نجفزاده کتابی با عنوان «جابجایی دو انقلاب؛ چرخشهای امر دینی در جامعه ایرانی» دارد که در نهمین جشنواره بینالمللی فارابی، ویژه تحقیقات علوم انسانی و اسلامی برگزیده شد. این کتاب معطوف به بررسی منطقهای متناقض «انقلاب مشروطه» با «انقلاب اسلامی ۱۳۵۷» است و ضمن بررسی فرماسیون اجتماعی در دورههای قاجار و پهلوی به این پرسش میپردازد که چرا در جامعه سنتی دوره قاجار «انقلابی مدرن» و در جامعه در مسیر مدرنیزاسیون پهلوی «انقلابی مذهبی» رخ داد؟
این عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی، در این اثر میکوشد با شرح و بسط مؤلفههای مذهب شیعه در ایران و با نیمنگاهی به سایر عناصر نظریه اجتماعی اعم از اقتصاد، سیاست و فرهنگ، پاسخی برای این پرسش بیابد. در آستانه هفته کتاب با «مهدی نجفزاده» به گفتوگو نشستیم تا پاسخی به این پرسش بیابیم که آیا مسئولان سیاسی و همچنین فرهنگی ما دغدغهای برای کتاب و کتابخوانی جامعه دارند؟ آنچه در ادامه میخوانید، شرح این گفتوگو است.
ما تنها شاهد یک گفتمان فرهنگی میان روشنفکران هستیم که بین خودشان کتاب میخوانند، بنابراین کل جامعه هم به این درد مبتلا است و این مختص مسئولین نیست؛ اما، آنها هم به نحو تاسفآورتری از کتاب و مطالعات به دورند و اساسا، مسئلهمحوری در حل مسائل و مشکلات جامعه ندارند؛ بلکه، بیشتر فلسفی محورند، درواقع یک نوع نگاه فلسفی در میان دولتیان حاکم است که آن را هم تقریبا حکومت تعیین میکند و بنابراین نیازی هم به خواندن کتاب ندارند.
گفتید جامعه ایرانی بیشتر شفاهی بوده تا کتاب محور، منظورتان چه دوره تاریخی است؟
این را هم بگویم که ما اصلا تاریخ به معنای مکتوب نداریم، ما اصلا نمیدانیم بهواقع در گذشته تاریخی ما، چه اتفاقی افتاده است. درحالی که در دورههای تاریخی مختلف در انگلستان، اطلاعات تاریخی به نگارش درآمده و در کتابخانهها جمعآوری شده و دولتمردانشان هم اینک نیز از آنها استفاده میکنند؛ اما، ما تقریباً چیزی از گذشته تاریخی خود نداریم بلکه تنها یک سری اطلاعات جزیرهای داریم که بهصورت سینه به سینه نقل شده و به تاریخ شفاهی معروف است. البته که طبیعی است در فرهنگ استبدادی، میلی به حفظ میراثها نبوده و یا سنتی برای جمعآوری این اطلاعات تاریخی در جوامع گذشته نبوده است.
با توجه به آنچه شما گفتید، پس جامعه ما به سه بخش با سه گفتمان متفاوت تقسیم میشود؛ مردم، روشنفکران و مسئولین که این گسست ناشی از حضور کمرنگ کتاب است. آیا گسترش شبکههای ارتباط جمعی نتوانسته این فاصله را کم کند؟
یک زمانی دکتر علی شریعتی میگفت روشنفکران برج عاجنشینناند و از درد جامعه خبر ندارند. حالا اوضاع بدتر شده و روشنفکران به عوامزدگی روی آوردهاند، یعنی به جای اینکه فرهنگ کتابخوانی و روشناندیشی را به سطح جامعه بیاورند خودشان عوامزده شدند و در افکار عوامانه شریک شدند و حوادث دهه 50 ما را به وجود آوردند.
بنابراین این اختلاف بین روشنفکران و جامعه امری طبیعی است که تنها مختص زمانه ما هم نیست و از همان ابتدا دردی شایع در جامعه ایرانی بوده است؛ مثلا نگاه کنید که جامعه سواددار ما در دوره قاجاریه یک قشر خاصی هستند که بقیه جامعه میان آنها راهی ندارند و خبری از گفتمانهای فرهنگی نیست.
