یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۴:۱۸
انوشه زیست و انوشه مرد

انوشه زیست و انوشه­ روان به سرای جاوید شتافت. مردی باهمتی بلند که هیچ‌گاه تلخی‌ها از همت مردانه و صلابت و استواری او فرونکاست.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-حسن ذوالفقاری:
اى دريغا دفترآرايى قلم افكنده است
كز پس او دفترآرايى به پايان مى‏‌رسد
(مظاهر مصفا)

انوشه، انوشه زیست و انوشه­ روان به سرای جاوید شتافت. دوست و یار دیرین من دیگر بین ما نیست. مردی باهمتی بلند که بس تلخی‌­ها که بر او رفت اما هیچ‌گاه از همت مردانه و صلابت و استواری او فرونکاست. حالا باید آنان که به ناروا در روزهای آغازین انقلاب بر او جفا کردند، شرمنده و نزد خداوند روسیاه باشند. گرچه خواستند او را از پای بیفکنند اما از پای نیفتاد که با عزمی راسخ به حیات علمی خود ادامه داد و حاصل آن ده ­ها اثر غرورآفرین شد که اکنون صفحات زرین فرهنگ و ادب ایران‌زمین با آن‌ها زینت یافته و هزاران دانش ­پژوه از خرمن دانش آن دانشی‌­مرد بهره می‌­برند.

استاد حسن انوشه (1323 بابل-1399تهران) نویسنده‌­ای خوش­‌فکر، پژوهنده‌ای دانا و باپشتکار، مترجمی خوش­‌قلم و دانشنامه­‌نگاری جامع‌الاطراف بود. او تمام عمر خود را در حوزه ایران‌شناسی و تاریخ و زبان و ادب فارسی در گستره جهان ایرانی صرف کرد و ده‌ها اثر یکی کاربردی‌­تر و خواندنی‌­تر و مفیدتر از دیگری نوشت. انوشه دانش­‌آموخته دانشگاه تهران بود و در سال 1345 زبان و ادبیات عرب خواند. خود می­‌گفت امیرحسین آریان‌پور و استاد جلال­‌الدین همایی بر او تأثیر گذاشتند. استاد بهاءالدین خرمشاهی و استاد کامران فانی هم‌دوره‌هایش بودند. پس از فراغت از تحصیل در آغاز کار به معلمی در شهر بابل پرداخت. سپس به تهران مهاجرت کرد و از طریق ترجمه روزگار می­‌گذراند.

