یکشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۰۸:۳۵
حماسه عباس دوران در آخرین روز رمضان 1361

«در این جنگی که حدود دو سال از آغاز آن می‌گذرد،‌ دوست‌های زیادی را از دست داده‌ام و ممکن است این بار نوبت من باشد. اما من خودم داوطلبانه خواسته‌ام که این مأموریت را انجام بدهم.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، عباس دوران آخرین روز از رمضان سال 1361 حماسه‌ای خلق کرد ماندگار و به معنی واقعی کلمه کاری کرد کارستان. البته خودش در آن عملیات به شهادت رسید و پیکرش - یا در واقع آنچه از آن باقی مانده بود - نیز سال‌ها بعد به کشور برگشت. کتاب «بمبی در کابین» نوشته سید حکمت قاضی میرسعید (نشر صریر)، روایتی از این حماسه است. کتاب‌های دیگری هم درباره این شهید بلندآوازه وجود دارد که در میان‌شان می‌توان به «یک جرعه آفتاب»  کاری از محمدرضا رضوی (نشر شاهد) یا «در آغوش آسمان‏» (دفتر ادبیات و هنر مقاومت) و نیز «دوران به روایت همسر شهید» از زهرا مشتاق‏ (انتشارات روایت فتح) و «پلاکهای آسمانی» از بیژن کیا (نشر زرینه) اشاره کرد.
 
شش خلبان و سه هواپیما
مأموریت مشخص و هدف نیز روشن بود. جنبش کشورهای غیرمتعهد با پذیرش میزبانی عراق در نشست آتی، اعتبار و مشروعیتی را که صدام سخت دنبالش بود به او می‌دادند و در جنگی که طرف‌های متجاوز و مدافع آن به وضوح معلوم بود، با متجاوز همراهی نشان می‌داد. ایران مجبور بود، بار دیگر به خودش اتکا کند و منتظر همراهی نهادهای بین‌المللی نماند، ولو اینکه این نهاد عنوان پرطمطراق جنبش غیرمتعهدها را روی خود داشته باشد. فرماندهی نیروی هوایی ارتش، چند خلبان از میان بهترین خلبانانش را انتخاب کرد و مسأله را با آنان در میان گذاشت. اینکه «متأسفانه روش‌های دیپلماتیک و رایزنی با کشورهای عضو جنبش عدم تعهد تاکنون به نتیجه مطلوبی نرسیده و نظر مقامات و مسئولان امنیتی کشور این است که با ناامن کردن آسمان بغداد باید به هر نحو ممکن از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها در این کشور جلوگیری شود. این مأموریت باید در تقدم نخست برنامه‌های اجرایی نیروی هوایی قرار گیرد و اگر ضرورت یابد حتی چند بار نیز تکرار شود تا در نهایت به نتیجه مطلوب برسد.»
 
در نهایت شش خلبان و سه هواپیما را برای انجام این عملیات سخت و حساس انتخاب کردند که عباس دوران یکی از آن‌ها بود. ناصر باقری هم یکی از این شش خلبان بود که بعدها درباره آن عملیات گفت «پیش از انجام عملیات به ما اعلام کرده بودند که درصد خطر این عملیات بالای 85 درصد است. شش خلبان این سه هواپیمای اف.4 توسط ستاد کل انتخاب شده بودند. من با مرحوم اسکندری، شهید دوران با منصور کاظمیان و توانگر و خسروشاهی خلبانان سه هواپیمای مذکور بودیم. در این میان، من و اسکندری هر کدام شش بار برفراز بغداد پرواز داشتیم ولی شهید دوران اولین پرواز بود که بر فراز بغداد انجام می‌داد. علی‌رغم اینکه تنها کسی که تا آن زمان دارای بیشترین پرواز عملیاتی بود، شهید دوران بود. هدف این عملیات، زدن شهر بغداد و مناطق مسکونی نبود، بلکه قرار بود با حمله به پالایشگاه الدوره بغداد و زدن نقاط حساس آن و شکستن دیوار صوتی بغداد، فقط یک جو روانی و ترس ایجاد نماییم.»
 
باقری خاطره‌اش را چنین ادامه می‌دهد که «ازسوی دیگر پدافند دشمن هم خیلی قوی بود. از بدو ورودمان به خاک عراق با یک دیوار آتش روبه‌رو شدیم نزدیک صبح بود که پدافند هوایی بغداد نیز ما را ردگیری کرد و ما در بین دو پدافند زمینی و هوایی قرار گرفتیم، به هر حال عملیات را ادامه دادیم و پالایشگاه را زدیم. موقع رفتن، دوران که لیدر بود جلوی ما حرکت می‌کرد. اما پس از عملیات و موقع برگشت از سمت دیگر شهر بغداد هواپیمای من و اسکندری جلو بود و دوران و کاظمیان پشت سر ما بودند. پدافند سبک عراق هواپیمای ما را که شماره 2 بودیم، زدند، و هواپیما به حرکت خود ادامه داد. سرنشینان، که من و اسکندری بودیم، زخمی شدیم. در همین حین از هواپیمای شماره یک که دوران و کاظمیان در آن بودند، اطلاع دادند که هواپیمای آن‌ها را نیز زدند. اسکندری به آن‌ها گفت عیب ندارد ما را هم زده‌اند، پشت سر ما بیایید، اگر می‌توانید بیایید وگرنه بپرید بیرون.»
 
اما ماجرا به شکل دیگری، متفاوت با پیشنهاد باقری پیش رفت و عباس دوران نه از هواپیمای خودش بیرون پرید و نه دنبال آنان رفت. «بعد از این گفت‌وگو دیگر جوابی از آن طرف نیامد و ما بالاخره با وجود آتش سنگین پدافند دشمن برگشتیم و در همدان به زمین نشستیم. بعدها متوجه شدیم که در آن لحظه کاظمیان توسط دوران اِجکت شده و شهید دوران هم هواپیمای نیمه‌سوخته را به ساختمان هتل محل برگزاری کنفرانس کوبیده است.»
 
من خودم داوطلب این مأموریت شدم
منصور کاظمیان که در آن عملیات اسیر شد نیز ماجرا و آخرین صحبت‌هایش با شهید دوران را به یاد می‌آورد. «در طول مسیر اصلی انفجار موشک‌ها و گلوله‌های ضدهوایی هواپیما را می‌لرزاند. از این رو، مسیر اصلی را که خطی از تیروگلوله بود و در آن صبح زود، روی سینه آسمان به وضوح دیده می‌شد. کمی انحراف دادیم و سرانجام خود را به مرکز بغداد رساندیم. هنوز همه در خواب راحت بودند. غرش سنگین هواپیما، سکوت بغداد را پر از هیاهو کرد. از دور دکل‌های تأسیسات پالایشگاه الدوره در چشمان سبز شد. به هدف که رسیدیم، با زیاد کردن سرعت به سمت ارتفاع، زاویه مناسب و یک شیرجه، تمام بمب‌ها را روی پالایشگاه تخلیه کردیم، شهر در هاله‌ای از دود و آتش فرورفت.»
 
کاظمیان در ادامه می‌گوید «شتابان گردش به‌ راست کردیم و در همین لحظه بود که صدای انفجار سنگینی ناشی از برخورد موشک به هواپیما مرا به خود آورد. از رادیو به عباس گفتم که موشک خورده‌ایم. تمامی نشان‌گرها اعلان وضعیت اضطراری کرده و دود غلیظی که از آتشبال و بدنه پا گرفته بود وارد کابین شد. چند مایلی از شهر گذشته بودیم که هواپیما تعادلش را از دست داد. از عباس خواستم که آماده باشد تا از هواپیما خارج شویم. او که آمادگی من را شنید، زودتر از من، دکمه صندلی پران مرا فشرد و دیگر چیزی نفهمیدم.»
 
راوی می‌افزاید «وقتی به هوش آمدم که از سر و صورتم خون می‌ریخت و دنده و کتفم حسابی آسیب دیده بود؛ دقت که کردم دیدم چند عراقی بالای سرم هستند. بعد فهمیدم که در ساختمان وزارت دفاع عراق در بغداد هستم و این آقایان نیروهای امنیتی رژیم بعث. قبل از هرچیز، از عباس پرسیدم شنیدم از هواپیما خارج نشده است. پس از اینکه حالم تقریبا جا آمد، بازجویی‌های روزانه شروع شد. من در برابر همه سؤال‌های آن‌ها، فقط می‌گفتم: نمی‌دانم.... چه می‌دانم... نه. روزی نبود که از کتک و شکنجه بی‌نصیب باشم. در همان سین‌جیم کردن‌ها بود که فهمیدم عباس هواپیمای سانحه دیده را به یکی دیگر از تأسیسات مهم عراق کوبیده که ظاهراً هتل محل برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها بود.»
 
کاظمیان با این جملات، خاطره‌اش را تکمیل می‌کند که «وقتی خبر شهادت عباس را شنیدم به یاد صحبت‌های شب قبل از عملیات افتادم که به من گفت: منصور جان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد، تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و مأموریتم را به اتمام برسانم.» او این‌ها را گفت و پای حرفش ماند. شهید دوران در دفتر خاطراتش، پیش از عملیات نوشته بود به مأموریت خطرناکی می‌رود و احتمالا دیگر برنمی‌گردد. نوشته بود در این جنگی که حدود دو سال از آغاز آن می‌گذرد،‌ دوست‌های زیادی را از دست داده‌ام و ممکن است این بار نوبت من باشد. اما من خودم داوطلبانه خواسته‌ام که این مأموریت را انجام بدهم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها