سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمد طاهر کریمی: یکی از موضوعاتی که همواره توجه فلاسفه را به خود جلب کرده است و فیلسوفان بسیاری دربارۀ آن نظریهپردازی کردهاند، مرگ است. مرگ را از چشماندازهای مختلفی میتوان بررسی کرد. برخی از این چشماندازها عبارتاند از: مرگ بهمثابه پایان حیات دنیوی، مرگآگاهی و ترس از مرگ. مارتین هایدگر یکی از فلاسفۀ بزرگ قرن بیستم و حتی تاریخ فلسفه است که دربارۀ این موضوع پژوهش کرده است. هایدگر در بخشی از کتاب هستی و زمان به نقش محوری مرگ و تأثیر نفیکنندۀ آن بر هستی دازاین اشاره و بر جنبۀ امکانی آن تأکید کرده است. یکی از آثاری که با هدف تحلیل و بررسی دیدگاه هایدگر دربارۀ مرگ نوشته شده است، کتاب هایدگر و مرگ؛ در باب امکان ناممکنی دازاین در «هستی و زمان» است. این کتاب مجموعه مقالات است و مهرداد پارسا مقالات آن را گردآوری و ترجمه کرده است. مبنای نگارش این اثر، مبحث مرگ در کتاب هستی و زمان هایدگر بوده است. مرگ موضوع محوری کتاب هستی و زمان است؛ چراکه هایدگر معتقد است هرچند مرگ پایانبخش حیات انسانی است، سرآغاز و خاستگاه هم هست؛ ازاینرو مرگ، سیر وجودی دازاین را از آغاز تا پایان ترسیم میکند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده و شامل مقالاتی است که در بررسی و نقد دیدگاه هایدگر دربارۀ موضوع مرگ نوشته شدهاند. افزون بر این، کتاب یک پیوست هم دارد. ادکینز، نویسندۀ سه فصل نخست کوشیده است با بهرهگیری از روش پدیدارشناختی، مفهوم مرگ در هستی و زمان را گامبهگام تبیین کند که البته با قرائتی کانتی همراه شده است. اهمیت رویکرد ادکینز در این است که با استفاده از مفهوم فقدان در روانکاوی فرویدی، برداشت هایدگر از مرگ را برداشتی مالیخولیایی دانسته و از دازاین بهعنوان نمونهای کلاسیک از سوژۀ مالیخولیایی یاد کرده است. ادکینز در فصل «پیوست مرگ»، برای مرگ در کتاب هستی و زمان نقشی استعلایی قائل است و درصدد نشاندادن این است که تجربۀ انسانی بر فقدان بنا دارد و این فقدان در هستی و زمان در قالب «بهسوی مرگ بودن» ظاهر میشود. او در فصل «طرحافکنیهای مرگ» فضامندی دازاین را نتیجۀ میرایی او دانسته و در فصل «مباشر عدم» به وجه منحصربهفرد زمانمندی دازاین پرداخته است. «میرایی بشر» عنوان فصلی است که استفان میولهال در آن دربارۀ چگونگی ترسیم امکان ناممکنی دازاین هایدگری بحث کرده است. میولهال، بهتبع هایدگر، مرگ را ذیل جریان زندگی دازاین جای داده است. از نگاه او، مرگ نه فعلیت یا امکان، بلکه غیاب کامل و محضی است که دازاین، پیش از تولد و پس از مرگ، بهنحو سلبی، آن را تجربه میکند. او با توجه به پیشاوجودینبودن دازاین، بر ضرورینبودن هستی او تأکید کرده است. پل ادواردز در فصل پنجم با رویکردی نقادانه، دیدگاه هایدگر را نقد کرده است. او در این فصل، دربارۀ مفهوم مرگ بهمثابۀ امکان بحث کرده و ضمن بررسی معانی مختلف آن، در نهایت، امکانیبودن مرگ را نادرست و بیمعنا دانسته است. جی وایت در فصل ششم کوشیده است نشان دهد مخالفتها و نقدهای پل ادواردز حاصل نوعی بدفهمی از معنای امکان و نادیدهگرفتن تمایزگذاری هایدگر میان معانی مختلف مردن است. او بر این عقیده است که برای پرهیز از کجفهمیدن مقصود هایدگر باید میان مرگ شخص و مرگ اگزیستانسیال دازاین تمایز گذاشت. دی بلتنر در فصل پایانی و در ادامۀ تلاش برای تصحیح دیدگاه ادورادز از سوی وایت، مفهوم مرگ در هستی و زمان را بررسیده است. محور بحث بلتنر حول این ایدۀ ناسازوار میچرخد که چگونه میتوان مرگ را یکی از شیوههای هستی دازاین یا یکی از شیوههای دازاینبودن تلقی کرد؛ البته شیوهای که در آن دازاین دیگر قادر به زیستن نیست و بنابراین، امکان تجربۀ هیچ شکلی از هستی و امکان را ندارد. در بخش پیوست کتاب نیز مترجم با ادکینز گفتوگو کرده و برداشت هایدگر از مرگ را در نسبت با رویکرد هگلی و دلوزی بررسی کرده است.
