به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمد حنیف در نشست نقد و بررسی کتاب «رویکردها و مکتبهای ادبی» نوشته شهریار زرشناس که ۲۰ اسفند در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد، عنوان کرد: رئالیسم به عنوان یک مکتب در ادبیات غرب مدرن در سه صورت کلی مطرح است. صورت اول رئالیسم کلاسیک است که از دهه ۱۸۳۰ آغاز و تا دهه ۱۸۹۰ به جریان غالب و مسلط ادبی تبدیل شد. این صورت از رئالیسم تنها چند دهه کوتاه عمر کرد و برخی از منتقدان معتقدند رئالیسم کلاسیک، صورت اصلی و اولیه رئالیسم ادبی است و صورتهای دیگر بعدی رئالیسم ادبی در غرب یعنی رئالیسم سوسیالیستی و نئورئالیسم به موازات آن رشد کردند.
وی تاکید کرد: رئالیسم کلاسیک بدون اغراق قویترین گرایش ادبی در ادبیات پس از رنسانس غرب تا پایان قرن نوزدهم است، اما در مورد کم و کیف مکتبشدن آن اختلافات نظری زیادی وجود دارد. تولد رمان در غرب متأثر از همین گونه از رئالیسم است؛ بالزاک، چارلز دیکنز و تولستوی در همین شرایط به خلق آثار خود روی آوردند و رمانهای باباگوریو، آرزوهای بر باد رفته، آرزوهای بزرگ، اولیور تویست و آناکارنینا به مخاطبان عرضه شدند.
این نویسنده پیشکسوت درباره رئالیسم سوسیالیستی گفت: بعد از انقلاب اکتبر در شوروی رئالیسم سوسیالیستی ضمن پذیرش اصول و مبانیرئالیسم کلاسیک، دست به برخی تغییرات و جراحیهایی زد و نویسندگانی چون فادایف و شولوخوف در همین فضا دست به قلم بردند و نوعی سفارشینویسی برای حاکمیت اتفاق افتاد.
وی با بیان اینکه برخی منتقدان، ماکسیم گورکی را پدر رئالیسم سوسیالیستی میدانند، توضیح داد: در رئالیسم سوسیالیستی اندیشههای مارکس و انگلس ملاحظه میشود و به طور کلی مضمون بر فرم غالب است. بیانیهها و مرامنامههای احزاب در لابهلای این آثار به وفور یافت میشود و کنگره نویسندگان شوروی در این زمینه نقشآفرینیهای زیادی انجام داده است. گئورگ لوکاچ در زمینه رئالیسم سوسیالیستس مقالات زیادی نوشته و تاکید کرده رئالیسم سوسیالیستی مبتنی بر ارائه دورنمایی از جامعه سوسیالیستی و توصیف نیروهایی است که از درون مشغول ساختن این جامعه سوسیالیستی هستند و به آن خدمت میکنند.
در ادامه، کامران پارسینژاد، منتقدان ادبی کشورمان گفت: در نیمه دوم قرن نوزدهم پوزیتیویسم ظهور کرد که تأثیر زیادی در ادبیات گذاشت. زیستشناسی مدرن و مباحث و نظریاتی مانند داروین، رمان و ادبیات غرب را به سمتی دیگر برد و نظریه تکامل برای رماننویسان جذاب شد و مخاطب نیز طرفداری کرد. برداشتهای اومانیستی از نظام خلقت و بهویژه آفرینش انسان همان طور که در کتاب «رویکردها و مکتب های ادبی» نوشته استاد شهریار زرشناس آمده در همین زمان شایع شد.
پارسینژاد ادامه داد: درک تجربی در همین برهه در آثار ادبی حضور ملموسی پیدا کرد. اندیشههای فرانسیس بیکن و اگوست کنت در این مقطع طرفداران زیادی در حوزه ادبیات و رمان پیدا کرد و نوعی تلاش گسترده برای تفسیر وقایع اجتماعی و یا سامان دادن علوم اجتماعی پدید آمد و تأثیر خود را در ادبیات نیز گذاشت؛ در ادامه این روند بعدها مکتب ناتورالیسم متولد شد و مورد اقبال فراوان رماننویسان قرار گرفت.
محمد باقر پورامینی، سخنران بعدی این نشست گفت: اندیشههای معرفتی در میان مکتب رئالیسم کلاسیک در مقایسه با مکاتب دیگر ادبی دارای این ویژگی اصلی است که انسان غربی از متون دینی انجیلی ناامید شد و خود را به عرصه دیگری سپرد تا بلکه گمگشتههای فکریاش را جواب دهد؛ این عرصه، ادبیات و به طور خاص رمان بود. در گونهها و مکاتب بعد از رئالیسم کلاسیک، آرام آرام انسان غربی دریافت رمان هم پناهگاه مطمئنی نیست و باید به فکر سرچشمه اندیشگانی جدیدی باشد تا نیازها و مسائل روحی و اعتقادیاش را اجابت کند. نه در دوران مدرنیته و نه در دوران پستمدرن عطش معرفتی انسان غربی در قالب رمان رفع نشد، بلکه بر این عطش افزوده شد.
پورامینی توضیح داد: برخی از منتقدان سعی کردند مکتبی مانند مدرنیسم ادبی را بر سر زبانها بیندازند؛ این ظاهر زیبا، درپوشی بر مضامین منحط و غیراخلاقی آثار ادبی در غرب بود که متأثر از قرون وسطی تولید میشدند. ویرجینیا وولف، ویلیام فاکنر و مارسل پروست نمونههایی از نویسندگان در این مقطع هستند. در آثار منتسب به مکتب رئالیسم کلاسیک، رد پای افکار نیچه و هگل مشهود است و میتوان ناامیدی از زندگی اینجهانی را در طیف زیادی از آثار ملاحظه نمود.
در بخش دیگری از این نشست محمدحسن شاهنگی، نویسنده و منتقد ادبی طی سخنانی بیان کرد: در کتاب «رویکردها و مکتب های ادبی» نوشته شهریار زرشناس گفته میشود در تحلیل ساختار و بررسی ارکان تئوریک رمان باید توجه داشت، این قالب ادبی دارای یک هسته مرکزی و یک ستون فقرات است. مفهوم من فردی یا سوژه مدرن را میتوان هسته مرکزی رمان دانست. نکته مهم این است که من فردی، همان بازتاب ادبی مفهوم فرد یا سوژه است.
وی ادامه داد: روایت و بازنمایی از سه عنصر مهم لذت، قدرت و ثروت در اینجا موضوعیت پیدا میکند و هریک از این عناصر با عینکهای فردگرایی و یا مصالح جمعی قابل توصیف و تحلیل در آثار ادبی میشوند.
شاهنگی با بیان اینکه متنخوانی ادبی و نقد ادبی فارغ از داشتههای معرفتی و اعتقادی هیچ انسانی میسر نیست، عنوان کرد: دادههای پشتیبان در خوانش متون ادبی برای هر مخاطبی فعال هستند و نمیتوان چه خوانش و چه خلق یک اثر ادبی را در خلا متصور شد. مکاتب پستمدرن اصرار بر سکولاریسم ادبی دارند، اما واقعیت آن است که نمیتوان رمان و ادبیات را از متن زندگی واقعی بشر جدا کرد و نمیتوان داستان را از افکار و باورهای انسان منفک کرد.
نظر شما