سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ قصه، قصه تغییر است. در واقع، قصه تلاش برای تغییر، برای تبدیل شدن به انسانی بهتر، برای اثبات خود به عنوان انسانی بهتر، هم به دیگران و هم به خود. از رمان «معبد زیرزمینی» صحبت میکنیم. رمانی نوشته معصومه میرابوطالبی و از تولیدات نشر جمکران، که در آن داستانی در حاشیه عملیات فتحالمبین، با محوریت جوانی به اسم الیاس - که خودش را جستجو میکند - روایت میشود.
میخوانیم: «چند وقت بود سنگ قبر پدر را ندیده بودم. ندیده بودم که از وسط، شکاف خورده و از نوشتههایش چیزی پیدا نیست. نسیم خنکی میوزید. میخواست یادِ مردهها بیندازد که چند روز دیگر پاییز است. مردهها کاری به پاییز ندارند. مردهها روزگار را با خودشان بردهاند زیر خاک. هیچکس توی قبرستان نبود. نشستم کنار خاک پدر و پاهایم را ولو کردم. مسخره است که با یک سنگ حرف بزنم، اما کلمات خودشان آمدند: اگه بتونم با حاجی غلامحسین برم، اونموقع شاید دایی دست از سرم برداره. شاید صدیقه بفهمه منم آدمم. بابا ببین… و جای سوختگی را به سنگ نشان دادم.»
«معبد زیرزمینی» کتابی خواندنی است و حوادث آن با تکیه بر خاطرات گروهی از نیروهای ما در جنگ تحمیلی شکل گرفتهاند. داستانی است که از شبهای رکنآباد شروع میشود و تا شب عملیات فتحالمبین پیش میرود. تازگیاش در این است که ماجراهای رمان بر اساس خاطرات مقنیها از جنگ تحمیلی ساخته و پرداخته شدهاند و ما در همراهی با الیاس، این خاطرات را مرور میکنیم. البته، قصه خود الیاس نیز جذاب و مهم است. اوست که خودش را جایی دور از خانه پیدا میکند. به قول نویسنده «این رمان من با کارهای قبلیام متفاوت است. اینجا به واقعهای در دل جنگ تحمیلی میپردازم، واقعهای حقیقی که با شخصیتی تخیلی همراه شده و رمان را شکل داده است.»
این داستان ۱۶۳ صفحهای، داستان تلاش جوانی برای یافتن شخصیت واقعی خود در دل خاک است. جوانی که در آغاز با سرخوردگی و تنهایی درگیر است و ذهن و روح آشفتهای دارد. سعی میکند نظر دیگران را نسبت به خود عوض کند و قضاوتهایی را که متحمل میشود تغییر دهد. میداند که حقش در زندگی این نیست و نباید در چشم دیگران، کوچک و حقیر به نظر برسد. او از توسریهای دایی به ستوه آمده و تبدیل به جوانی منزوی و تنها شده است. توجه زیاد مادر در مقابل دیگران غرورش را نیز شکسته است. او به دنبال راهی است تا به همه اثبات کند به اصطلاح بچهننه نیست و جَنَم انجام کارهای جدی و بزرگ را دارد. اما نمیداند چه باید بکند. تا اینکه با حاج غلامحسین مقنی آشنا میشود و پنجره تازهای پیش چشمان خودش میبیند. پنجرهای رو به دنیایی متفاوت، که ورود به آن جز با شهامت و فداکاری ممکن نمیشود. فرصت آن تغییری که الیاس دنبالش بوده، برایش فراهم میشود. اکنون نوبت اوست که این فرصت را قدر بداند و خودش را، هم به خودش و هم به دیگران اثبات کند.
نظر شما