سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سعیده نریمانپور: با شروع جشنواره چهلویکم فیلم کوتاه تهران، بخش «کتاب و سینما» نیز با ۲۷ فیلم در این جشنواره نقش مهمی ایفا میکند. در این گزارش به بررسی بخش اول فیلمهای بخش «کتاب و سینما» میپردازیم. هرکدام از فیلمها معرفی و بخشی از داستان ارائه میشود، سپس منابع اقتباسی فیلمها در اختیار قرار میگیرد. در این مجموعه از فیلمها اقتباسهایی از داستانهای ایرانی، منابع خارجی، ماجرای واقعی و فیلم صورت گرفته است.
فیلم کوتاه «برقص»
فیلم کوتاه «برقص» به نویسندگی و کارگردانی پوریا دهقان بدون دیالوگ ساخته شده است. این فیلم کوتاه، روایتی از یک افسر اسرائیلی در سال ۲۰۰۴ را نشان میدهد که برای استراحت وارد خانهای متروکه در فلسطین میشود. سرباز دچار کابوسهایی شده و زندگی خانوادهای که در ابتدا در آنجا زندگی میکردند را مشاهده میکند و در انتها در بیمارستان روانی بستری میشود. اقتباس این فیلم از شعر معروف درویش است.
شعر محمود درویش:
«چرا نمی توانم خوابهایم را تعبیرکنم
تعبیرکنم حضور یک زن درخواب
باجامه ای سیاه وبلند، دستانی رقصنده و کشیده
درون یک دریای عمیق
آنسوی خوابم مردانی را که ایستاده اند می بینم
درون دستانشان شمشیرهای آخته است
وسوی دیگرش خودم را، بر بالای دستان مردم شهر
زنده زنده تشییع می شوم
نمی توانم این خواب را تعبیرکنم
تعبیر این خواب را نمی دانم»
فیلم کوتاه «دالکه»
«دالکه» به کارگردانی مهتاب شیخانصاری ساخته شده است. این فیلم برگرفته از مجموعه داستان «سیریا، سیریا» نوشته منیرو روانیپور است. کتاب «سیریا، سیریا» مجموعهای متشکل از ۸ داستان کوتاه است که نویسنده در آنها زندگی مردم جنوب کشور را که متاثر از افسانهها و باورهایشان نشان میدهد. طی آن با گرایش تقریبی به رئالیسم جادویی، نوع برخورد، مصایب واکنش های افراد نسبت به مسائل و مصایب، عشق، مرگ، شادمانی و نظیر آن را به تصویر میکشد. داستانهای این مجموعه «دی یعگوب»، «منو»، «ماکو»، «سیریا… سیریا»، «چندین هزار و یک شب»، «چهارمین نفر»، «روز شکوفه و نمک» و «دیگر تمام شد» هستند.
داستان حول محور شخصیت اصلیای میچرخد که در جستوجوی هویت و معانی زندگی است. این شخصیت به نوعی نماینده انسانهایی است که در دنیای امروز از خود بیخود شده و در جستوجوی معنایی عمیقتر برای زندگیشان هستند. داستان در فضایی نمادین و خیالی روایت میشود. شخصیت داستان از یک سفر درونی و بیرونی عبور میکند و با مفاهیم عمیق انسانی، مانند عشق، فقدان، تنهایی و ارتباطات انسانی روبهرو میشود. او در طول سفرش با افراد و موجودات مختلفی ملاقات می کند که هر کدام به نوعی نمایانگر جنبههای متفاوتی از زندگی انسانی و چالشهای آن هستند.
فیلم کوتاه «راز»
فیلم کوتاه «راز» به کارگردانی مازیار فرسام ساخته شده است. این فیلم روایتگر داستان دکتری است که برای درمان بیماری اسرارآمیز یک دختر نوجوان به یک روستای دوردست میرود. دختر زخمی است و او را به تخت بستهاند. او رازی را مخفیانه به دکتر میگوید، زمانیکه دکتر به منزل خود برمیگردد و میخواهد آن راز را برملا کند، اتفاق عجیبی رخ میدهد.