انس با کتاب در وجود او از کودکی نهادینه‌شده بود. خود دراین‌باره می­ گوید:
«‌در خانه‌مان ديوان حافظ، قرآن، نهج‌البلاغه، حسين کرد شبستری، کتاب جوهری اثری از جودی خراسانی و درباره شهدای کربلا پيدا می‌شد. حتي چند کتاب چاپ سنگی هم داشتيم. مثلاً قرآنی که پدربزرگم نام تمام مولودهاي خاندان را حاشيه آن می‌نوشت يا ديوان حافظ. يکي از آرزوهای من اين بود که آن ديوان حافظ را به من می‌دادند. علاقه‌مند به ادبيات بودم. سال 1341 تا 1342 مکرر در مازندران زلزله می‌آمد. خانه ما نزديک اداره پست و تلگراف و تلفن وقت بود. مدت‌ها کارمندان پست‌خانه از ترس زلزله در باغ محوطه اداره چادر زده ‌بودند. در آن دو، سه ماه استقرار آن‌ها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، خواندم؛ مثلاً مجله‌هاي روشنگر، سپيد و سياه و بيش از همه داستان‌های دنباله‌دار ذبيح‌الله منصوری را به‌خاطر دارم. در بابل يک کتاب‌فروشی بود که کتاب کرايه می‌داد. آن موقع 10 شاهی براي خودش پولی بود، هر ماه کتاب کرايه می‌کردم و می‌خواندم. پول‌هايم را پس‌انداز مي‌کردم. پدرم کشاورز بود. من هم کشاورزی می‌کردم. خانواده هم به کار من نياز داشت. ما 10 خواهر و برادر بوديم و من بچه دوم خانواده. من، برادر بزرگ‌ترم و برادر کوچک‌تر از ما، هر سه، در مزرعه کار مي‌کرديم. دخترها در خانه می‌ماندند و به مادرم کمک می‌کردند. عاشق کشاورزی بودم؛ روزی اگر حسن انوشه فعلی نبودم، حتماً کشاورز می‌شدم. کشاورز می‌شدم، اما کتاب هم می‌خواندم. همان‌ موقع من هم‌ درس می‌خواندم هم کشاورزی می‌کردم. نزديک خانه ما یک‌خانه شاهنشاهی مثل قصر بود که هنوز هم هست. باغی 70 هکتاری داشت که پر بود از درختان پرتقال. يک ماه آخر تابستان می‌رفتم برای سم‌پاشی باغ و 300 تک‌تومان عايدم می‌شد که هزينه يک سال تحصيلم را با همان پول می‌دادم. اهل درس بودم. موقع ديپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم. ما اگر کار نمی‌کرديم، زندگی خانواده نمی‌چرخيد. گاه تا نيمه‌شب‌ باغداری می‌کرديم. بزرگ‌ترين آفت کاهوکاری، حلزون است. حلزون‌ها با تاريکی هوا بيرون مي‌آيند و بوته‌های کاهو را ناقص می‌کنند. کاهو را پاييز به اين اميد می‌کاشتيم که زمستان برداشت کنيم. تمام شب‌های سرد، چراغ‌دستی دستمان می‌گرفتيم و با سيخ حلزون‌ها را می‌کشتيم. وقتی از شکار حلزون برمی‌گشتيم، انگار حاجی‌فيروز بوديم (باخنده). از حلزون‌کشی که برمی‌گشتيم، می‌نشستم به درس‌ خواندن. گاهی تا نيمه‌شب بيدار بودم. هميشه هول مدرسه را داشتم. گاه دو ساعت زودتر راه می‌افتادم به سمت مدرسه. سرايدار مدرسه وقتی من را پشت در مدرسه می‌ديد، می‌گفت پسرجان برو خانه. چه کسی تو را اين‌قدر زود فرستاده مدرسه! فقط کلاس نهم کمی شيطنت کردم. با دوستانی افتادم که درس‌خوان نبودند. من 15 ساله بودم. سال‌های بحرانی عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پيدا کردم. ديدم درس خواندن و شيطنت با هم جمع نمی‌شود.» (ماهنامه سرآمد، بنیاد نخبگان).

او کتابخانه­‌ای بزرگ با 50 هزار جلد کتاب داشت؛ به ­خصوص در حوزه منابع افغانستان و آسیای میانه و هندوستان و جهان ایرانی یکتا بود و مرجع. هرگاه کتابی در این حوزه‌­ها می­‌خواستم یکراست به کتابخانه شخصی ایشان در مرزداران می‌­رفتم و البته استاد با گشاده‌­رویی دریغ نمی‌­کرد. گشاده‌دست هم بود؛ هر کتابش که منتشر می­‌شد با لطف فراوان که به من داشت، مرحمت می­‌کرد. همه آثارش را به‌محض انتشار با امضا هدیه می­‌داد و من نیز متقابلاً. دادوستد داشتیم. به شوخی می‌­گفت تا ببینیم کی بیشتر کتاب می‌­دهد. بشاش و شوخ­‌طبع بود. وقتی به او سر می‌زدم به گرمی پذیرا بود. اول سیگارش را روشن می‌­کرد و پک محکمی می‌­زد و سر سخن را باز می­‌کرد. شیرینی گفتار و خوش‌­سخنی، ذاتی او بود. هیچ‌وقت دوست نداشتم حرفی بزنم مبادا از خوش‌گویی و نکته­‌گویی‌­هایش محروم بمانم. لبخندی در صورتش حک‌شده بود و من ندیدم هیچ‌گاه این خنده را نداشته باشد. با ته‌لهجه بابلی حرف می‌­زد که نشان دل‌بستگی او به آنجا و مازندران بود. بسیار فروتن، خاکی و متواضع بود. همچنان معلم باقی‌مانده بود. چنان خوش­‌رو و خوش‌­برخورد بود که انگار سال‌ها با او دوستی داری.

