رضا اسماعیلی شاعر و پژوهشگر در یادداشتی به نام «پیر پرنیاناندیش» که به مناسبت درگذشت سایه تحریر کرده و در اختیار ایبنا قرار داده از هوشنگ ابتهاج بهعنوان غزلمرد حافظسیرت و شاعر نیماییصولت یاد کرده است.
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامهرسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتوگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هر کجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
هوشنگ ابتهاج(سایه) - بی هیچ اغراقی - خلاصه غزل پارسی از رودکی تا حافظ و از حافظ تا اکنون بود. با خوانش غزلهای سایه، بهراحتی میتوان این دقیقه را دریافت که غزلهای او ترکیبی متوازن و متعادل از رندی و قلندری حافظ، صراحت و فصاحت سعدی و شور و شیدایی مولانا با لحن و لهجهای امروزین است، لهجهای که با فرازونشیبهای سیاسی و دغدغههای اجتماعی و انسانی پیوند خورده است.
عشق و ارادت سایه به سعدی و حافظ و مولانا همچون آتشی شعلهور است که از بیت بیت اشعارش زبانه میکشد. این دقیقه را از عشق و ارادتی که به دو قله سر به فلک کشیده غزل پارسی - حافظ و شهریار - داشت، بهخوبی میتوان دریافت. چنان که خود در غزلی با فروتنی تمام داستان ارادت خالصانهاش به شهریار ملک سخن را چنین روایت کرده است:
عروس طبع من ای «سایه» هر چه دل ببرد
هنوز دلیری شعر شهریارش نیست
ابتهاج، غزلمردی حافظسیرت و شاعری نیماییصولت بود. به عبارت سادهتر، او حلقه پیوند شعر دیروز و امروز و فصل وصل «سنت» و «تجدد» بود. شاعری که در چشم روزگار خوش درخشید و به غزل معاصر، آبرو بخشید.
نکته قابل تامل دیگر اینکه شعر «سایه» پیش و بیش از آن که عارفانه باشد، شعری معنوی و سرشار از آموزههای انسانی است. توجه به این مهم برای فهم جان و جهان شعری سایه و پرهیز از قرائتهای عرفانی صرف از شعرش ضرورت دارد.
سایه همچون حافظ، عاشقی جان آگاه و همچون نیما، منتظری چشم در راه و عدالتخواه بود. شاعری که سرنوشت شعرش را با اجتماع و سیاست گره زده بود. از همین رو، سخنش در گوش مردم زمانه، دلنشین و پیامش در گوش روزگار خوشطنین بود.
مردم روزگار ما، سیمای زخمخورده خود را در سایه - روشن غزلهای نجیب و معنوی او به تماشا مینشستند و در سایهسار حافظانههای او، نفس تازه میکردند.
پیر پرنیاناندیش غزل، به خاطر احاطه و تسلط شگفتی که به ظرایف و دقایق غزل پارسی و زیروبمهای موسیقایی آن داشت، بهخوبی میتوانست در ساختار و بافتار غزل و نظام موسیقایی آن دست به هرگونه از نوآوری بزند و از کسانی که ادعای نوآوری در غزل معاصر را داشتند پیشی بگیرد؛ اما او غزل را «غزل» میخواست و به بهانه نوآوری قصد عبور از این قالب ادبی را نداشت.
چراکه او بهراستی و درستی دریافته بود علت اینکه غزل به قالب محوری شعر پارسی تبدیل شده است، به خاطر وجود شاعری رند و قلندر به نام «حافظ» است که به خاطر طراوت و حلاوت غزلهایش، همچنان شاعری بیبدیل و معاصر است! شاعری که بیش از هر شاعر دیگری - عوام و خواص - شعرهایش را زمزمه میکنند و هنوز بعد از گذشت چند قرن، غبار فراموشی و کهنگی بر جان غزلهایش ننشسته است.
«سایه» نیز این حقیقت را دریافته بود که بدون حافظ «غزل» این اقبال عمومی را پیدا نمیکرد که به عنوان محوریترین قالب ادبی تا به امروز به حیات خود ادامه بدهد. به زعم او، این حافظ بود که با نبوغ ادبی شگفت خویش به غزل رنگ جاودانگی زده بود.
امروز نیز ما برای تشخیص سره از ناسره، شعر همه شاعران را با شعر حافظ محک میزنیم و اغراق نیست اگر بگوییم که طلای ناب شعر حافظ، ما ایرانیها را در شعر مشکلپسند و سختگیر کرده است.
با همین حجت بود که «سایه» غزل را«حافظانه» میپسندید. دکتر شفیعی کدکنی نیز با تایید و تاکید بر این نکته میگوید: «ابتهاج تکهای از حافظ بود که به دوران ما پرتاب شده بود و شعرش استمرار بخشی از جمالشناسی شعر حافظ است. سایه در عین بهرهوری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غمهای انسان عصر ما را در شعر خویش توصیف کند. برخلاف تمام کسانی که با جمالشناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداختهاند.»
آری - بی هیچ اغراقی - قرابت ذهنی و زبانی سایه با حضرت لسانالغیب حافظ شیرازی آن چنان است که اگر غزلهایش را ضمیمه دیوان حافظ کنیم و در بیت تخلص به جای سایه، حافظ بگذاریم، تشخیص و تفکیک غزلهای او از غزلهای حافظ کاری بهراستی دشوار و در مواردی غیرممکن است!
به خاطر ارادت و تعلق خاطر زایدالوصفی که سایه به حضرت حافظ داشت، پیروی کوتاه مدت او از نیما نیز، بیشتر در فرم خلاصه میشود، تا مضمون و معنا. به این معنا که قلبی حافظانه در سینه نیماییهایش میتپد.
اقبال و استقبال مردم زمانه از غزلهایش نیز موید درستی تعریفی بود که او از غزل داشت. ترجیح و پسند غزل «سایه» بر غزل مدرن و آوانگارد توسط مردم، مبین این حقیقت بود که مردم نیز غزل را «سایهوار» میپسندند.
به همین خاطر، ابتهاج تا واپسین روزهای حیات شاعرانه خویش، بر عهدی که با غزل و مردم زمانه خویش بسته بود، ثابتقدم و استوار باقی ماند و از این صراط مستقیم برنگشت.
تقید و پایبندی شاعر به اسلوب و بوطیقای غزل پارسی و پرهیز از دستبرد به جان و جهان غزل، نه از سرعجز و ناتوانی و تهیدستی، بلکه بیشتر بهخاطر حفظ حرمت و اصالت غزل بهعنوان میراث گرانسنگ ادب پارسی بود، میراثی بیبدیل که صیانت از هویت و حقیقت آن را رسالت ذاتی خویش میدانست. این تعهد و پایبندی آنچنان بود که حتی نیمایی سرودههایش نیز رنگی از غزل داشت.
خویشتنداری مومنانه ابتهاج در فراروی از سنت غزل اصیل پارسی و پایداری مومنانه در منزل «اعتدال»، تذکری صریح به ما و همه شاعران نسل آینده برای حرمت نهادن به ذات حافظانه غزل و مجاهدت برای پاسداشت این میراث معنوی بود.
با گرامیداشت یاد و نام بلند پیر پرنیان پوش غزل معاصر، در پایان این نوشتار شما را به زمزمه غزلی دیگر از این غزلسرای پرآوازه دعوت میکنم:
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه تو گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم، گریه خندیده منم
یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنم قبلهنما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من
آینه در آینه شد ، دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کآینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو مینگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بیپیرهنم، جان رهاکرده تنم
تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا
نظر شما