نویسندگان مقالاتِ این کتاب، معانی گوناگونی از مرگ را در نگاه هایدگر تشخیص دادهاند؛ اما همگی بر سر این نکته اشتراک دارند که مرگ برای دازاین فقدان است: حال یا فقدان حیات یا فقدان امکانهای مختلف که دازاین با آنها مواجه است. بهطور کلی، این کتاب اثری درخور توجه برای بررسی نگرش هایدگر به مرگ است و مطالعۀ آن میتواند برای علاقهمندان به حوزۀ مرگپژوهی سودمند باشد. در تحلیل و نقد نگاه هایدگر به مرگ باید گفت بدون شک، نکات درخور توجهی در نوع مواجهۀ او با مرگ وجود دارد. هایدگر هستی دازاین را «رو بهسوی مرگ بودن» میداند و مرگ را ممکنترین امکان دازاین قلمداد میکند. البته در نگاه افرادی نظیر بلتنر، مرگ پایانبخش دازاین و بهمعنای رخدادی که در پایان هر زندگی انسانی رخ میدهد، نیست؛ بلکه نامی است برای وضعیت خاصی که دازاین خود را در آن مییابد. منظور از این وضعیت خاص، ناتوانی از شخصیبودن و بیاعتنایی سراسری به تمام امکانهایی است که خود را به دازاین عرضه میکنند.
در مجموع باید گفت نگاه هایدگر به مرگ، نگاهی اینجهانی است؛ چراکه اساساً دازاین وجودِ فینفسهای است که از آن تحت عنوان «در جهان بودن» یاد میشود. هایدگر بر این عقیده است که وقتی دازاین میمیرد، دیگر جهانی برای او متصور نیست؛ یعنی دیگر، ابزارهای خودش و دازاینهای دیگری که مثل خودش هستند، او را احاطه نمیکنند و دیگر امکان خویشمندی ندارد. هایدگر بر این باور است که نداشتن جهان دقیقاً بهمعنای دازایننبودن متوفی است؛ اما اینگونه هم نیست که فاقد هستی باشد. در وهلۀ نخست، چنین به نظر میرسد که هایدگر با بیان این نکته، نگاهی فرااینجهانی به دازاین دارد و هستی دازاین را با مرگ از بینرفتنی نمیداند؛ اما او افزون بر باور پیشگفته به این هم اعتقاد دارد که ماهیت متوفی از دازاینبودن به جسدبودن تغییر میکند و جسد تا حدی شبیه به شیء است؛ منتها شیئی که زمانی زنده بوده و اکنون حیاتش را از دست داده است. این اعتقاد نشان میدهد که هایدگر در تفسیر مرگ، صرفاً به پایانی برای امکانهای اینجهانی دازاین توجه دارد.
هایدگر با اینکه نکات درخور توجهی را در تفسیر خود از مرگ دازاین بیان کرده است، از حقیقت دازاین، یعنی وجود فینفسۀ انسانی، غفلت ورزیده است. اگر دازاین، وجودی صرفاً اینجهانی داشته باشد، بدون شک با مرگ پایان مییابد و مرگ، فعلیت نهایی اوست. چنانچه دیدگاه نهایی هایدگر به مرگ اینگونه باشد، تفسیرش از مرگ با تفاسیر الهی و حکمی تفاوت دارد و به نظر میرسد بنا به قول ادکینز، او علاقهای به تأیید جنبههای دینی مرگ ندارد. حکماً و عرفای اسلامی از مرگ با دو تعبیر یاد کردهاند: نخست مرگی که هر لحظه بر آدمی عارض میشود و دیگری مرگی که پایانی برای آغاز است. با توجه به مطالبی که نویسندگان این کتاب بر مبنای کتاب هستی و زمان به هایدگر نسبت دادهاند، او به این دو نوع مرگ توجهی ندارد؛ در حالی که این دو مرگ میتواند به حیات انسانی یا بهتعبیر هایدگر، دازاین، معنا ببخشد. در عرفان اسلامی، مرگ آنبهآن بهسراغ آدمی میآید و اساساً اگر مرگی نباشد، حیاتی نیز برای انسان متصور نیست. مرگ و حیات در نگاه حکمای مسلمان دو مفهوم متضایفاند که همواره با یکدیگر همراهاند. اگر مرگ نباشد، حیاتی نیست و اگر حیاتی نباشد، مرگی در کار نیست. حرکت انسان و بهطور کلی نظام هستی با حیات و مرگ پیدرپی گره خورده است و وقتی مرگی که پایانبخش حیات اینجهانی است، فرارسد، حیات ابدی برای انسان آغاز میشود. بنابراین، مرگ پایانی برای آغازی بیانتها و ابدی است. بهطور کلی باید گفت هرچند نگاه هایدگر به مرگ حاوی نکات درخور توجهی است، فاقد نکات بسیار دیگری است. او در آثار خود بهگونهای از مرگ سخن گفته است که گویا به جنبۀ واسطهگری مرگ برای آغاز حیاتی دیگر توجهی ندارد. به همین علت میتوان از جنبههای گوناگون، دیدگاه او دربارۀ مرگ را تحلیل و نقد کرد.
نکتۀ پایانی اینکه هایدگر مقصود خود از مفهوم مرگ را بهدرستی بیان نکرده است. بهبیان جزئیتر، در کلام هایدگر، مرگ گاهی بهمعنای مرگآگاهی است و گاه بهمعنای پدیدهای که همگان در پایان حیات با آن موجه میشوند و گاهی هم بهمعنای ترس از مرگ است. ترس از مرگ هم یا ناظر به پدیدۀ مرگ است یا ناظر به حیات پس از مرگ. به همین علت، اختلافات و مناقشات فراوانی بر سر دیدگاه هایدگر به وجود آمده است؛ همان طور که در این کتاب هم، ادواردز و ادکینز و بلتنر در تفاسیر خود از مرگ هایدگری با یکدیگر اتفاقنظر ندارند.
منبع: شماره دوم مجله گاه نقد
نظر شما