هیچ‌گاه با تمام سختی‌­ها که کشید و چشید شکوه نمی‌­کرد فقط از بی‌­توجهی به نشر و ادامه انتشار دانشنامه گله‌­مند بود که در زندان انتشارات وزارت ارشاد حبس شده است. من کسی را به اندازه او ایران‌دوست ندیدم. برای ایران گام‌های عملی برداشت. شعار نمی­‌داد. صفت اصلی او پرکاری و خستگی‌­ناپذیری بود؛ روزی دوازده ساعت بی‌وقفه کار می‌­کرد. کارهای او متنوع بود از تاریخ و ترجمه و ادبیات تا فرهنگ­‌نگاری و مطالعات ایران‌شناسی و مازندران پژوهی. در ترجمه توانا بود و سلیس و معیار ترجمه می­‌کرد. بر اثر غور در متون و خواندن بسیار، به کارش مسلط بود. ترجمه­‌های او با تاریخ ایران کمبریج شروع شد. پنج جلد را ترجمه کرد: از ظهور اسلام تا آمدن دولت سلجوقیان، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان. از ترجمه ­های دیگر اوست: تاریخ سیستان: از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، کلیفوردادموند بازورث، ایران و تمدن ایرانی، اثر کلمان هوار، تاریخ غزنویان (جلد اول و دوم) کلیفوردادموند بازورث، تاریخ تمدن: عصر ولتر، ویلیام جیمز دورانت، آریل دورانت، با همکاری سهیل آذری (علمی و فرهنگ) ایران در سپیده دم تاریخ، جورج گلن کمرون.

روزی از او پرسیدم با توجه به رشته­‌ات که ادبیات عرب است، چگونه به ترجمه انگلیسی روی آوردی و از کجا آموختی؟ گفت از دوره سربازی و هنگامی‌که در پادگان بی‌کار بودم. بدون معلم و خودم براثر علاقه زبان انگلیسی را فراگرفتم. خوب هم از عهده برآمد. خود دراین‌باره می­‌گوید: «ديپلم که می‌گرفتم، در زبان انگليسی، نمره‌ام شد يک و 83 صدم. مانده‌ام آن 83 صدم را چطور محاسبه کردند! يکی از دوستانم، کامران فانی، گفت: حسن، اگر می‌خواهي با استعمار مبارزه کنی، اول بايد فرهنگ و زبانش را بشناسی. به کمک او ياد گرفتم. اکنون نزديک به 20 هزار صفحه ترجمه دارم. دليل تسلطم به زبان علاقه‌ای است که به تاريخ ايران دارم.»