اقتباس این فیلم، از فیلم جنگیر به کارگردانی ویلیام فریدکین است. داستان از این قرار است که ماجرایی در جرج تاون در حومهٔ واشنگتن دیسی میگذرد. کریس مکنیل، بازیگر زن تلویزیون، نگران سلامت دخترش، رِیگِن، است که دچار تشنج شدید شده و در رختخواب به خود میپیچد. پزشکان از درمان دخترک ناتواناند، تا آنجا که به کریس پیشنهاد میکنند از یک جنگیر کمک بگیرد. کریس به یک کشیش جوان به نام پدر کاراس مراجعه میکند و از او درخواست میکند تا به ریگن کمک کند. پس از تحقیقاتی که پدر کاراس بر روی ریگن انجام میدهد و مطمئن میشود که شیطان بدن او را تسخیر کرده، به کلیسا مراجعه کرده و درخواست میکند تا خودش مراسم جنگیری را انجام دهد. اما کلیسا شخصی باتجربهتر به نام پدر مِرین را پیشنهاد میکند. مِرین کشیشی پیر است و موجودی را که بدن ریگن به تسخیر او درآمدهاست میشناسد. پدر مِرین به خانهٔ کریس مکنیل میرود و بههمراه پدر کاراس جنگیری را شروع میکنند.
فیلم کوتاه «کوتَی»
فیلم کوتاه «کوتی» از سهیلا پورمحمدی، اثری داستانی که در ۱۵ نمایش داده میشود. این فیلم از کتاب «تنور و داستانهای دیگ» اقتباس شده است. این داستان روایت پسربچه است که با مادرش به حمام زنانه میرفته و حالا بزرگ شده و باید به حمام مردانه برود. او پدر ندارد و از تنها حمام رفتن میترسد اما باید با ترسهایش مواجه شود. در آنجا مردی خمیده را میبیند که در نهایت او به پسربچه کمک میکند تا کارهای حمامش را انجام دهد. فیلم به صورت سیاه و سفید نمایش داده میشود.
کتاب «تنور» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی مجموعه ای از ۱۶ داستان کوتاه به نامهای: «قارقار کلاغ»، «تنور»، «شیر»، «بوی پلو»، «حمام»، «جنگل»، «رضایت نامه»، «اسماعیل شجاع»، «نقاشی»، «چهچهه بلبل»، «چکمه»، «عکس عروس»، «انجیر بهاری»، «سنگ اول»، «سنگ های من» و «سنگ روی سنگ» است همه این داستانها در فضایی روستایی اتفاق میافتند و شخصیت اصلی داستانها یک کودک روستایی است.
فیلم کوتاه «گدار»
فیلم مستند «گُدار» به کارگردانی اعظم مرادی و تهیهکنندگی مشترک انجمن سینمای جوانان ایران انجام شد. «گُدار»، مستندی در مورد زندگی ماهیهای قزلآلا، در حوضچههای پرورش ماهی است. در این فیلم، مخاطب از زبان یک ماهی قزلآلا با روال زندگی، چالشها و دنیای زیر آب این گونه از آبزیان، آشنا میشود. لوکیشن یک استخر بزرگ از ماهیها دز نظر گرفته شده است، لحن گوینده مستند نیز صمیمی و به گونهای طنزآلود است.
این مستند از کتاب داستان «ماهی سیاه کوچولو» نوشه صمد بهرنگی اقتباس شده است. قصه ماهی سیاه کوچولو، از جایی آغاز میشود که یک ماهی پیر، حکایت زندگی ماهی کوچولویی را برای دوازده هزار ماهی کوچولوی دیگر تعریف میکند. ماهی سیاه کوچولوی قصه، در کنار مادرش در یک جویبار زندگی میکرد، اما کنجکاوی و روحیه ماجراجوی او چندان با زندگی تکراریاش همخوانی نداشت. بنابراین، این ماهی تصمیم گرفت برای دیدن انتهای جویبار راهی یک سفر شود. داستان ماهی سیاه کوچولو در واقع در مورد ماهی کوچکی است که به عشق دیدن دریا دست به خطر میزند و سفری دور و دراز را با تجربههای متفاوت، برای رسیدن به رهایی آغاز میکند.پس از اینکه ماهی پیر حکایت ماهی سیاه کوچولو را تعریف کرد، تمام ۱۱ هزار و ۹۰۰ و ۹۰ و ۹ ماهی کوچولوی دیگر بعد از شنیدن قصه به همراه ماهی پیر خوابیدند؛ تنها یک ماهی سرخ کوچولو بود که تا صبح از فکر دریا خوابش نبرد!
فیلم کوتاه «نخ»
فیلم کوتاه «نخ» به کارگردانی زهرا ترکمنلو و تهیهکنندگی حمید مهرافروز، محصول باشگاه فیلم رویاد است. داستان فیلم به زمان جنگ برمیگردد، زمانیکه خانمها لباسهای سربازان جنگ را میشستند و گاهی داخل لباس وسایل بعضی شهدا و حتی اعضای بدن آنها را پیدا میکردند. در این فیلم دختری منتظر پدرش است که از منطقه برگردد و در این زمان در رختشویی هم کار میکند. پدر او توسط نوارهای از قبل ضبط شده به دخترش زبان انگلیسی یاد میدهد.
این فیلم اقباس از ماجرای واقعی است اما این موضوع در کتاب «حوض خون» نیز آورده شده است، که در فیلم نیز به آن اشاره شده است. اینکتاب خاطرات و روایتهای ۶۴ نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیتشان در بخش رختشویی البسه رزمندگان دفاع مقدس را شامل میشود که فاطمهسادات میرعالی، زهرا بختور، سمانه نیکدل، سمیه تتر، نسرین تتر، مهناز الفتیپور، آمنه لهراسبی و نرگس میردورقی تحقیق و گردآوری آنها را بر عهده داشتهاند. در بخش ضمیمه کتاب، تصویر راویان کتاب به همراه تصاویری از فعالیتهای این بانوان اندیمشکی در دفاع مقدس، شهدای منتسب به آنها و همچنین بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک به عنوان محل رختشویی البسه رزمندگان آمده است.
در بخشی از کتاب حوض خون میخوانیم:
«شوهرم چند ماه یک بار از جبهه میاومد خونه، بیچاره مرا با دستهای زبر و زخم شده میدید. تازه بوی وایتکس هم میدادم. خدا رحم کرد، طلاقم نداد! اول ِ مصاحبهها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه میشدم، هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش میکردند راهی برای شستن لباسهای رزمندگان جبهۀ مقاومت پیدا کنند و بعضی از آنها از من میپرسیدند «راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمندهها رو بشوریم؟»، معادلات ذهنم دربارۀ اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم میخورد. خانمهای رختشویی با وجود همۀ سختیها و دردهایی که دیدهاند و از نزدیک تکههای بدن شهدا را لمس کردهاند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخیها، از شستن لباس رزمندهها به زیبایی یاد میکنند. ا گر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیتهای انقلاب نبودند. یادم هست برای هشتمین جشنوارۀ عمار در اندیمشک، همین خانمها پای کار آمدند و روز افتتاحیه، خودجوش برای افراد شرکت کننده آش درست کردند. پای دیگهای آش صلوات میفرستادند و شعار میدادند و این حس وحال، تجلی روزهای رختشویی بود.»
فیلم کوتاه «پسران فریدون»
فیلم کوتاه «پسران فریدون» به کارگردانی حسین مرادیزاده با اقتباس از شاهنامه حکیم فردوسی ساخته شده است. این انیمیشن با تکنیک دو بعدی ساخته شده است تا اصالت دستی و هنر قدیمی حفظ شود. در این انیمیشن از مینیاتور استفاده نشده اما گرافیک کار از جنسی است که حماسی بودن آن را به تصویر میکشد. این فیلم برای مخاطبان بزرگسال ساخته شده و به موضوع وفادارانه نگاه شده است.
