سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – اکبر محمدی: اینک شبح مارکس نهتنها در حال فراگیری کل اروپا، بلکه کل جهان است. بهموازات آنکه سرمایهداری تمامی مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را درمینوردد و منطق خودش را بر همۀ اشکال حقیقت و قلمروهای حیات انسانی گسترش میدهد، شبح مارکس نیز در پس او حضور دارد.
شبح مارکس امری تکرارپذیر در تاریخ است، همواره حضور دارد، همواره میمیرد و همواره زنده میشود. تعبیر دریدا در کتاب اشباح مارکس بر این است که گرچه اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده است، وعدههای عدالتخواهانۀ مارکس بهعنوان شبحی همچنان بر فراز ایدۀ انسانزدایی و استثماری که در سرمایهداری وجود دارد سنگینی میکند (Derrida, ۱۹۹۴). شاید بتوان گفت ایدههای انقلابی مارکس تا حدی برخاسته از ایدئولوژی بود؛ اما نمیتوان افق انسانی ایدههایش را نادیده گرفت. این افق در جایی پایان نمیپذیرد؛ بلکه همچون شبح در زمان حضور دارد، آن را میگسلاند و حرکت میکند.
اساساً ایدۀ برابری و عدالتخواهی موتور محرک تاریخ است از آن جهت که ادیان که بزرگترین منادی عدالت بودند و نظمهای جهانی را بهوسیلۀ امیدِ برابری در هم میشکستند، تاریخ را به جریان میانداختند. مارکس به عنوان یکی از مهمترین اندیشمندان عصر جدید اعلام میکند که سرمایهداری منسوخ شده است و با انحلال مالکیت خصوصی توسط پرولتاریا، دین و آیینی جدید را نوید میدهد.
در این دین، «رشد و شکوفایی هر انسان لازمۀ رشد و شکوفایی همگان خواهد بود. در نهایت، قلمرو آزادی در جامعۀ برتر کمونیستی جایگزین کل قلمرو مربوط به ضرورتهای زندگی میشود. جامعۀ برتر کمونیستی پادشاهی خداوند خواهد بود بر زمین، البته بدون خداوند» (لوویت، ۱۳۹۵: ۳۱). پیش از آنکه مارکس همۀ کارگران جهان را متحد سازد، طرحهایی برای حمایت از بینوایان و کارگران و فرودستان به اجرا درآمد تا از شدت پرولتاریزهشدن مردم عادی بکاهد. قانون اسپیناملند، جنبش اعانهدهی کلیسا و اصلاحیۀ قانون حمایت از تهیدستان همگی طرحهایی برای کمک به فرودستان در مقابل بازار و سرمایه بود؛ اما به شکست انجامید (پولانی، ۱۳۹۵: ۲۷۰ تا ۲۹۰).
طرح سرمایهداری جمعی بهجای سرمایهداری فردی، ایدۀ جدیدی بود که اولین بار در فرانسه و بهواسطۀ سوسیالیستهایی مانند شارل فوریه (۱۷۷۲ تا ۱۸۳۷)، رابرت اوئن (۱۷۷۱ تا ۱۸۵۸) و آنری سنسیمون (۱۷۶۰ تا ۱۸۲۵) مطرح شد. مارکس و انگلس از این سوسیالیستها بهعنوان سوسیالیستهای تخیلی یا اتوپیک یاد میکردند (نیومن، ۱۳۹۷: ۱۴ و ۱۵). شاید بارزترین ویژگی این افراد، تصور خیالی از جامعۀ آرمانی آینده بدون توجه به ضروریات تاریخی بود، امری که مارکس همواره به آن میپرداخت. «سنسیمون، اوئن و فوریه هرکدام فقط نقدی جزئی از جامعۀ موجود را ارائه دادند و درمورد دیگر سوسیالیستهای اولیه نیز میتوان چنین گفت» (نیومن، ۱۳۹۷: ۲۱). سوسیالیستهای اولیه با شکلدادن به برخی جوامع سوسیالیستی که خاصیتی جزیرهای و خودگردان داشتند، هرچند در نهایت بر اثر فهم نادرست منطق سرمایهداری شکست خوردند، تأثیر عمیقی بر ارزشهایی مانند همکاری، تعاون، همبستگی و همآهنگی گذاشتند.
