رضا امیرخانی ،نویسنده جوان، كه مهمان آخرین شب برنامه های افطار با هنرمندان بود جلال آل احمد را پدر معنوي داستان نويسي ايران خواند.
وی ادامه داد: نثر جلال، مالامال بود از صداقت، صمیمیت، و سرعت. كمتر نویسنده ای مثل جلال پیدا میشود كه آن قدر بتواند با سرعت و در عین حال با صداقت حرف خود را بزند.
این نویسنده همچنين روي آوردن نويسندگان به مسايل ديني ، ملي و بومي را يك تعهد برشمرد و در مورد اين كه چطور نويسندگان می توانند غنای اندیشه دینی و ملی ما را به خوبی نشان دهند تا نوجوانان و جوانان به سوی کتاب هایی با محتوای غنی رو بیاورند، گفت: این اتفاق دغدغه اصلی همه ما است تا هویت دینی و ملی را به صورتی در کتاب ها بگنجانیم که خوانندگان و به ويژه خوانندگان نوجوان بتوانند از آن بهره مند شوند. البته این تنها کار نویسندگان نیست به نظرم در این سالها برخی از منتقدان ادبی و اصحاب رسانه ها هم در این وادی کم کاری کرده اند.
نویسنده «ارميا» سپس از حضور برخی افراد غیرمتخصص در وادی نقد انتقاد کرد و گفت: برخی افراد به دلیل نداشتن تخصص كافی، باعث ازدیاد بدبینی مخاطب به جریان نقد ادبی شده اند. درروزنامههایی با تیراژ بالای 100 هزار، كتابهایی نقد شود كه حتی صد نسخهاش هم فروش نرفته است. این بیانگر این است كه یك جای كار ایراد دارد. مگر میشود كتابی را در 100 یا 200 هزار نسخه كاغذی معرفی كنید، اما از میان تعداد آدمهای فراوانی كه این اعلان را دیده اند، فقط 10نفرشان بروند این كتاب را بخرند! اینكه معرفی و جریان نقد تاثیری در فروش ندارد، گویای این قضیه است که اعتماد مردم به این نقد های ادبی کم شده است.
رضا امیرخانی جنگ تحمیلی را پدیدهای آرمانی و ملی خواند و در این ارتباط گفت: نه فقط در تاریخ معاصر كه در طول تاریخ كشور ایران هیچ پدیدهای مثل پدیده جنگ 8ساله، آرمانی و ملی نبوده است. این اعتراف هم ربطی به این ندارد كه من به جنگ و آدمهایی كه با دشمن جنگیدند، علاقه داشته باشم یا نه. من یك نویسنده هستم و همواره باید دنبال بهترین دورهها باشم، فارغ از هر وابستگی فرهنگی یا وابستگی سیاسی. حتی نویسنده ای هم كه اصلا در فضای معنوی دفاع مقدس نفس نكشیده باشد، چاره ای ندارد مگر اینكه به میدان جنگ هم سری بزند.
امیرخانی همچنین در ارتباط با سفرش به امریکا و نوشتن کتاب «نشت نشا» گفت: در واقع من برای یکدوره تحصیلی به امریکا سفرکرده بودم اما به دلیل تجربه های زیادی که در آنجا کسب کردم تصمیم گرفتم که داستانی را براساس 800 صفحه يادداشتي که در سفر به ایالات مختلف برداشته بودم بنویسم. وقتی برگشتم قصدم این بود قسمت سفرها را از داستان جدا کنم تا شاید بعدها سفرنامه ای در همین رابطه بنویسم اما حاصل همه این ها کتابی شد به نام «نشت نشا».
این نویسنده جوان درباره نام های عجیب کتاب هایش اظهارداشت: از میان کتاب هایم تنها نشت نشا است که از روی فکر و با تامل نام گذاری شده است. سایر نام ها شاید به دلیل سادگی است که عجیب به نظر می رسد.
او همچنین به آثار نویسندگان روسی اشاره کرد و افزود: فکر می کنم خواندن آثار کلاسیک نویسندگان روسی برای نویسندگان جوان بسیار تاثیرگذار است من از غربیها تولستوی را خیلی دوست دارم. همچنین كالوینو و گاری و گیتربورگ که فکر می کنم هنوز هم از بهترین ها هستند.
نظر شما