این داستان براساس قصهای از شاهنامه فردوسی ساخته شده است. داستان زمانی آغاز میشود که فریدون، ضحاک را به بند میکشد و با دو دختر جمشید ازدواج میکند. از این دو دختر، سلم و تور و ایرج را داریم که بنای بعدی شاهنامه فردوسی از همینجا آغاز میشود. زمانی که این سه برادر بزرگ میشوند، جهان کهن تقسیم میشود و ایران به ایرج میرسد و بر همین اساس جنگهای میان ایران و توران شکل میگیرد. دو برادر دیگر با دسیسهچینی به ایران حمله میکنند و به طرز فجیعی برادر خود را میکشند. این، جزو اولین برادرکشیها است که در شاهنامه مطرح میشود و سر برادر را برای پدر میفرستند. زمانی که دختر ایرج بزرگ شده و ازدواج میکند، منوچهر به دنیا میآید و جلوی آنها ایستادگی کرده و شکستشان میدهد. این بار منوچهر سر آن دو نفر را میبرد و تراژدی بعدی برای فریدون شکل میگیرد. این اثر تراژیک در ابتدای شاهنامه مطرح شده است.
فیلم کوتاه «تونل»
فیلم کوتاه «تونل» به کارگردانی احسان امینی با اقتباس از کتاب «همین امشب برگردیم»، مجموعه داستانهای کوتاه از پیمان اسماعیلی ساخته شده است. این فیلم راجع به کشته شدن یک کارگر در تونل قطار است که همکاران او به دنبال علت اصلی مرگ او هستند. فیلم که از ابتدا سیاه و سفید است، ناگهان رنگی میشود.
متنی از ریچارد براتیگان در فیلم نشان داده میشود:
وقتی رویا تمام میشود
زندگی تمام میشود
بعد رویا میرود
زندگی میرود
کتاب «همین امشب برگردیم» مجموعه پنج داستان خواندنی و غافلگیر کننده از پیمان اسماعیلی است. در این داستانها، یکی از دغدغههای همیشگی نویسنده، یعنی ترس و هراس را هم میتوان به خوبی حس کرد. هر داستان در فضای خاصی اتفاق میافتد و خواننده را با غافلگیریهای خودش، میخکوب میکند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«من یکبار از اقیانوس رد شدم و نمُردم. چهار سال پیش سوار قایق ماهیگیری کوچکی با سی و چهارتا جلیقهٔ نجات. ما نود و دو نفر بودیم که سوار شدیم و چهل و یک نفرمان سالم رسیدند استرالیا. برای کسی که زن بارداری را آرام هُل داده و انداخته توی آب، رد شدن دوباره از این اقیانوس ترسناک است. حتا اگر بیخیال روی صندلی قایق بزرگی نشسته باشد و دختر و زنش هم زل زده باشند به آب شفاف اقیانوس و ماهیهای خوشرنگی که آن زیر بین مرجانها میچرخند. قایقی که از شهر کوچکی راه افتاده سمت صخرههای بزرگ مرجانی. جایی که جنگل است و صخرههایی که زیر آب تا کیلومترها راه کشیدهاند.
هوا خوب است و از سمتِ دماغهٔ قایق باد خنکی روی پوست آدم مینشیند. با انگشت به دهانم اشاره میکنم تا فروغ قمقمهٔ آب را دستم بدهد. عطش دارم. چهار سال است هر آبی که میخورم انگار آب همین اقیانوس است. درسا دستم را میکشد و میخواهد مجموعهٔ کرویشکلی از ماهیهای فسفری را نشانم بدهد که کنارههای بدنهٔ قایق شنا میکنند. میگوید خوب است که کشتی چرخ ندارد وگرنه زیر چرخهاش له میشدند. فروغ به درسا چشمغره میرود. از این میترسد که روحیهٔ درسا پسرانه شده باشد. درسا دوست دارد فوتبال بازی کند و بقیهٔ دخترها را دست بیندازد. گاهی هم به دوستها و همکلاسهاش زور میگوید. مثلاً موقع بازی کردن خودش را جلوتر از بقیه جا میزند و چندبار پشتسرهم سوار چرخوفلک میشود. یا سُرسُره. یا هر چیز دیگری که بشود توی پارکها و مدرسههای اینجا پیدا کرد. چند وقت پیش هم معلمش تلفن زده بود که درسا یکی از همکلاسهاش را مجبور کرده تا جایش را توی کلاس به او بدهد. فروغ خیلی عصبانی بود. شب موقع خواب خیلی آرام چندبار گفته بود درسا شکل بچههای همسنش نیست. من هم گفته بودم این چیزها طبیعی است. فروغ پشتش را به من کرده بود و پتو را تا روی شانههاش کشیده بود بالا، ولی من نور صفحهٔ موبایلش را میدیدم که توی تاریکی افتاده بود روی بالش.
آمدن به صخرههای مرجانی پیشنهاد صفا بود. صفا درشت است و هیکلی. خودش میگوید زمانی وزنهبردار بوده. اولینبار اندونزی همدیگر را دیدیم. توی مسافرخانهٔ کوچک و کپکزدهای کنار اقیانوس. تلفنش را دزد برده بود و با تلفن من زنگ میزد ایران تا با زن و پسرش صحبت کند. دوباره وقتی دیدمش که دو روز از روی آب بودنمان توی قایق میگذشت. هوا توفانی شده بود و موجهای پُرزور قایق را بالاپایین میبردند. بعد صفا یکدفعه از پشت کابین ناخدا پیدا شد. مثل درختی که از دل زمین بیرون بزند و برود آسمان. نشسته بود بین عربها و افغانها. آن جلو. پشت کابین، نزدیک دماغه. چندبار دستش را برای من تکان داد. بعد تعادلش بههم خورد و افتاد روی مردم.
حالا دونفری یک سوپرمارکت ایرانی باز کردهایم. توی محلهٔ ایرانینشین سیدنی. صفا توی ایران هم مغازه داشته. کاربلد است. رابطها را میشناسد و جنسها را خیلی ارزان از ایران میرساند اینجا. یک ماه پیش نانهای افغانی را جلوِ مغازه چیده بود و به بچههایی نگاه میکرد که از مدرسهٔ خصوصی پطرس مقدس بیرون زده بودند. با لباسهای فُرم تمیز و یکدست و کلاههای لبهداری که نشان مدرسه رویشان دوخته بود.»
فیلم کوتاه «رئیس شمایی»
فیلم کوتاه «رئیس شمایی» به کارگردانی امین خنکال و با بازی مجتبی پیرزاده، ستاره پسیانی و محمدحسین لطیفی ساخته شده است. داستان این فیلم درباره زن و شوهری است که هنگام دیدن تئاتر، متوجه حضور شهردار منطقه در صندلی جلویی خود میشوند. نقش مصیب که از کارکنان شهرداری است، در زمان دیدن تئاتر طی اتفاقی از رئیس خود خجالتزده میشود و درصدد جبران برمیآید. این برگرفته از داستان کوتاهی از آنتوان چخوف است.
فیلم کوتاه «سر»
فیلم کوتاه «سر» به کارگردانی علیرضا رضایی و تهیه کنندگی سجاد انتظاری از تولیدات باشگاه فیلم رویش است. داستان این فیلم درباره میرزا کوچک خان جنگلی است. داستان فیلم اینگونه پیش میرود که سر میرزا از تنش جدا شده و خبر در تلگرافخانهای جنگلی به تهران مخابره میشود. برای سر میرزا کوچک خان جنگلی جایزهای درنظر گرفته شده بود. اقتباس این فیلم از یک ماجرای واقعی است.
فیلم کوتاه «سیزده سالگی»
فیلم کوتاه «سیزده سالگی» به کارگردانی و نویسندگی محمد اسفندیاری و تهیهکنندگی مهدی مطهر ساخته شده است. «سیزده سالگی» برشی از حال و روز ایران در اواخر دهه چهل را روایت میکند.در این فیلم، ابوالفضل آیینه نگینی، حسین شمسالدینی، امیرعلی عوضزاده، یاسین شمسالدینی، سیدعلی آقاملایی، محمد امیرشکاری و نیما اماناللهی بازیگران نوجوان و ابراهیم لشکری، رضا پاکبین، قاسم مهدیپور و عظیم اماناللهی بازیگران بزرگسال «سیزده سالگی» هستند.
این فیلم کوتاه بر اساس کتاب «باران گرفته است» نوشته احمد یوسفزاده و با محوریت داستانی حاج قاسم، ساخته شده است. کتاب «باران گرفته است» ماحصل ساعتها مصاحبه و گفتوگو با خواهر، برادران و اهالی روستای کودکی شهید حاج قاسم سلیمانی است که با زبانی بسیار شیرین و صمیمی به نگارش درآمده است. ماجرای حاج قاسم در این کتاب از سالهای پیش از تولد او آغاز میشود. جزئیات زندگی عشایر روستای قناتملک و رسم و رسوم جاری در آن گوشه از استان کرمان، بازیگوشیهای کودکانۀ حاج قاسم و قصههایی که از بزرگترها میشنید، روزهای نوجوانی و بالندگی او در کنار پدر و مادری سختکوش و مؤمن و موارد بسیار دلنشین دیگری که برای نخستین بار از این مرحلۀ زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی روایت میشوند.
در بخشی از کتاب آمده است:
«حسن گفت: «آیتالله خمینی رو میشناسی؟»
قاسم گفت: «نه!»
شروع کردند به معرفی او. هرچه آنها دربارۀ آیتالله خمینی بیشتر میگفتند، قاسم برای شنیدن مشتاقتر میشد.میخواست بداند این مردی که از او به نیکی یاد میکنند کیست.سید جواد از جیبش عکس مردی روحانی و میانسال با عینکی بر چشم را درآورد و گرفت جلوی چشمان قاسم. زیر عکس نوشته شده بود: «آیتالعظمی سید روحالله خمینی». قاسم حیرتزده به عکس سید روحالله خمینی نگاه میکرد.
سید جواد گفت: «میخوای این عکس رو به تو بدم؟» قاسم عکس را گرفت و مدتها به آن خیره شد.»
فیلم کوتاه «شازده کوچولو»
فیلم کوتاه «شازده کوچولو» به تهیهکنندگی و کارگردانی عمار خطی، محصول سازمان هنری رسانهای اوج و انجمن سینمای جوانان ایران است که بازیگرانی چون رونیکا بهرام زاده، محمد پور حسن و تصنیف حسینی در آن به ایفای نقش پرداختهاند. خلاصه داستان فیلم به این صورت است که امینه، دختری هشت ساله است که با پدربزرگش زندگی میکند و هرشب از حفره سقف ویرانشده خانه، به آسمان خیره میشود تا با دیدن ستاره دنبالهدار آرزویش برآورده شود. واقعیت اما شبیه به خیال او پیش نمیرود. این فیلم کوتاه با اقتباس از کتاب داستانی «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری ساخته شده است.
داستان کتاب «شازده کوچولو» درباره ملاقات خلبانی با یک موجود کوچولوی دوستداشتنی است. این خلبان همان نویسنده کتاب آنتوان سنت اگزوپری است، او در یکی از سفرهایش به آفریقا، در صحرای آفریقا سقوط میکند و در آنجا شازده کوچولو را ملاقات میکند. داستان شاعرانه و عاشقانه شازده کوچولو از جایی شروع میشود که در سیاره ب ۶۱۲ که سیاره شازده کوچولو است گیاهی متفاوت در بین علفها رشد میکند. گلی که در این داستان نقش معشوق را بازی میکند. شازده کوچولو که عاشق گل سرخ میشود در مسیر سفر قرار میگیرد، سفری که در جستوجوی دوست به زمین میرسد. شازده کوچولو در سفرش با ساکنان هفت سیارک همنشین میشود و از آدمهای هر سیاره حقیقتهایی درباره زندگی میآموزد. اگرچه عمر اگزوپری کم بود و از چهل و چهار تجاوز نکرد؛ اما همین فرصت کوتاه باعث شد تا او آثار ارزشمندی مثل «هوانورد»، «زمین انسانها»، «نامه یک گروگان» و «پرواز شبانه» را از خود به جا بگذارد. اگزوپری، نهتنها خلبانی شجاع، وطنپرست و مبارزی ضد فاشیسم بود؛ بلکه تجربههای زندگیاش بهعنوان خلبان در رمانها و داستانهای لطیف و خیالانگیز او منعکس شده است.
در بخشی از کتاب آمده است:
«روباه گفت:
چرا. برو یه بار دیگه گلت رو ببین...
تا بفهمی که گل تو تو همه عالم تک است.
بعد بیا برای خداحافظی اونوقت یه رازی رو بهت میگم.
شازده کوچولو برای خداحافظی برگشت.
روباه گفت:
خدانگهدار. اما رازی که گفتم خیلی ساده است.
جز با دل هیچی رو نمیشه اونجوری که باید دید.
یادت باشه ارزش گل تو به قدر عمریه که به پاش صرف کردی.
انسان ها این حقیقت رو فراموش کردهاند.
اما تو نباید فراموشش کنی...
تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلیش کرده ای مسئولی
تو مسئول گلت هستی… اینو یادت باشه!
شازده کوچولو برای اینکه یادش بمونه تکرار کرد.... من مسئول گلمم!»
فیلم کوتاه «پاییز آمد»
فیلم کوتاه «پاییز آمد» به کارگردانی سجاد انتظاری از آثار مرکز فیلم جوان سوره است. این فیلم با عنوان «اینجا فرمانده منم، من دستور میدم» برشی از کتاب «پاییز آمد» خاطرات فخر السادات موسوی همسر سردار شهید احمد یوسفی فرمانده بسیج زنجان به قلم گلستان جعفریان است. روایت عاشقی که بعد از چهل سال زنده و جاودانه است. این کتاب به زندگی خصوصی این شهید و همسرش و نحوه آشنایی و عشقشان میپردازد، اتفاقی که در کتابهای مشابه کمتر رخ میدهد.
در بخشی از کتاب آمده است:
«این خانه را دوست داشتم. حیاط بزرگی داشت با چهار درخت توت کهنسال و حوضی با کاشیهای آبی و پاشویههای کوتاه. مامان لعیا همیشه حوض را که چند ماهی قرمز در آن وول میخوردند، تمیز و پرآب نگه میداشت. یک طرف حوض تخت چوبی بزرگی بود و روی آن با قالیچههای لاجوردی گلدار تمیز اما نه زیاد نو، فرش شده بود. پشتی و پتو هم بود و سماور ذغالی و قلیان.
مامان لعیا گاهی قلیان میکشید، قلیان با تنباکوی خوانسار. وقتی ذغال را برای قلیان چاق میکرد، یک تکه از آن را داخل سماور ذغالی کوچک من میانداخت تا بتوانم با استکان نعلبکیهای کوچکی که برایم خریده بود یک چای کودکانه بنوشم و با سماورم بازی کنم. توی تنگ بلور قلیان چند گل پلاستیکی رنگارنگ میانداخت و با هر پُکی که میزد، گلها با صدای قلقل آب بالا و پایین میپریدند. روبهروی مامان لعیا و این بساط دراز میکشیدم و دستهایم را زیر چانه میزدم و محو تماشای گلهای پلاستیکی توی تنگ و صدای قلقل آب میشدم. گاهی آنقدر در رؤیاهای کودکانهام فرومیرفتم که احساس میکردم خودم هم داخل تنگ هستم و با گلها جستوخیز میکنم. مامان لعیا هیجان مرا که میدید، میخندید. لپ مرا میکشید و قربون صدقهام میرفت. اما یکدفعه نسیمی میوزید و چند تا توت از درخت میخورد توی سر و صورتمان و همین مامان لعیا را عصبانی میکرد. من توتها را از روی فرش برمیداشتم و تندتند میخوردم. آبدار و شیرین بودند. مامان لعیا توتها را از دست من میگرفت و پرت میکرد توی باغچه و میگفت: «نخور کثیف است.» اما به نظر من اصلاً کثیف نبودند. بعد هم قلیان را میگذاشت کنار و میرفت سراغ جارو و خاکانداز. از یک دانه توت هم نمیگذشت. دورتادور تختها و حیاط را میگشت و هرچه توت افتاده بود، جارو میکرد. گاهی هم زیرلب میگفت: «کِی از دست این توتهای چسبناک راحت میشویم.» روزی دو سه بار حیاط را میشست. دوست نداشت توتها را لگد کنیم.»
نظر شما