بهواسطۀ فعالیت سوسیالیستهای اولیه، نهادهای حمایت از کارگران در آلمان، انگلستان، فرانسه و حتی اروپای غربی شکل گرفت و هر نهاد، حزب یا گروهی بر اساس نگاه متفاوتی به مسئلۀ سوسیالیسم میپرداخت. تجربۀ انترناسیونال اول این امکان را فراهم کرد که رویکردهای مختلف دور هم جمع شوند تا در باب مسئلۀ کارگران به گفتوگو بپردازند. تجربۀ انترناسیونال صرفاً بر اساس یک اتفاق روی داد؛ یعنی زمانی که کارگران فرانسه برای کارآموزی یا بازدید از نمایشگاه ابزارآلات جدید تولید به انگلستان رفته بودند. حضور در انگلستان این فرصت را مهیا کرد تا نمایندگان مختلف احزاب سوسیالیست و کارگری دربارۀ مسائل و منافع مشترک کارگران اروپایی به بحث بپردازند.
حداقل میتوان به سه گروه اساسی اشاره کرد که در آن زمان دربارۀ انترناسیونال (فراملیگرایی) ایدههای متعارضی داشتند. گروه اول آنارشیستها بودند، آنارشیستهایی همچون پرودون، اشتیرنر، باکونین و فوریه. پرودون رقیب سرسخت مارکس معتقد بود: «اگر مردم فقط برای خودشان و خانوادهشان تولید میکردند، هیچ استثماری وجود نمیداشت؛ چراکه در این صورت، چیزی برای کارفرمایانی که فعالیت واقعی نداشتند، تولید نمیشد» (نیومن، ۱۳۹۷: ۲۳). نگاه اساسی آنارشیستها به دولت نیز این بود که حکومتها و دولتهای متمرکز ارتباطی جدانشدنی با نظام اقتصادی دارند. مسئلۀ محوری در انترناسیونال مسئلۀ دولت و حاکمیت ملی بود. وحدت کارگران جهان چه نسبتی با دولتهای ملی و حکومتها دارد؟ سوسیالیسم چه موضعی باید در قبال آن بگیرد؟ باکونین، دیگر عضو ارشد آنارشیستها، در جنبشهای کارگری عملاً اصلیترین رقیب مارکس بود و هرگونه دولتگرایی را شدیداً نفی میکرد. او اصلیترین مخالف تز دیکتاتوری پرولتاریا بود. کشمکشها میان باکونین و مارکس را میتوان در تجربۀ انترناسیونال دنبال کرد. [۱]
اما در سر دیگر این جریان و در گروه دوم، لاسال قرار داشت. لاسال سوسیالیستی دولتگرا بود. او تئوری اقتصادیاش را از مارکس گرفته بود و تئوری دولتش را از هگل. سوسیالیسم دولتگرای لاسال و سوسیالیسم بینالمللگرای مارکس، محور اساسی اختلاف مارکس و لاسال بود. لاسال برخلاف مارکس معتقد بود میتوان برای دولت، هویتی سیاسی و غیرطبقاتی در نظر گرفت و با حمایت دولت، از اتحادیههای کارگری حمایت کرد. [۲] او از ایدۀ حداقل دستمزدی دفاع میکرد که دولت باید تضمینکنندۀ پرداخت آن میبود.
درگیری لاسال و باکونین و مارکس در نهایت به نفع مارکس پایان یافت. لاسال در ۱۸۶۴ وارد رابطهای عاطفی شد و رقیبش را به دوئل فراخواند و در نهایت بر اثر زخمی که برداشت، کشته شد. باکونین نیز در پایان تجربۀ انترناسیونال مرد. اما فارغ از وجوه غیرتئوریکی که میتوان برای پیروزی مارکس بیان کرد، استدلالها و نطقهایی که مارکس در انترناسیونال و برنامۀ گوتا داشت، بهترین دلیل برای پذیرش تئوری او از سوی احزاب سوسیال شد.
پس از تجربۀ انترناسیونال و تعیینتکلیف سوسیالیستها با مسئلۀ دولت، عملاً وضعیت تکثری که در سوسیالیستها بود، به تئوری واحدی که توان تبیین و تحلیل خوبی داشت، بازگشت. مارکسیسم یگانه مسیر رهایی از سرمایهداری شناخته شد و تمامی جنبشهای آتی، خود را وامدار مارکسیسم میدانستند.
با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ مارکسیسم با تفسیر لنین عملاً ساحتی عینی پیدا کرد. وقایعی که بهموجب انقلاب شوروی روی داد، از جمله سرکوبها، پلیسمخفی، انحلال شوراها و دیکتاتوری حزب بلشویک موجب آن شد که عملاً احزاب سوسیالدموکرات خط سیر و مسیر خود را از احزاب کمونیست طرفدار شوروی جدا کنند. احزاب کمونیست به «مارکسیستهای شرقی» و احزاب سوسیالدموکرات به «مارکسیستهای غربی» شناخته میشدند. سوسیالدموکراتها تا حد زیادی از موضع انقلابی عقبنشینی کرده بودند؛ اما کمونیستها با توجه به تفاسیر لنین و استالین، موجی از وحشت و ترور و خشونت را در جوامع شرقی به وجود آوردند.
با توجه به وقایع شوروی، در جنگ جهانی دوم اولین قدمها برای تغییر در تئوری مارکس شکل گرفت. گرامشی از اولین شخصیتهایی است که تغییری اساسی در نظریۀ مارکس ارائه کرد و از جملۀ نظریهپردازانی است که پس از جنگ جهانی دوم اهمیت یافت. نوشتههای زندان او در ۱۹۵۰ چاپ شدند در ۱۹۶۰ اهمیت یافتند و در جنبش مه ۱۹۶۸ تأثیر گذاشتند. گرامشی بحث روبنا و زیربنای مارکس را تا حد زیادی همعرض کرد؛ بهنحوی که عنصر فرهنگ یا ایدئولوژی را نیز در کنار اقتصاد بهعنوان عنصر نقشدهنده و تنظیمگر سرمایهداری بیان کرد (نجفزاده، ۱۳۹۵: ۵۷). اینکه با این چرخش پارادایمیک آیا میشود همچنان خود را در سنت مارکسیستی دانست یا خیر، بحث دیگری میطلبد؛ اما آنچه در روایت عمومی نظریۀ چپ ارائه میشود، معرفی گرامشی بهعنوان یکی از تئوریپردازان مهم مارکسیستی است.
مارکوزه و مکتب فرانکفورت از اولین نحلههایی هستند که در تغییر نظریۀ مارکسیستی دست داشتند. نسل اول این مکتب عبارتاند از: ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو، اریش فروم، هربرت مارکوزه، فرانس نویمان و والتر بنیامین. شاید بتوان اساسیترین کتاب این مکتب را دیالکتیک روشنگری عنوان کرد، دیالکتیکی که در آن عملاً ضرب سوم منتفی میشود و دیالکتیک ارباب و بندۀ سرمایهدار و کارگر، مسیر نهایی تاریخ فرض میشود. از همین رو مکتب فرانکفورت به نقد میپردازد. نقد در اینجا بهمعنای اصلاح و تهذیب است؛ برعکس مارکس که نقد او بهمعنای تخریب عنوان شده است تا بنایی دیگر استوار شود. با مشاهدۀ کارهای این نویسندگان نیز میتوان این فرم و محتوای نقد را دریافت، برای مثال مقالههای بنیامین در نقد پاساژ (استریناتی، ۱۳۸۴: ۸۴ تا ۸۷).
هابرماس از دیگر شخصیتهای جوان مکتب انتقادی بود. این گروه مسیر خود را در مجلۀ نیو لفت ادامه داد که امروز افرادی چون دیوید هاروی و اندرسون از جملۀ نمایندگان آن به شمار میروند.
اگر مکتب فرانکفورت به وجه فلسفی مارکس، یعنی دورۀ جوانی او توجه داشت، لویی آلتوسر در پی دفاع از وجه جامعهشناختی مارکس بود. آلتوسر در دهۀ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ که نظریۀ مارکسیستی را در خطر اضمحلال میدید، با استفاده از جریان ساختارگرایی، با همکاری شاگردانش به بازتفسیر سرمایه پرداختند. ژاک رانسیر فیلسوف فرانسوی و شاگرد آلتوسر، اگرچه در خوانش سرمایه نقش اساسی داشت، با نزدیکی به نظریۀ ساختگشایی دریدا از سنت آلتوسری فاصله گرفت.
فروپاشی نظریۀ مارکسیسم بهعنوان نظریۀ غالب، از دهۀ ۱۹۵۰ آغاز شد. اشغال مجارستان و حملۀ شوروی به کشورهای اروپای شرقی بهدلیل تظاهرات آزادیخواهانه، از جملۀ دلایل اولیه برای بدنامی مارکسیسم بود. با اعتراضات مه ۱۹۶۸ بسیاری از ساختارها تغییر کرد. مکتب بیرمنگام یا مطالعات فرهنگی با تأسی به فوکو، گرامشی، لاکان و… بهدست نظریهپردازانی مانند استوارت هال در دانشگاه بیرمنگام شکل گرفت. توجه به فرهنگ عامه، مسئلۀ هویت، جریانها و گروههای حاشیهای در ماجرای تجدد، از جملۀ مسائل این رویکرد نظری است. فمینیسم را که یکی از شاخههای پراهمیت نظریۀ انتقادی شناخته میشود نیز میتوان در این دسته جای داد.
در طی سه دهۀ اخیر، رابرت برنر و اِلن میکسینز وود کوشیدهاند با صورتبندی و دفاع از تفسیری انقلابی از ماتریالیسم تاریخی، از فروافتادن، چه در ورطۀ ماتریالیسم تاریخیِ ارتدکس و چه ایدئالیسم پسامارکسیستی، بپرهیزند (میکسینز، ۱۳۸۷: ۵ تا ۱۰). اشارۀ اساسی مارکسیسم سیاسی، به نحوۀ تقریر مارکس از تحول تاریخی است. آنها برای تحول و تغییر انقلابی سرمایهداری و گسیل بهسمت سوسیالیسم، به آغازگاه و نقطۀ چرخش آن، یعنی تحول فئودالیسم به سرمایهداری توجه میکنند. بازاندیشی در نظریۀ ماتریالیستی تاریخ و مفهوم بنیادین شیوۀ تولید را میتوان مهمترین رهآورد این جریان اندیشهساز به شمار آورد. میتوان این لیست متفاوت از جریانهای مارکسیستی را ادامه داد، از الهیات رهاییبخش گرفته که بیشترین بحثهای آن در آمریکای لاتین صورت گرفته تا حتی جریانهایی که در سنت نظریِ مارکسیسم نیستند؛ اما وامدار آن هستند، مانند اجتماعگرایانی همچون مایکل سندل.
اما در سوی شرقی نظریۀ مارکس، اوضاع بهنحوی دیگر ادامه داشت. در دهۀ ۱۹۷۰ سقوط لنینیسم روی داد. تا پیش از دهۀ ۱۹۷۰ گمان میشد سرکوب و پلیسمخفی و کشتارها یا اردوگاههای کار اجباری صرفاً در زمان استالین بوده است؛ اما در دهۀ ۱۹۷۰ مشخص شد که لنین نیز در این جنایت دست داشته است. پیش از این، بحث بر این نبود که لنین در جنایات دست داشته؛ بلکه بحث بر سر این بود که نظریات لنین منجر به چنین سرکوبی شده است. اما اینکه خود لنین در این جنایات دست داشت، به مسائل بسیار جدید پس از فروپاشی شوروی و افشای اسناد محرمانۀ اواخر دهۀ ۱۹۹۰ بازمیگردد. روسیه تا بیست سال پس از سقوط شوروی این اسناد را منتشر نمیکرد؛ بهدلیل آنکه لنین جایگاهی مقدس داشت. مشخص شد که وضعیت سرکوب بسیار وخیمتر بوده است و لنین دستورهای سرکوب را میداده و بحث صرفاً مسئلهای نظری نیست. در سوی دیگرِ مارکسیسم شرقی چین است که به بازار مکارۀ سرمایهداری مالی تبدیل شده است. کرۀ شمالی در دیکتاتوری تکحزبی به سر میبرد و کوبا پس از مرگ کاسترو، وضعیتی نامعلوم دارد.
از دهۀ ۱۹۹۰ با اعادۀ حیثیت به مارکس روبهرو هستیم، نوعی بازگشت به مارکس. شاید بتوان گفت که در این زمینه مهمترین اقدام را دریدا انجام داده است. او عملاً خلاف جریان عمل کرده است. در دهۀ ۱۹۹۰ بحرانی ایجاد شد که مارکس بهطور کامل نفی شد؛ همان گونه که لنین نفی شد و جز بهصورت منفی به لنین ارجاع داده نمیشد. دریدا در مقابل این مسئله ایستاد و از مارکسِ نظریهپرداز در مقابل مارکس انقلابی دفاع کرد (Derrida, ۱۹۹۴). این وجه از نظریهپردازی، ارزشهای والای انسانی مانند برابری را مسئلۀ خودش قرار داده است و این ارزشها در هر لحظه و با هر رخداد در تاریخ رفتوآمد میکنند. این تکثر پس از ۱۹۵۰ در نظریۀ چپ روی داد و هرچند تئوری مارکس را در قلمروهای متفاوت بسط داد، آن را نابود نیز کرد. بهنظر مرادِ دریدا نیز تأسف برای ازدسترفتن گزارههای مارکس نیست؛ بلکه از کلیت منطق و روح حاکم بر تئوری مارکس دفاع میکند، روحی که به ما ارزشهای والای انسانی در مقابل استثمار و ظلم را نشان میدهد و با سیطرۀ هرچه تمامتر نئولیبرالیسم، از قدرتش کاسته میشود و مسئلۀ عدالت و برابری در حاشیۀ کردارهای سیاسی قرار میگیرد.
۲. مسیر بحثی که در بیان تاریخ نظریۀ انتقادی یا مارکسیسم در پی گرفتیم، در طبقهبندی جریان نشر کتابهای چپ در ایران به ما یاری میرساند. آنچه در ایران پیش از انقلاب در معرفی مارکسیسم عیان بود، اکثراً جزوههای زیرزمینی حزب توده بود که رونوشتهای دستچندم از برخی کتابها و اعلامیههای حزب بلشویک شوروی بود. اگرچه تمایل به نشر کتابهای اصلی و بنیادین جریان چپ وجود داشت، بهجز ترجمۀ چند کتاب همچون ترجمۀ سرمایه از اسکندری، پیشرفتی در معرفی مارکس به جهان فارسیزبان صورت نگرفت. اینکه دلیل این کار سختگیریهای قدرت حاکم بود یا امری دیگر، محل بحث ما نیست. آنچه در کلیت بحث برای ما اهمیت دارد، این است که تا پیش از انقلاب و با تخفیف و تعبیرهایی، آنچه از مارکس و مارکسیسم در زبان فارسی ترجمه شد، همان مارکسیسم شرقی بود که از همه بیشتر خودش را در جزوات و مجلههای حزب توده نمایان میساخت. اما درست با فروپاشی شوروی و انحلال حزب توده، تمایل جریان چپ در ایران به مارکسیسم غربی سوق پیدا کرد.
از اولین ناشرانی که مارکسیسم غربی را در ایران پساانقلاب راه انداختند، نشر فرهنگ نوین و پژواک بودند. هر دو ناشر با ترجمهای از گرامشی، سمتوسوی جدید خود را مشخص کردند. البته این توجه به مارکسیسم غربی در ابتدای انقلاب، بهمعنای تغییر ماهوی این ناشران نبود؛ بلکه توجه به اندیشمندان غربی مارکسیسم گزیدهشده و بر اساس نوعی عملگرایی و دقیقاً در راستای همان فهم انقلاب مارکسیسم شرقی صورت گرفت. نشر تاریخ با انتشار کتاب تزهایی درباره تاکتیکهای حزب کمونیست ایتالیا (تزهای رم) با ترجمۀ محمد حاجیزاده در سال ۱۳۵۸ (گرامشی، ۱۳۵۸) و نشر فرهنگ نوین با چاپ کتاب ستمبران و ستمگران با ترجمۀ وارتان میکائیلیان (گرامشی، ۱۳۶۰) در راستای همان خرد انقلابی مارکسیسم شوروی حرکت کردند. در همان سالهای ابتدایی، یعنی در سال ۱۳۶۰ نیز امیرشاهی در همین راستا کتابی از فیوری دربارۀ گرامشی با عنوان زندگی مرد انقلابی ترجمه کرد (فیوری، ۱۳۶۰).
