. مجالس ما باید روح و عمق داشته باشد و افراد برایش وقت بگذارند و دل بدهند.» سخنرانى من بیش از یک ساعت به طول انجامید. در انتها هم گفتم: «من از آقایانى که نوبتشان را به من دادند، تشکر مى‌کنم و خداحافظ!» وقتى از منبر پایین آمدم، یک نفر از طرف صاحبخانه، نزد من آمد و گفت: «شما اگر ممکن است هر روز به مدت یک ساعت به اینجا بیایید و منبر تشریف ببرید!» عرض کردم: «نه، من بناى مزاحمت یک ساعته ندارم و امروز هم استثنا بود.» گفت: «همه با این امر موافق هستند.»

یادداشت‌هایی که کتاب شد

در خلال روزهایى که در آنجا بودم، به وضع مجالس روضه‌خوانى دقت کردم و آنچه به عنوان نقطه ضعف و انتقاد در کیفیت برگزارى این محافل به نظرم مى‌رسید، روى کاغذ آوردم. یادداشت‌هاى پراکنده‌اى جمع شد که همان مایه اصلى کتاب «حسین بن على(ع) را بهتر بشناسیم» بود. به تدریج به یادداشت‌هایم شکل منسجمى دادم. در مقدمه این کتاب، بانیان، مستمعان و ذاکران مجالس را به نقد کشیده‌ام و بیانم حالت تند و صریح دارد.

در مدت ده روزى که تا عاشورا باقى بود، شب‌ها در منزل یکى از بستگان یزدى به سر مى‌بردم و در فرصتى که داشتم، کتاب را تدوین مى‌کردم. کم‌کم به زمان انقلاب هم نزدیک مى‌شدیم و تصمیم گرفتم کتابم را به دوستان معرفى کنم و نظرخواهى نمایم.

ماه رمضان بعد که در سیرجان به سر مى‌بردم، کتابم را که هنوز به طبع درنیامده بود، با خودم بردم و براى دوستان ـ از جمله فرد میزبان که آدم وارد و فهمیده‌اى به نام آقاى تخشید بود ـ قرائت کردم. ایشان البته نظرش این بود که «هر واقعیتى را نباید به زبان آورد؛ به‌خصوص اگر با لحن تند و صریح گفته شده باشد، بهتر است این مطالب تعدیل شود و بُعد انتقادى‌اش کاهش یابد.» در آن ایام پدرم هم به منطقه آمده بود و من هر بار که برخى از آقایان به دیدنشان مى‌آمدند، کتابم را به آنها ارائه مى‌کردم. پدرم از این کار عصبانى شد و گفت: «چند صفحه مطلب نوشته‌اى، آن وقت هر کسى پیدا مى‌شود، درمى‌آورى و مى‌گویى این مال من است؟» عرض کردم: «من قصد سوئى ندارم و تنها مى‌خواهم نظر آقایان را جویا شوم و از راهنمایی‌هایشان بهره‌مند گردم.» پدرم هم نظرش این بود که «صبغه انتقادى کتاب پررنگ است.»

آقایان نظرات مختلفى داشتند، ولى در مجموع، مرا تشویق به ادامه کار مى‌کردند. من در صدد چاپ کتاب بودم و وقتى در آستانه انقلاب قرار گرفتیم، ترجیح دادم که کتاب را به زبان انقلاب درآورم. رعایت این نکات و تناسب کتاب با مسائل اجتماعى باعث شد که این کتاب به فاصله اندکى، هشت الى نه بار تجدید چاپ شود. براى چاپ کتاب با آقاى اسدالله طباطبایى که در قم کتابفروشى داشت و به اتفاق اخوى‌اش به تأسیس چاپخانه‌اى مبادرت کرده بودند، وارد مذاکره شدم. آنها هم موافقت کردند و من بسیار خوشحال شدم. چند روز بعد، فردى به نام آقاى مصطفوى با من برخورد کرد و ابراز تمایل کرد که کتاب را چاپ کند، بعد پرسید: «شما با ناشر قبلى چگونه قرارداد بسته‌اید؟» عرض کردم: «من زیاد در بند این مسائل نبوده‌ام و تنها چاپ کتاب برایم اهمیت داشته است.» مصطفوى گفت: «امتیاز کتاب را به ما واگذار کن تا به چاپش برسانیم. همان‌گونه که با بقیه کتابها عمل کردیم، با تو هم عمل مى‌کنیم.» من هم موافقت کردم.

حساسیت ساواک نسبت به کتاب 

کتاب «حسین بن على را بهتر بشناسیم» بعد از چاپ، مورد استقبال خوبى قرار گرفت. ساواک با کتاب برخورد کرد و اگر در حجره طلبه‌ها یافت مى‌شد، به عنوان مدرک جرم به حساب مى‌آمد.

بعضى از ناشرها قصد داشتند کتاب را پس از حذف بعضى از قسمت‌هایش به چاپ برسانند و من شدیدا با این کار مخالفت کردم و گفتم: «ارزش کتاب، به خاطر همین قسمت‌هایش است.» قسمت‌هاى مزبور، به داستان سلیمان صرد و مسلم بن عقیل مربوط مى‌شد که عوامل حکومت از طریق جاسوسى، او را به دام انداختند. من این مقطع از تاریخ خون‌بار اسلام را با زبان خاصى بیان کرده بودم که به اوضاع زمان شاه هم ربط پیدا مى‌کرد. من اعلام کردم که «با حذف کتاب موافق نیستم و اگر این اتفاق بیفتد، من اعلام جرم خواهم کرد.» بعد از پیروزى انقلاب، امتیاز کتاب را به سازمان اوقاف و امور خیریه واگذار کردم و این سازمان هم در چند مناسبت به چاپ آن اقدام کرد. این کتاب به زبان‌هاى عربى، انگلیسى و اردو نیز ترجمه و چاپ شده است.

وجه توفیق کتاب 

من معتقدم که دلیل توفیق کتاب «حسین بن على(ع) را بهتر بشناسیم» این است که داراى خلوص است. بدین معنا که در مقطعى که مشغول نگارش آن بودم، روحآ تمایل داشتم که این بحث درست پرورانده شود و متناسب با شرایط زمان و مکان از کار در آید. گمان مى‌کنم این یکدلى و خلوص در نوشتن، تنظیم و هدف انقلابى، به میزان زیادى کار کتاب را جلو برد. بعدها تنى چند از دوستان اصرار کردند که در ادامه، داستان کربلا هم که همان اسارت اهل بیت بود، نگاشته شود. من گفتم: «نه فرصت این کار را دارم و نه روحیه‌اى که در آن ایام در من بود، موجود است؛ ضمن این که به نظر من شهادت نسبت به اسارت داراى گویایى خاصى است و بیشتر مى‌تواند در انقلاب ما نقش داشته باشد.»

منبع: خاطرات آیت‌الله محمد یزدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها