سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: آینده ما در دستان کودکان امروز است و برای تحقق این آینده، آموزش صحیح یکی از ارکان اصلی آن است؛ اما سؤال اساسی اینجاست که چگونه باید این آموزش را ارائه داد؟
گریز از رویکردهای سنتی و معلممحور که در بسیاری از نظامهای آموزشی بر آن تأکید میشود اولین قدم در این مسیر است. برای این منظور باید بهجای انباشتن ذهن کودکان از اطلاعات بیارتباط، فضایی فراهم کنیم تا آنها خود بتوانند پاسخ سؤالهایشان را پیدا کنند و از فرآیند جستوجو و کشف لذت ببرند.
به این منظور فلسفه برای کودکان بهعنوان رویکردی نوین میتواند راهگشا باشد. این نگرش نهتنها در آموزش فلسفه بلکه در بازتعریف نوع تعامل بین کودک و معلم نیز نقشی اساسی ایفا میکند. متیو لیپمن، بنیانگذار فلسفه برای کودکان، معتقد است که ما نمیتوانیم در آموزش فلسفی موفق باشیم مگر اینکه خودمان به روشی فلسفی و پرسشمحور عمل کنیم. بهعبارتی دیگر اگر میخواهیم کودکانی مستقل و خلاق تربیت کنیم باید روشهای آموزشیمان براساس کنجکاوی، سوالکردن و جستوجوی معنای عمیقتر بنا شود.
در گفتوگو با عبدالله ایپکچی، مترجم کتاب «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» منتشرشده در انتشارات دُکسا که شامل سه مقاله مجزا به نامهای «فلسفه با کتابهای تصویری» از کارین موریس، «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» از دیوید کِنِدی و «نقدِ مان گرگوری بر کتاب مارتا نسبام» از مان گرگوری در باب فلسفه برای کودکان است، به بررسی اهمیت این رویکرد در فرآیند آموزش پرداختهایم. این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید:
- انگیزه شما برای ترجمه کتاب «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» چه بود؟
انگیزه من برای ترجمه این کتاب، ریشه در تجربیات شخصی، باورهای عمیق فلسفی و دغدغههای اجتماعیام دارد. سالها کار با کودکان و مشاهده محدودیتهایی که نظامهای آموزشی و والدین بر آنها تحمیل میکنند من را به این باور رساند که نگاه ما به کودک نیازمند بازتعریف است. کودکان تنها گیرندگان دانش نیستند. آنها خود خالقانی از معنا، تفکر و تجربهاند که اگر به آنها گوش داده شود میتوانند به ما بزرگسالان، درسهای بزرگی بیاموزند.
این کتاب با تأکید بر فلسفهورزی کودکان و جایگاه آنها در تعاملات اجتماعی و معرفتی، برای من مانند پلی بود که میان علم روانشناسی کودک، فلسفه و آموزش نوین ساخته شده بود. ایدههایی که در این کتاب مطرح شده است مانند: حلقه کندوکاو فلسفی و تأکید بر گفتوگو میان کودک و بزرگسال نهتنها برای کودکان بلکه برای جامعه بزرگسال نیز تحولی اساسی به همراه دارد.
یکی از دلایل اصلی ترجمه این کتاب، نقد نظامهای آموزشی سنتی بود که با رویکردی ابزارگرایانه و یکجانبه، کودکان را در قالبهایی ازپیشتعیینشده محدود میکنند. در چنین نظامهایی کودک بهجای آنکه فرصت رشد آزادانه و تجربههای متنوع را داشته باشد به یک محصول ازپیشتعریفشده تبدیل میشود. فبک (فلسفه برای کودک)، برعکس، کودکان را بهعنوان موجوداتی آزاد، متفکر و دارای توانایی فلسفهورزی معرفی میکند و به ما میآموزد که بهجای دیکتهکردن، باید آنها را شنید و از آنها آموخت.
بهعنوان فردی که دغدغه رشد و تربیت کودکان را دارم احساس کردم که محتوای این کتاب میتواند تغییری در نگاه والدین، مربیان و حتی سیاستگذاران آموزش، برای معرفی ایدههایی که میتوانند رابطه ما با کودکان را تغییر دهند، ایجاد کند. امیدوارم که این ترجمه بتواند بخشی از گفتوگوهای عمیقتر در جامعه ما باشد و درک بهتری از اهمیت گوشدادن و تعامل با کودکان را ایجاد کند.
- کدام بخش یا کدام مقاله از این کتاب برای شما جذابتر و تأثیرگذارتر بود؟
بهعنوان مترجم، مقاله «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» نوشته دیوید کندی برای من جذابترین و تأثیرگذارترین بخش این کتاب بود. این مقاله نهتنها از منظر محتوا بلکه از منظر رویکرد فلسفی و روانشناختی، تفکر من را به چالش کشید و درکم را از کودکان و جایگاه آنها در جامعه انسانی متحول کرد.
یکی از دلایل اصلی جذابیت این مقاله، تأکید آن بر نقش کودکان در تغییرات معرفتشناسی و اجتماعی بود. کندی با استدلالهای خود نشان میدهد که کودکان بهدلیل نگاه تازه و بدون پیشداوری که به دنیا دارند، میتوانند ما را به بازنگری در باورها و روشهای مرسوممان وادار کنند. ایده دیوید کندی درباره نئوتنی (دوره طولانی کودکی انسان و حفظ ویژگیهای دوران کودکی در بزرگسالی) و چگونگی نقش آن در تحول فکری و اجتماعی برای من بسیار تأملبرانگیز بود. این مفهوم مرا به این باور رساند که کودکان نه بهعنوان افرادی که صرفاً باید آموزش ببینند بلکه بهعنوان منبعی ارزشمند از خرد و تفکر باید دیده شوند. همچنین، نگاه کندی به گفتوگو میان کودک و بزرگسال در قالب حلقه کندوکاو فلسفی برای من عمیقاً الهامبخش بود. او بهجای نگاه بالا به پایین، از تعامل دوطرفهای سخن میگوید که در آن هر دو طرف، یعنی کودک و بزرگسال، از یکدیگر یاد میگیرند. این دیدگاه، علاوهبر تحویل در زمینه فلسفه و آموزش دیگر علوم، در زندگی روزمره نیز ارزشمند و تحولآفرین است.
جذابیت دیگر این مقاله در نحوه تحلیل آن از بحرانهای اجتماعی و معرفتشناسی بود. کندی بهشکلی خلاقانه و جسورانه، تغییرات معرفتشناسی را به تغییرات حسی و زیباییشناختی مرتبط میکند و نشان میدهد که چگونه کودکان میتوانند آغازگر این تغییرات باشند. او به ما یادآوری میکند که نباید کودکان را بهعنوان کوچکترهای نادان ببینیم بلکه آنها خود بالقوه حاملان فلسفهای هستند که نیازمند شنیدهشدن است.
در فرآیند ترجمه این مقاله بارها حس کردم که خودم نیز وارد حلقهای از کندوکاو شدهام؛ از خودم میپرسیدم که آیا در زندگی و کار حرفهایام واقعاً به کودکان گوش دادهام؟ آیا به آنها فضایی دادهام که آزادانه بیندیشند و رشد کنند؟ این مقاله من را وادار کرد که نهتنها بهعنوان مترجم بلکه بهعنوان انسانی که دغدغه رشد و تغییر دارد، نگاه تازهای به کودکان و جایگاهشان در زندگی اجتماعی داشته باشم.
- در روند ترجمه این کتاب، چه تفاوتهایی میان نگاه فلسفی غربی و بستر فرهنگی ایران مشاهده کردید؟ آیا لازم بود در برخی مفاهیم تغییراتی ایجاد شود؟
یکی از نکات جالب و چالشبرانگیز در روند ترجمه این کتاب، مواجهه با تفاوتهای اساسی میان نگاه فلسفی غربی به کودکی و تربیت با بستر فرهنگی ایران بود. در فلسفه غربی، کودکان نهتنها موجوداتی مستقلاند بلکه بهعنوان فیلسوفانی طبیعی تلقی میشوند. نگاه آنها به کودکان مملو از احترام به تواناییهای ذاتی آنها در پرسشگری و تفکر خلاق است. این دیدگاه در بطن روشهایی مانند حلقه کندوکاو فلسفی بازتاب پیدا میکند که در آن کودک و بزرگسال در فضایی برابر به تبادل نظر میپردازند.
اما در بستر فرهنگی ایران، ما با یک رویکرد سنتیتر مواجهایم؛ رویکردی که کودکان را بیشتر بهعنوان شاگرد یا نیازمندِ هدایت در نظر میگیرد. در بسیاری از موارد جایگاه تفکر انتقادی کودکان یا حتی شنیدن صدای آنها تحتتأثیر ساختارهای آموزشی و فرهنگی به حاشیه رانده میشود. این تفاوتها بهویژه در مفاهیمی مانند کودکِ فیلسوف یا دموکراسی فکری که در کتاب به آن پرداخته شده، بسیار مشهود بود.
- اگر بخواهید این کتاب را به والدین یا مربیان توصیه کنید، مهمترین دلیلی که برای خواندن آن مطرح میکنید چیست؟
مهمترین دلیلم این خواهد بود که این کتاب به شما یاد میدهد چگونه کودکان را واقعاً بشنوید. شنیدن صدای کودکان چیزی فراتر از گوشدادن به کلمات آنهاست؛ این کتاب نشان میدهد که هر پرسش، هر واکنش و هر حیرت کودک حامل یک پیام عمیق است که اگر بهدرستی درک شود میتواند کلید رشد فکری، احساسی و اجتماعی او باشد.
والدین و مربیان اغلب تلاش میکنند بهترین روشها را برای تربیت و آموزش کودکان پیدا کنند؛ اما این کتاب نشان میدهد که در ابتدا بهترین روش ممکن، گوشدادن به خود کودک است. این گوشدادن نهتنها به شما کمک میکند کودک را بهتر درک کنید بلکه به او اعتمادبهنفس میدهد که دیده و شنیده میشود. این حس اعتماد، پایهای است برای رشد آزادانه و خلاقانه کودک.
همچنین کتاب «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» به شما کمک میکند از زاویهای جدید به آموزش و پرورش نگاه کنید. شما یاد میگیرید که کودکان تنها گیرندگان دانش نیستند بلکه شرکای فکری و فلسفی شما هستند. این دیدگاه میتواند روشهای سنتی تربیتی را متحول کند و به شما نشان دهد که چطور میتوانید با کودکان وارد گفتوگوهایی سازنده و الهامبخش شوید.
در نهایت، این کتاب یک دعوت است: دعوت به بازنگری در نقش خود بهعنوان والد یا مربی. اگر بهجای دیکتهکردن مسیر زندگی به کودکان، همراهیشان کنید، اگر بهجای پاسخدادن به سؤالاتشان با آنها به کاوش بپردازید، نهتنها کودکی مستقلتر و خلاقتر تربیت میکنید بلکه خودتان هم در این فرآیند رشد میکنید. این همان چیزی است که این کتاب را برای هر والد و مربی، به یک منبع الهامبخش و ارزشمند تبدیل میکند.
- با توجه به اینکه تفکر فلسفی معمولاً در بزرگسالان پرورش پیدا میکند، به نظر شما چگونه میتوان کودکان را بدون پیچیدهسازی مفاهیم بهسمت تفکر فلسفی هدایت کرد؟
این سؤال بسیار بهجا و اساسی است؛ چراکه معمولاً تصور میشود فلسفه تنها برای بزرگسالان است اما حقیقت این است که کودکان ذاتاً فیلسوفانی کوچک هستند. آنها با پرسشهای ساده ولی بنیادی خود مانند «چرا دنیا وجود دارد؟» یا «خوب یعنی چه؟» دقیقاً همان کاری را انجام میدهند که فیلسوفان انجام میدهند: جستوجوی معنا و حقیقت.
در فرآیند ترجمه این کتاب یکی از نکات کلیدی که برایم جذاب بود تأکید نویسندگان بر اهمیت سادهسازی فلسفه برای کودکان بود؛ بدون اینکه از عمق مفاهیم کاسته شود. به نظر من برای هدایت کودکان بهسمت تفکر فلسفی، بهترین راه این است که مفاهیم پیچیده را به تجربههای روزمره و زبان ساده پیوند دهیم. مثلاً بهجای آنکه مفهوم «عدالت» را با تعاریف آکادمیک توضیح دهیم میتوانیم در موقعیتهایی مانند تقسیمکردن یک کیک یا بازی گروهی از کودک بپرسیم: به نظر تو چه کاری عادلانه است؟
روش حلقه کندوکاو فلسفی، فضای گفتوگویی فراهم میکند که در آن کودکان آزادانه سؤالات خود را مطرح میکنند و در کنار بزرگسالان درباره آنها بحث میکنند. تجربه من نشان داده که این نوع گفتوگوها به کودکان اعتمادبهنفس میدهد و آنها را تشویق میکند تا نگاه عمیقتری به دنیای اطرافشان داشته باشند. فلسفه در حقیقت، توانایی حیرتکردن و جستوجوی پاسخ است و این دقیقاً همان چیزی است که کودکان بهطور طبیعی انجام میدهند. نقش ما این است که این حس طبیعی را تقویت کنیم و اجازه دهیم کودکان با آزادی فکر کنند، پرسش کنند و از این فرآیند لذت ببرند.
- فکر میکنید کودکان ایرانی تا چه حد آماده پذیرش و بهرهگیری از رویکردهای فلسفی در آموزش هستند؟ آیا نظام آموزشی ما فضایی برای تقویت تفکر انتقادی، خلاق و مراقبتی فراهم میکند؟
کودکان ایرانی مانند همه کودکان در سراسر جهان، ذاتاً برای تفکر فلسفی آمادهاند. این نکتهای است که در فرآیند ترجمه کتاب «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» به آن باور بیشتری پیدا کردم. کودکان بهطور طبیعی کنجکاو هستند و پرسشهایی عمیق درباره جهان و زندگی مطرح میکنند. پرسشهایی مانند «چرا همهچیز تغییر میکند؟» یا «آیا تفاوتی بین تفکر انسان و حیوان وجود دارد؟» نشان میدهد که آنها در مسیر فلسفهورزی قرار دارند حتی اگر ما آن را اینگونه ننامیم.
اما چالش اصلی در نظام آموزشی و فرهنگی ماست. متأسفانه ساختار آموزشی سنتی ایران غالباً بر حفظکردن مطالب و آزمونمحوری تأکید دارد. در چنین فضایی کمتر به تفکر انتقادی، خلاق و مراقبتی کودکان بها داده میشود. بهجای اینکه به سؤالات کودکان گوش داده شود، بیشتر به حفظکردن پاسخهای سؤالهای ازقبلپرسیدهشده تشویق میشوند. این مسئله میتواند حس کنجکاوی طبیعی آنها را بهمرور زمان کمرنگ و سرکوب کند.
بااینحال، باید بگویم که ظرفیت تغییر در این حوزه وجود دارد. برنامههایی مانند «فلسفه برای کودکان» که اخیراً در برخی مدارس ایران اجرا شده نشان میدهد که وقتی کودکان در محیطهایی آزاد و پرسشمحور قرار میگیرند بهخوبی با این رویکردها ارتباط برقرار میکنند. هنگامی که دانشآموزان در حلقه کندوکاو گفتوگو میکنند به نظرات دیگران گوش میکنند، درباره نظر خودشان و نظرهای دیگران، فکر کرده و نظرات خود را اصلاح میکنند. همانگونه که کل حلقه در حال تفکر است، روند تفکر هر دانشآموز نیز شکل میگیرد.
اگر ما بتوانیم محیطهای آموزشی را بهسمت گفتوگوی بیشتر و تعامل آزاد سوق دهیم میتوانیم ظرفیت عظیم کودکان ایرانی را در تفکر فلسفی شکوفا کنیم. بااینحال، این امر مستلزم سه تغییر اساسی است:
- آموزش معلمان: باید معلمان را برای تسهیلگری گفتوگوهای فلسفی و تشویق کودکان به تفکر انتقادی آماده کنیم.
- تغییر محتوای درسی: نقطه عزیمت تولید محتوای آموزشی باید براساس علایق دانشآموزان طراحی شود و به کودکان فرصت بازی و کندوکاو دهد.
- تغییر نگرش فرهنگی: ایجاد انعطافپذیری در چهارچوبهای سنتی بزرگسالان و اهمیتدادن به تمایل کودکان برای تغییر و نوآوری.
در نهایت، به نظر من کودکان ایرانی نهتنها آماده پذیرش رویکردهای فلسفی هستند بلکه تشنه محیطهایی هستند که در آنها شنیده شوند و بتوانند آزادانه فکر کنند. اگر بتوانیم به آنها این فرصت را بدهیم میتوانیم نسلی خلاقتر و آگاهتر و جامعهای بازتر و دموکراتیکتر ایجاد کنیم.
- مقاله «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» چه استدلالهایی برای اهمیت گوشدادن به کودکان مطرح میکند؟ آیا این نگاه در فرهنگهای مختلف به یک شکل پذیرفته شده است؟
مقاله «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» یکی از تأثیرگذارترین بخشهای این کتاب است که بهصورت نظاممند نشان میدهد چرا گوشدادن به کودکان علاوهبر خود آنها، برای جامعه انسانی نیز اهمیت حیاتی دارد. این مقاله از دو منظر فلسفی و عملی به این مسئله میپردازد و استدلالهای متعددی برای ضرورت شنیدهشدن صدای کودکان مطرح میکند.
یکی از استدلالهای کلیدی مقاله، به ذات فلسفی کودکان اشاره دارد. کودکان برخلاف بزرگسالان که غالباً در چهارچوبهای فکری ثابت گرفتار میشوند، دیدگاهی تازه و بدون پیشداوری به جهان دارند. نویسنده توضیح میدهد که گوشدادن به کودکان میتواند به ما کمک کند نگاه تازهای به مسائل زندگی داشته باشیم و از این طریق جامعهای انعطافپذیرتر و خلاقتر بسازیم.
استدلال دیگر مقاله، تأثیر مستقیم گوشدادن بر رشد کودکان است. وقتی به کودکان گوش میدهیم به آنها این پیام را منتقل میکنیم که دیدگاهها و احساساتشان ارزشمند است. این حس ارزشمندی، پایهای برای اعتمادبهنفس، رشد فکری و حتی خلاقیت آنها ایجاد میکند. مقاله تأکید دارد که گوشدادن به کودکان نهتنها به آنها اجازه میدهد که بهتر یاد بگیرند بلکه آنها را برای تعامل مؤثر با دنیای اطرافشان آماده میکند.
از منظر عملی، مقاله به تأثیرات اجتماعی گوشدادن به کودکان نیز میپردازد. نویسنده معتقد است که بسیاری از چالشهای فرهنگی و اجتماعی، ناشی از نداشتن توجه به صدای نسل جدید است. اگر از کودکی به افراد یاد داده شود که نظرات و سؤالاتشان اهمیت دارد، آنها به شهروندانی آگاهتر و مسئولتر تبدیل خواهند شد.
اما درباره پذیرش این نگاه در فرهنگهای مختلف تفاوتهایی جدی وجود دارد. در فرهنگهای غربی بهویژه در نظامهای آموزشی مدرن، این رویکرد بیشتر پذیرفته شده است. برنامههایی مانند «فلسفه برای کودکان» یا روشهای آموزشی مبتنی بر تعامل و پرسشگری، بهطور گستردهای اجرا میشوند و کودکان بهعنوان موجوداتی مستقل و ارزشمند در نظر گرفته میشوند. در مقابل، در بسیاری از فرهنگهای سنتی، از جمله فرهنگ ایران، کودکان اغلب بهعنوان شاگرد یا افرادی که نیاز به هدایت دارند دیده میشوند. در این فرهنگها، نگاه بالا به پایین و اقتدارگرایانه ممکن است مانعی برای شنیدن صدای واقعی کودکان باشد. بااینحال، تغییراتی که در سالهای اخیر در نگرش به آموزش و پرورش در ایران رخ داده، نویدبخش پذیرش بیشتر این دیدگاه است.
پیام این مقاله میتواند در جامعه ما الهامبخش باشد و به والدین، مربیان و سیاستگذاران یادآوری کند که کودکان تنها آیندهسازان نیستند بلکه همین حالا نیز میتوانند سهمی ارزشمند در بهبود جهان داشته باشند؛ اگر فقط به آنها گوش دهیم. فبک میتواند خانه مجموعهای از ایدههای آموزشی و سنتهای فلسفی باشد. آموزگاران و دانشآموزان در رویکرد آموزشی فبک، بهطور ریشهای، ممکن است در بافتهای فرهنگی، اخلاقی، مذهبی، اقتصادی و اجتماعی گوناگونی قرار داشته باشند و براساس هویت و باورهای خودشان فلسفهورزی کنند.
- اگر بخواهید یک نکته کلیدی از مقاله دوم کتاب «چرا باید به کودکان گوش کنیم؟» را برای والدین و معلمان ایرانی برجسته کنید، چه چیزی را مهمترین پیام آن میدانید؟
گوشدادن به کودکان، فرصتی برای یادگیری از آنهاست، نه فقط هدایت آنها. این مقاله بهشکلی تأملبرانگیز نشان میدهد که کودکان نهتنها یادگیرنده بلکه معلمانی بالقوه برای ما هستند. صدای آنها حامل دیدگاههایی تازه و بدون پیشداوری است که میتواند ما را به بازنگری در باورها، روشها و حتی اولویتهایمان وادار کند. این پیام برای والدین و معلمان ایرانی که در فرهنگی با محوریت هدایت و اقتدار تربیت شدهاند، میتواند الهامبخش باشد.
پیام این مقاله تأکید دارد که گوشدادن به کودکان، آنها را به موجوداتی با عزتنفس و خودآگاهی تبدیل میکند. وقتی کودکی احساس میکند که شنیده میشود این حس ارزشمندی در او نهادینه میشود و بهمرور به یک انسان مستقل، خلاق و مسئول تبدیل میشود؛ اما نکته جالبتر این است که این گوشدادن فرصتی برای ما بزرگسالان نیز ایجاد میکند تا دیدگاههای خود را به چالش بکشیم و از پرسشهای ساده اما عمیق کودکان یاد بگیریم که مسائل را از زوایای جدید ببینیم.
برای والدین و معلمان ایرانی که گاه نگران نظم یا رعایت سلسلهمراتب هستند، این پیام میتواند به آنها یادآوری کند که گوشدادن به کودکان باعث بینظمی نمیشود بلکه به ایجاد فضایی تعاملی و سازنده کمک میکند. این رویکرد به رشد شخصیتی کودک کمک میکند و روابط میان کودک و بزرگسال را نیز غنیتر و مؤثرتر میسازد.
در نهایت، مهمترین پیام مقاله برای مخاطب ایرانی این است که گوشدادن به کودکان به معنای کاهش نقش ما در تربیت آنها نیست بلکه فرصتی است تا باهم یاد بگیریم، رشد کنیم و دنیایی بهتر برای خود و نسل آینده بسازیم. این گوشدادن، آغازگر گفتوگوهایی است که میتواند به تغییرات مثبت در خانه، مدرسه و حتی جامعه منجر شود.
نظر شما