اما ترجمۀ کتابها و مقالههای اعضای مکتب فرانکفورت توسط مترجمانی چون امید مهرگان، مراد فرهادپور، محمدجعفر پوینده، حسین پاینده، علی مرتضویان و یوسف اباذری همزمان با فروپاشی شوروی، گذاری از خرد انقلابی و شرقی مارکسیسم به خرد تئوریک و فرهنگی مارکسیسم بود. اگر در مرحلۀ پیشین، ناشرانی چون پژواک و فرهنگ نوین، مسیر انتقال کتابهای چپ به ایران بودند، اینک نشر آگه، گام نو، رخداد نو، اختران، هرمس و گاهی نشر نی این مسیر را به عهده گرفتهاند. اما در این بین، مجلۀ ارغنون که ارشاد در زمان احمد مسجدجامعی منتشر میکرد، اهمیت خاصی داشت. منظور از توجه به اعضای مکتب فرانکفورت، اعضای اولیۀ آن است؛ یعنی آدورنو، هورکهایمر (هورکهایمر، ۱۳۷۶)، مارکوزه، اریش فروم و….
ورود نسل بعدی مکتب فرانکفورت همزمان با تحولات سیاسی ایران و مُدشدن بحث دربارۀ «جامعۀ مدنی» بود. معرفی هابرماس با کتابهایی همچون دگرگونی ساختار حوزۀ عمومی با ترجمۀ جمال محمدی و نظریۀ کنش ارتباطی که نشر مرکز با ترجمۀ کمال پولادی انتشار داده است، صورت گرفت. بنا به اوضاعواحوال سیاسی و نقد دین و یکیدانستن دین و خشونت در زمانۀ اصلاحات، کتاب قانون و خشونت (آگامبن و دیگران، ۱۳۸۷) که مجموعهمقالاتی از بنیامین، اشمیت، آگامبن و… با ترجمۀ مراد فرهادپور و صالح نجفی است، زمینۀ ورود نسل جدیدی از متفکران چپ به ایران را مهیا کرد.
آگامبن و بنیامین پس از این معرفی اولیه توسط کتاب قانون و خشونت فراموش شدند تا در دهۀ ۱۳۸۰ دوباره نشر بیدگل، نشر مرکز، نشر گام نو و نشر ماهی کتابهای متفاوتی از این دو متفکر را به چاپ رساندند. برای مثال، کتاب کافه بهروایت بنیامین از نشر ماهی یا کتابهای خیابان یکطرفه اثر بنیامین و زبان و مرگ در جایگاه منفیت اثر آگامبن از نشر مرکز برخی از این کتابهاست.
دشوار است که با توجه به ناشرانی که در حوزۀ کتابهای چپ فعالیت میکنند، طبقهبندی انجام دهیم. شاید واضحترین تفکیک، تفکیک رویکردهای نشر چپ در ایران باشد که زمانی از خرد انقلابی مارکسیسم شرقی ترجمه میکردند و زمانی از مکتب فرانکفورت و نسلهای پسینی آن و اینک از رانسیر و ژیژک؛ اما توجه به رانسیر و ژیژک فقط در ناشران معروفی همچون آگه و اختران و گام نو وجود ندارد؛ بلکه ناشران تازۀ کوچکی همچون شورآفرین با ترجمۀ کتاب بلاتار، پس از پایان یا نشر خرد سرخ با چاپ کتاب مفهوم نقد و نقد اقتصاد سیاسی از رانسیر، و یا نشر نقشونگار با چاپ کتاب فلسفه در عصر حاضر اثر ژیژک و بدیو؛ همچنین نشر هزارۀ سوم با چاپ کتاب وحشت از اشکهای واقعی، تنها نمونههایی از این دست ناشران هستند که به رانسیر و ژیژک توجه کردهاند.
نشر تازهتأسیس ژرف، نوعی از ترکیب نظریه و عمل را در کتابهای خود به ثمر نشانده است. از جمله کتابهای نشر ژرف میتوان به کتاب نیروی کار؛ جنبشهای کارگری و جهانیسازی از ۱۸۷۰ تا دهۀ حاضر اشاره کرد که در زمستان ۱۳۹۶ به چاپ رسید. یا دیگر کتاب این نشر با عنوان امپراطوری، مبارزۀ طبقاتی و جنبش خودبهخودی است. ترجمۀ کتابهای کالینیکوس توسط نشر ژرف ابتکاری جدید است که سالها پس از ترجمۀ کتاب تاریخ نظریۀ اجتماعی، دیگر کتابهای او نیز در حال ترجمه است.
اما نشر شیرازه و تیسا را نیز میتوان با تسامح در دستۀ ناشران حوزۀ چپ قرار داد. تیسا از جملۀ ناشرانی است که به مسئلۀ علوم انسانی در معنای کلی میپردازد؛ اما ترجمۀ برخی کتابها مانند سوژه، رخداد و حقیقت از بدیو و چند کتاب دیگر، این ناشر را نیز به حوزۀ ناشران جریان چپ نزدیک میکند. شیرازه دیگر ناشری است که با چاپ کتابهایی مانند دگرگونی بزرگ پولانی و فیلسوف و فقرایش و استاد نادان از رانسیر، به ترجمۀ آثار انتقادی پرداخته است.
اما باید توجه داشت در مجموعۀ ناشران فعال در ایران نمیتوان بهطور مشخص عنوان کرد که کدام ناشران بهمعنای دقیق کلمه به حوزۀ نشر چپ میپردازد، بهجز چند انتشارات محدود مانند پژواک، آگه، اختران، ژرف، نشر چشمه، رخداد نو و فرهنگ نوین. آنچه مشهود است، این است که اساساً ناشران فعال در حوزۀ علوم انسانی به ترجمه و چاپ کتابهای مارکسیستی دست میزنند. شاید یکی دیگر از عوامل توجه به سنت مارکسیسم غربی این باشد که کار نشر آن در دستان متولیانی است که مسئلهشان علوم انسانی است، نه تحول عینی و ملموس یا انقلابی. به هر جهت از آنجا که کمتر نهادی را میتوان در ایران با سنت مشخص دنبال کرد، صنعت نشر هم از چنین امری مستثنا نیست و پیدایی یک سنت نشر، یعنی سنت نشر کتابهای حوزۀ چپ، بدین معنا که رویکردهای دیگر معرفتی در آن انتشارات به چاپ نرسند، کاری بدون مشکل و بیابهام نخواهد بود.
پینوشت: این مطلب با عنوان «تاریخ مختصر سوسیالیسم» در شمارۀ پنجم مجلۀ گاهنقد منتشر شده است.
منابع
Derrida, Jacques, Specters of Marx, The state of the Debt. The Work of Mourning and the New International. trans: Peggy Kamuf. New York and London: Routledge, 1994.
Marx, Karl. Critique of the Gotha Program. New York: International Publishers, 1966
آگامبن و دیگران (۱۳۸۷)، قانون و خشونت، ترجمۀ صالح نجفی و مراد فرهادپور، تهران: صباح.
لوویت، کارل (۱۳۹۵)، معنا در تاریخ، ترجمۀ زانیار ابراهیمی و سعید حاجیناصری، تهران: علمی و فرهنگی.
استریناتی، دومینیک (۱۳۸۴)، مقدمهای بر نظریههای فرهنگ عامه، ترجمۀ ثریا پاکنظر، تهران: گام نو.
پولانی، کارل (۱۳۹۵)، دگرگونی بزرگ، ترجمۀ محمد مالجو، تهران: شیرازه.
فیوری، جوزپه (۱۳۶۰)، زندگی مرد انقلابی، ترجمۀ مهشید امیرشاهی، تهران: خوارزمی.
هورکهایمر، ماکس (۱۳۷۶)، سپیدهدمان فلسفۀ تاریخ بورژوایی، ترجمۀ محمدجعفر پوینده، تهران: نی.
گرامشی، آنتونیو (۱۳۵۸)، تزهایی دربارۀ تاکتیکهای حزب کمونیست ایتالیا؛ تزهای رم، محمد حاجیزاده، تهران: تاریخ.
گرامشی، آنتونیو (۱۳۶۰)، ستمگران و ستمبران، ترجمۀ وارتان میکائیلیان، تهران: فرهنگ نوین.
آدورنو، هورکهایمر (۱۳۹۶)، دیالکتیک روشنگری، ترجمۀ امید مهرگان و مراد فرهادپور، تهران: هرمس.
نجفزاده، رضا (۱۳۹۵)، مارکسیسم غربی و مکتب فرانکفورت، تهران: قصیده.
میکسینز، الن (۱۳۸۷)، امپراطوری سرمایه، ترجمۀ حسن مرتضوی، تهران: ژرف.
نظر شما