استاد رضا بابایی هم از میانمان رفت. او را دو بار دیدم: یکبار در منزلش مهمان بودم. حدود سه ساعت. یکبار هم در مؤسسۀ امام موسی صدر میزبانش بودیم. بازهم حدود سه ساعت. طرفه آنکه چندی بعد شنیدم صبحِ همان عصری که در مؤسسه وعده داشتیم، از بیماریاش مطلع میشود و بزرگوارانه هیچ به ما نگفت و بر قرارش برای سخنرانی پایبند ماند.
دو کتاب هم از او خواندهام: «درست بنویسیم» و «دین و عقلانیت». و البته، مانند بسیاری دیگر، کوتاهنوشتهایش را در کانالِ «یادداشتها» با اشتیاق میخواندم. او انسانی فروتن، صادق، صمیمی، بامحبت، پرمطالعه، دردمند و خیرخواه بود. خرسندم که اشتیاقم برای معرفی کتابهای امام موسی صدر و دعوتش به مؤسسه، سببِ پیوندی لطفآمیز میانمان شد. از او بسیار آموختم و خواهم آموخت. اما سه ویژگیِ او برای من نظرگیرتر میآید:
نخست اینکه همسنگ مطالعهاش، فکر میکرد. مطالعه یک امر است و فکر کردن امری دیگر. حتی شاید توان گفت که بیش از مطالعه فکر میکرد. از این روست که کتابِ ارجمندِ «دین و عقلانیت»اش بیش از آنکه پاسخگو باشد، پرسشخیز است. هرگاه با او همکلام میشدی، از باریکبینیها و نکتهسنجیهایش هویدا بود که چه اندازه میاندیشد. و حسنِ مضاعفش این بود که این تفکر ریشه در مطالعاتِ پردامنهاش داشت.
دوم آنکه شجاع بود. او میخواند و فکر میکرد و آنجا که اخلاقِ باور حکم میکرد باید دست از عقیدهای شست، بیباکانه میپذیرفت. این شجاعت را هرکس ندارد و آنان که دارند، همه بهاندازه استاد بابایی ندارند. میدانِ دینداری و عقلانیت نه جولانگاه زبونان است. مرد میطلبد و او مردِ این میدان بود. از این حیث، بازهم کتاب «دین و عقلانیت» نمودارِ منشِ استاد بابایی است. او شجاعانه و دردمندانه قدم در این میدان نهاد و کوشید با قلم و بیانِ خود کژیهای دینورزی امروزِ ما را راست کند. کژیهایی که فراگیر شده است و کسانی میخواهد که مردانه در این ره گام نهند.
و آخر اینکه او نویسنده و ادیبی توانا بود. میخواهم به جرات بگویم که میان همه کتابهای نگارش و ویرایش، «درست بنویسیم» از همه سودمندتر است. یکبار، از باب سپاسگزاری بابت این کتاب، با او تماس گرفتم و گفتم آنچه در این کتاب آمده است، از برخی کلیگوییها فاصله گرفته و مثالها و توضیحات عینی و مصداقی است. پاسخم را این داد که این کتاب حاصلِ سالها تدریس و تجربهاندوزی است. راست میگفت. او سالها در قم با تدریسِ آدابِ نوشتن، تأثیری ژرف بر طلاب جوان گذاشته است. جلسات شرح مثنویاش شنیدنی و پرنکته است. بر شعر مسلط بود و خود اهل سرودن شعر هم بود. نثرش زنده و به غایت فصیح است.
این را هم یادم نرود بگویم که در جلسهای که مهمانش بودم در خانهاش، سخن از هر دری شد و از جمله ادبیات. من به مناسبت نامگذاریِ روز ملیِ شعر اعتراض کردم و مناسبت آن را کجسلیقگی دانستم. او جایگاهِ شهریار را در میان معاصران بلند میدانست، اما گفت که شاعرِ ملیِ ما حافظ است و نه حتی فردوسی. گویا نوشتهای هم در این خصوص دارند که من البته نخواندهام.
من هم میبالم به خود که اولین ترجمهام را در آغاز دهه هشتاد او ویرایش کرد. البته، به سردبیرِ مجله بشارت گفته بود کسی که متن را ترجمه کرده است، اساساً مترجم نیست و متن او برای انتشار مناسب نیست. با این حال، متن را چنان اصلاح کرده بود تا منتشر شود. همین تذکر مکتوب او راهی برایم گشود که امروز بدان خرسندم. هرچند شاگرد خوبی برایش نبودهام. کاش قدرش را بیشتر میدانستم و میدانستیم. کاش. رفتنش زود بود.
نظر شما