امروزه هم مثال این گسست و عدم درک درست از مسائل جامعه توسط مسئولان را بهخوبی میبینیم؛ مثلا در حالی که جامعه ایرانی در تب مشکلات عدیده اقتصادی میسوزد، نمایندگان مجلس ما برای کنترل شبکههای اجتماعی برنامهریزی میکنند؛ این نشان میدهد فهمی که مسئولین ما از جامعه دارند، دور از آن چیزی است که در واقعیت رخ میدهد.
البته در سالهای اخیر، تکنولوژی ارتباطی توانسته فاصله بین گفتمان روشنفکری با مردم را کم کند، جامعه، دیگر اخبار خود را تنها از تلویزیون دریافت نمیکند، بلکه جامعه از منابع مختلف اخبار و دغدغههای خود را میگیرد و مسائل خود را بروز میدهد.
مسائلی که اکنون در حوزه حقوق زنان مطرح میشود، مسائلی است که در طول تاریخ مطرح بوده اما، هیچگاه زنان حق خوداظهاری نداشتند ولی شبکههای اجتماعی حق خوداظهاری را به زنان ما دادهاند؛ بنابراین جامعه ایرانی دارد پوست میاندازد، عوض میشود، به گفتمانهای فرهنگی خودش نزدیکتر میشود، ابراز هویت پیدا میکند و مسئولین این را باید درک کنند که اگر میخواهند افکار عمومی را جهتدهی کنند، راهش مسدود کردن شبکههای اجتماعی نیست.
البته این را در نظر داشته باشید که منظور از نگاه فلسفی دولت به این معنی نیست که اندیشههای مختلف از دل جامعه را نگاه کند، درواقع اصلا چنین اندیشهای از سمت جامعه به سمت دولت نمیآید، یعنی گروههای احزاب جامعه مدنی اندیشهای را متبلور نمیکنند تا دولت متوجه دغدغهها و مسائل آنان شود، دغدغه ملت و دولت در ایران با یکدیگر بسیار متفاوت است، بنابراین با چنین رویکردی منظور من این نیست که اینها نگاهی اندیشهای دارند بلکه بیشتر نگاهی هویتی به خود دارند.
اینکه میگویند دولت کتابخوان نیست و به تبع آن به کتاب اهمیت نمیدهد، کاملاً حرف درستی است؛ به این خاطر که کتاب آیینه اجتماع است و دولت از اجتماع به دور است. البته در جامعه هم آنطور تبلور اندیشه در کتابها مشاهده نمیشود، به این معنا که جامعه خواستههای خود را در قالب کتاب مطرح نمیکند تا مسئولین آنها را بخوانند.
با این حساب ما در جامعه مسئول فرهنگی داریم یا آنها صرفا مسئولانی سیاسی هستند که سکاندار مسائل فرهنگی جامعه هستند؟
حال به نظر شما، برای گسترش فرهنگ کتابخوانی چه باید کرد؟ اقدامات تشویقی چه میزان موثر است؟
جامعهای که در آن کتاب پرفروش تنها 5000 جلد به فروش میرسد، اقداماتی همچون المانگذاری کتاب در سطح شهر و یا نامگذاری کوچه و خیابان به نام کتاب و یا بعضا برنامههای مقطعی صدا و سیما برای معرفی کتاب، تنها اقداماتی پوپولیستی و عوام فریبانه است.
فکر نمیکنید اقبال کم نسبت به کتاب ناشی از بیحوصلگی عمومی انسان امروز است؟
با مقایسه تیراژ کتاب میتوان به این پرسش هم پاسخ داد که آیا سرانه پایین مطالعه در ایران به علت بیحوصلگی است که انسان نوعی با گسترش راههای ارتباط جمعی با آن روبهروست یا باز هم صرفا توجیه و راه گریزی برای این مشکل تاریخی ایرانیان و پناه بردن به این صفحات مجازی. درواقع جامعه ایران از این بیحوصلگی درطول تارییخ رنج میبرده است.
به اذعان کتابفروشانی که با آنها صحبت کردهام، کتابهای زرد روانشناسی این روزها فروش زیادی دارند. فکر نمیکنید بیشتر از اینکه کتاب زیاد خواندن دغدغهمان باشد، کتاب خوب خواندن باید دغدغهمان باشد؟
نظر شما