سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - رقیه خاتون دختر امام حسین (ع) تنها سه سال سن داشت که در اسارت خانواده امام شرکت داشت؛ اسارت در دستان دشمن برای بزرگسالان هم سخت و دردناک است چه رسد به کودک سه سالهای که پدرش شهید شده و خود را گرفتار دشمن میبیند. سیف بن عمیره، صحابی بزرگ امام صادق (ع) اولین قصیده سوزناک را در اشاره به نام حضرت رقیه (س) سروده است. وی که از راویان زیارت عاشوراست در قصیدهاش دو بار از رقیه (س) یاد کرده است:
و سکینه عنها السکینه فارقت
لما ابتدیت بفرقه و تغیر
و رقیه رق الحسود لضعفها
وعدا لیعذرها الذی لم یعذر
ولام کلثوم یجد جدیدها
لم انسها و سکینه و رقیه
یبکینه بتحسر و تزفر
تاریخ بیهقی نیز از قدیمیترین منابع ادبی و تاریخی است که در آن از حضرت رقیه (س) یاد شده است: «اما الحسینه فهم من اولاد الحسین بن علی و لم یبق من اولاده الا زین العابدین و فاطمه و سکینه و رقیه. (از فرزندان امام حسین (ع) جز حضرت زینالعابدین و فاطمه و سکینه و رقیه باقی نمانده است.»
از دیگر ادیبان عرب که قرنهای نخستین از حضرت رقیه (س) یادکردهاند میتوان به سیدبن طاووس در کتاب «اللهوف علی قتلی الطفوف» و عمادالدین طبری در کتاب کامل بهائی اشاره کرد.
امروز نیز شاعران فارسیسرا و عرب در ذکر مناقب و سوگ حضرت رقیه (س) به شعرسرایی میپردازند که در آنها آمیزهای از مدح، رثا، احساس، عضق، حماسه، پند و اندرز و عبرت و مرثیه با تعابیر و تصاویر احساسی و عاطفی دیده میشود و شاعران با توصیف رنجهای حضرت رقیه از جمله دیدن حوادث جانکاه عاشورا، اسارت و سکونت در خرابه شام و سرانجام شهادت فرزند سهساله امام حسین (ع) به یادکرد گوشهای از مصائب وارد شده بر اهل بیت (ع) میپردازند.
از جمله عبدالمنعم فرطوسی، شاعر مشهور و بزرگ عراقی سروده است:
انزلو هم فی خربه لیس فیها
غیر مهدالشری و سقف السماء
لا تقیهم حر الهجیر بظل
و هو یصلی و لا لهیب ذکاء
و احمد الوائلی، خطیب مشهور و توانمند عراقی نیز گفته است:
فی ربی قاسیون قبر صغیر
فیه غصن من البتول نضیر
تربه هومت رقیه فیها
حضن الطهر رملها و الحفیر
عندها فی محمد و علی
والحسین الشهید شیء کثیر
این نوشتار را با شعری از غلامرضا سازگار به پایان میرسانیم:
من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده، خاموشم
همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم
اگر بیمار شد کس، گل برایش میبرند و من
به جای دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو ای لب تشنه، آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است این آب بر کامم، نمینوشم
تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد!
به جان مادرت، هرگز کفن بر تن نمیپوشم
ز زهرا مادرم خود یاد دارم رازداری را
از آن رو صورت خود را ز چشم عمه میپوشم
دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد گوشم
اگر گاهی رها میشد ز حبس سینه فریادم
به ضرب تازیانه قاتلت میکرد خاموشم
فراق یار و سنگ اهل شام و خنده دشمن
من آخر کودکم این کوه سنگین است بر دوشم
سپر میکرد عمه خویش را بر حفظ جان من
نگردد مهربانیهای او هرگز فراموشم
دو چشم نیمه بازت میکند با هستیام بازی
هم از تن میستاند جان هم از سر میبرد هوشم
بود دور از کرامت گر نگیرم دست «میثم» را
غلام خویش را گر چه گنه کار است، نفروشم
نظر شما