به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، شصتمین خوانش و تفسیر اشعار منطقالطیر از مقاله بیست و یکم این کتاب ارزشمند با حضور جمعی از علاقمندان به حوزه ادبیات کلاسیک همراه با سید مهدی کتانفروش در چهارشنبه دیگر پشت سر گذاشته شد.
کتانفروش مدرس دورهمی خوانش منطق الطیر، در حاشیه این نشست به خبرنگار ایبنا گفت: در شصتمین دورهمی خوانش و تفسیر کتاب منطق الطیر فرید الدین محمد عطار نیشابوری سه داستان مقاله بیست و یکم این کتاب شامل داستان اول حکایت (ابو محمد عباس ابن محمد عَصاری) معروف و مُشتَهَر به (عباسه) و مریدان.
وی افزود: داستان دوم: حکایت (دیو جانس و آن پادشاه) و داستان سوم، داستان کوتاه چهار بیتی حکایت آن جفت روباه وکان پوستین دوز) خوانش و تفسیر شد.
کتانفروش بیان کرد: عطار نیشابوری از مبتکران داستان های چهار بیتی در ادبیات عرفانی شناخته شده است.
وی ادامه داد: چنانچه نگویم مُبدع و بوجود آورنده داستان های چهار بیتی است، حتمن یکی از آنهاست. ادبیات عرفانی با دو استوانه یعنی عطار نیشابوری و سنائی شروع شد و با مولانا اوج گرفت.
به گزارش ایبنا، بخشهای از ابیات و حکایتهای خوانش و تفسیر شده را در زیر میخوانید.
حکایت عباسه دربارهٔ نفس:
یک شبی عباسه گفت ای حاضران
این همه گر پر شوند از کافران
پس همه از ترکمانی پر فضول
از سر صدقی کنند ایمان قبول
این تواند بود، اما آمدند
انبیا این صد هزار و بیست و اند
تا شود این نفس کافر یک زمان
یا مسلمان یا بمیرد در میان
این نیارستند کرد و آن رواست
در میان چندین تفاوت از چه خاست
ما همه در حکم نفس کافریم
در درون خویش کافر پروریم
کافریست این نفس نافرمان چنین
کشتن او کی بود آسان چنین
چون مدد میگیرد این نفس از دو راه
بس عجب باشد اگر گردد تباه
دل سوار مملکت آمد مقیم
روز و شب این نفس سگ او را ندیم
اسب چندانی که میتازد سوار
بر بر او میدود سگ در شکار
هرک دل از حضرت جانان گرفت
نفس از دل نیز هم چندان گرفت
هرک این سگ را به مردی کرد بند
در دو عالم شیرآرد در کمند
هرک این سگ را زبون خویش کرد
گرد کفشش را نیابد هیچ مرد
هرک این سگ را نهد بندی گران
خاک او بهتر ز خون دیگران
حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند:
آن دو روبه چون به هم هم برشدند
پس به عشرت جفت یک دیگر شدند
خسروی در دشت شد با یوز و باز
آن دو روبه را ز هم افکند باز
ماده میپرسد ز نر، کی رخنهجوی
ما کجا با هم رسیم، آخر بگوی
گفت اگر ما را بود از عمر بهر
بر دکان پوستین دوزان شهر
دیگری گفتش که ابلیس از غرور
راه بر من میزند وقت حضور
من چو با او برنمیآیم به زور
در دلم از غبن آن افتاد شور
چون کنم کز وی نجاتی باشدم
وز می معنی حیاتی باشدم
گفت تا پیش توست این نفس سگ
از برت ابلیس نگریزد به تگ
عشوهٔ ابلیس از تلبیس تست
در تو یک یک آرزو ابلیس تست
گر کنی یک آرزوی خود تمام
در تو صد ابلیس زاید والسلام
گلخن دنیا که زندان آمدست
سر به سر اقطاع شیطان آمدست
دست از اقطاع او کوتاه دار
تا نباشد هیچکس را با تو کار
گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
ژندهای پوشید، میشد پیر راه
ناگهان او رابدید آن پادشاه
گفت من به یا تو، هان ای ژنده پوش
پیر گفت ای بیخبر، تن زن خموش
گرچه ما را خود ستودن راه نیست
کانک او خود را ستود آگاه نیست
لیک چون شد واجبم، چون من یکی
به ز چون تو صد هزاران، بیشکی
زانک جانت روی دین نشناختست
نفس تو از تو خری برساختست
وانگهی بر تو نشستهای امیر
تو شده در زیر بار او اسیر
بر سرت افسار کرده روز و شب
تو به امر او فتاده در طلب
هرچ فرماید ترا، ای هیچکس
کام و ناکام آن توانی کرد و بس
لیک چون من سر دین بشناختم
نفس سگ را هم خر خود ساختم
چون خرم شد نفس، بنشستم برو
نفس سگ بر تست، من هستم برو
چون خر من بر تو میگردد سوار
چون منی بهتر ز چون تو صد هزار
ای گرفته بر سگ نفست خوشی
در تو افکنده ز شهوت آتشی
آب تو آرایش شهوت ببرد
از دلت و ز تن ز جان قوت ببرد
تیرگی دیده و کری گوش
پیری و نقصان عقل و ضعف هوش
این و صد چندین سپاه و لشگرند
سر به سرمیر اجل را چاکرند
روز و شب پیوسته لشگر میرسد
یعنی از پس میر ما در می رسد
چون درآمد از همه سویی سپاه
هم تو بازافتی و هم نفست ز راه
خوش خوشی با نفس سگ در ساختی
عشرتی با او به هم برساختی
پای بست عشرت او آمدی
زیردست قدرت او آمدی
چون درآید گرد تو شاه و حشم
تو جدا افتی ز سگ، سگ از تو هم
گر ز هم اینجا جدا خواهید شد
پس به فرقت مبتلا خواهید شد
غم مخور گر با هم اینجا کم رسیم
زانک در دوزخ خوشی با هم رسیم
نظر شما