دانشنامه ادب فارسی مهم‌ترین خدمت او به زبان و ادب فارسی بود. کاری سترگ که یک‌تنه و بدون هزینه­‌های گزاف طی 20 سال به ثمر رساند. این دانشنامه از سال 1370 آغاز شد و نخستین جلدش در سال 1375 منتشر شد. این مجموعه نه جلد شامل ادب فارسی در ادب فارسی، ادب فارسی در شبه‌قاره، ادب فارسی در افغانستان، ادب فارسی در آسیای میانه، ادب فارسی در جهان عرب، ادب فارسی در آسیای صغیر است. هنوز پنج جلد آن منتظر چاپ مانده است. این دانشنامه حکم کتابخانه‌­ای جامع برای مردم و پژوهشگران و مرجعی برای ایران‌شناسان دارد. دانشنامه اکنون در جهان از شهرت بین‌المللی برخوردار است و جا دارد به زبان­‌های دیگر ترجمه شود. تمام مدخل‌های ادبی و ایران‌­شناسی در آن هست. در تدوین آن از جمعی نویسندگان بهره گرفت. برخی با این دانشنامه و در محضر وی آموزش دیدند و خود اکنون نویسنده­‌ای توانمند هستند. انوشه با این مجموعه گستره و نفوذ زبان فارسی را در جهان نشان داد و آن را به جهانیان شناساند. هرگاه بخواهم دانشجویان ایرانی و غیرایرانی را به وسعت زبان فارسی توجه دهم آنان را به این دانشنامه و مطالعه و حداقل تورق آن هدایت می­کنم. به قلمرو زبان فارسی در افغانستان دل‌بسته بود. فارسی ناشنیده را با همکاری غلامرضا خدابنده‌لو نوشت. فرهنگ واژگان و اصطلاحات فارسی و فارسی‌شده کاربردی در افغانستان است. درباره شاعران معاصر افغانستان هم کتابی با نام «افغانستان در غربت، زندگی‌نامه و نمونه سروده‌های شاعران تبعیدی افغانستان» با همکاری حفیظ‌الله شریعتی، منتشر کرد.

از اقدامات نیکوی او سرپرستی دانشنامه مازندران در بابل بود که با همت و پشتیبانی مالی یکی از پزشکان متعهد به نام دکتر علی شافی پزشک فرهنگ‌دوست بابلی تأسیس شد. این موسسه که به نام این استاد بزرگ «بنیاد مازندران پژوهی انوشه» نامیده شده می­‌کوشد تا تمام ابعاد تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، هنری، ادبی، اجتماعی و اقتصادی آن جستجو و شناسایی کند. نخستین گام در این راه نگارش و تدوین دانشنامۀ مازندران به سرپرستی استاد بود که در آستانه انتشار است. دانشنامه مازندران در سه جلد و هر جلد دارای یک هزار صفحه و در مجموع شش هزار و ۵۰۰ مقاله دارد. باوجود بیماری هر هفته برای ویرایش و انجام امور دانشنامه مازندران به بابل می‌­رفت. یک‌بار هم به دعوت پژوهشگران ازآنجا بازدید کردم. وقتی دیدم با دستان خالی کتابخانه‌­ای تخصصی و آبرومند فراهم کرده­، سخت شگفت‌­زده شدم. کتابخانه‌­ای که برای این شهر فرهنگ­‌پرور و استان زرخیز باقی خواهد ماند. يکی از برنامه‌هایش اين بود که کتاب‌هایش را به بابل انتقال دهد و نمی­‌دانم این آرزویش محقق شد یا نه.

جز این آثار، جلد اول دانشنامه زنان را زمانی نوشت که در بابل بود. «گزیده نوروزنامه» خیام همراه با شرح دشواری‌ها و گفتاری درباره‌ نوروز با همکاری دو تَن دیگر از دانشوران نیز به‌تازگی منتشرشده است؛ «دانشنامه ناشنوایان (دانا): جامعه‌شناسی قوانین ناشنوایان در آمریکا» هم از او چاپ‌شده است. در سال‌های اخیر مدیر بخش تاریخ مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی هم شد. وی عضو هیئت‌امنای بنیاد فردوسی بود. فرزند وی یعنی دکتر مزدک انوشه، استادیار گروه زبان‌­شناسی دانشگاه تهران است؛ و سرانجام آدمی مرگ است. نویسنده و سرپرست توانای دانشنامه ادب فارسی در روز شنبه ۲۳ فروردین‌ماه در  76 سالگی به دلیل بیماری سرطان درگذشت. روحش شاد و یادش گرامی.

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها