یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۸
سکولاریزاسیون درونی در الهیات شیعی اتفاق نمی‌افتد

زانیار ابراهیمی گفت: در الهیات شیعی سکولاریزاسیون درونی اتفاق نمی‌افتد. چون منطق شیعی منطقی است که انتظار را به تعویق می‌اندازد و انتظار، ابطالِ تاریخی نمی‌شود. در مسیحیت، تاریخ، انتظار را ابطال می‌کند. در الهیات شیعی هم سکولاریزاسیون اتفاق می‌افتد اما ویژگیِ immanent ندارد. اهرمِ فشارهایی از بیرون موجب روی‌آوری به جهان می‌شود.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا نشست «نقد و بررسی کتاب تاریخ و آخرت‌شناسی: حضور ابدیت» با سخنرانی زانیار ابراهیمی، پژوهشگر فلسفه غرب و مترجم کتاب به همت نشر هرمس و مؤسسه شهر کتاب برگزار شد. محسن آزموده، فعال رسانه‌ای حوزه اندیشه، میزبان این جلسه بود.
در ابتدا محسن آزموده در مورد موضوع این نشست گفت: امروز در مورد کتابِ «تاریخ و آخرت‌شناسی: حضور ابدیت» اثر رودولف بولتمان با ترجمه آقای زانیار ابراهیمی صحبت می‌کنیم. ما جز ترجمه آقای ابراهیمی فقط یک ترجمه از کارهای خود بولتمان داشتیم و آن کتاب «عیسی مسیح و اسطوره‌شناسی» ترجمه آقای علیا بود. بقیه کارها ترجمه‌هایی بودند که در مورد بولتمان نوشته شده بودند. پروژه آقای ابراهیمی پرداختن به ریشه‌های اندیشه‌ای و فلسفی مدرنیته است. به نظر بنده «مشروعیت عصر مدرن» مهمترین ترجمه ایشان است. خودِ آقای ابراهیمی هم در مقدمه این کتاب ذکر کرده‌اند که ترجمه کتاب بولتمان در ادامه بحثی است که بلومنبرگ در مورد بولتمان مطرح کرده است.


در ادامه این نشست زانیار ابراهیمی، مترجم کتاب، در مورد چراییِ ترجمه کتاب «تاریخ و آخرت‌شناسی: حضور ابدیت»، گفت: کتابی که ترجمه کرده‌ام زائیده کتاب «مشروعیت عصر مدرن» است. اگر آن کتاب را ترجمه نمی‌کردم اصلاً سراغ کتاب «تاریخ و آخرت‌شناسی: حضور ابدیت» نمی‌رفتم. مشروعیت عصر مدرن یک فصل خیلی مهم دارد که در رابطه با انتظار آخرت‌شناختی در مسیحیت بحث می‌کند. منظور از انتظار آخرت‌شناختی در مسیحیت، چیست؟ زمانی که مسیح بعد از سه روز از گور برمی‌خیزد و به آسمان می‌رود، مسیحیان دوباره منتظرند که مسیح ظهور کند. آن‌ها هم منتظر یک ناجی هستند. این انتظارِ ظهور مسیح را به تعبیر فنی، انتظار آخرت‌شناختی می‌گوییم.

او ادامه داد: بلومنبرگ حرفِ شاذی می‌زند و آن حرف، منجر به یک مفهوم خیلی مهم به اسم «سکولاریزاسیونِ درونی» می‌شود. در خودِ مسیحیت به صورت immanent اتفاقاتی می‌افتد که مسیحیت سکولار می‌شود. هر وقت که کلمه سکولار به گوش ما می‌خورد، اولین فهمی که از آن داریم این است که سکولاریسم، جدایی نهادِ سیاست از نهادِ دین است؛ این لائیسیته است یا در آن سنتِ آلمانی‌ای که من کار می‌کنم، منظور از سکولار این نیست. وقتی از سکولاریزاسیون حرف می‌زنیم از رو آوردن به این جهان سخن می‌گوییم. اینکه این جهان چه سازوکاری دارد، چه اصولی بر رفتار این جهان حاکم است و ما وقتی در این جهان هستیم چه کارهایی می‌کنیم. سکولاریزاسیون همین روی‌آوری است و ربطی به جدایی نهاد دین از سیاست ندارد.

او افزود: برخی فکر می‌کنند حرفِ بلومنبرگ صرفاً حرفی در مقابل کارل لوویت است حال آن‌که آن فصل کتاب مخالفت‌هایی با این کتاب «تاریخ و آخرت‌شناسی: حضور ابدیت» است و ارجاعات زیادی به این کتاب دارد و اگر کسی این کتاب را نخوانده باشد متوجه نمی‌شود که بلومنبرگ با زبان مغلق خود در آن‌جا چه می‌گوید. من این کتاب را با این هدف ترجمه کردم که اگر کسی کتاب «مشروعیت عصر مدرن» را می‌خواند و به طور خاص به سمت آن فصل رفت و آن را نفهمید با خواندن این کتاب فهم «مشروعیت عصر مدرن» برای او راحت‌تر شود. این هدف اولیه بود. اما اهداف دیگری هم در کار بود.


این پژوهشگر الهیات سیاسی غرب در ادامه مطرح کرد: من یک سال پیش مقاله‌ای در مجله سیاست‌نامه نوشتم. در آن مقاله ادعا کردم که ما در دوران جمهوری اسلامی با نسخه‌ای از اندیشه‌های اسلامی روبروییم که آن نسخه، اسلامِ سکولار است. ما چون فکر می‌کنیم لائیسیته لزوماً سکولار است این حرف عجیب می‌نماید. من سعی کردم انتظارهای آخرت‌شناختی در مسیحیت و الهیات شیعی را با هم مقایسه کنم. لبّ استدلال من این است که در مسیحیت طبق شرح بلومنبرگ این انتظارْ عاجل و فوری است. مسیحیان هر لحظه منتظرند که مسیح ظهور کند. آن‌قدر انتظار فوری است که اگر مسیح نیاید زیرآب آن انتظار زده‌شده، یعنی آن انتظار موکول به آینده نمی‌شود. چون موکول به آینده نمی‌شود، اسم آن را «منطق تشدید» می‌گذارم. آن انتظار شدید و شدیدتر می‌شود، روی خودش غالب می‌شود و کل انتظار منتفی می‌شود.

ابراهیمی ادامه داد: بلومنبرگ در خصوص زمانی از این انتظار سخن می‌گوید که هنوز عهد جدید به نگارش درنیامده است و در واقع صدر مسیحیت است. آن‌جا نیازی به نوشتن عهد جدید هم نیست. مسیحیان منتظرند هر لحظه مسیح ظهور کند. در این حالت نیازی به نگارش تاریخ و روایات نیست. تاریخ همین جهانی است که مسیح ظهور می‌کند و داوری آخر انجام می‌شود و رستگاران از لعینان جداشده و عالم نابود می‌شود. یونانیان به کیهان ابدی قائل بودند درحالی که مسیحیان آن را فانی می‌دانند. مسیحیان به فلسفه اهمیت نمی‌دادند و روی سفر پیدایش شرح کیهان‌شناختی نمی‌نوشتند.


او افزود: در مسیحیت این «منطق تشدید» زیرآب انتظار را می‌زند. ولی در الهیات شیعی منطق ما منطق تشدید نیست بلکه «منطق تعویق» است. آن انتظار در این‌جا فوری و عاجل نیست. نتیجه این می‌شود که سکولاریزاسیونِ درونی در مسیحیت اتفاق می‌افتد، مسیحیان به جهان روی می‌آورند و مشروعیت این‌جهانی، تاریخ و … مهم می‌شود. چون آن موقع متوجه می‌شوند که کیهان همچنان هست و مسیح هنوز نیامده است. یک‌جا کلاً انتظار کنار می‌رود. البته امواج آخرالزمانی هست اما اولین نوامیدی تبعات زیادی دارد. حرف من در آن مقاله این بود که اگر ما با این سیر استدلالی جلو رفته‌باشیم در الهیات شیعی این سکولاریزاسیون درونی اتفاق نمی‌افتد. چون منطق شیعی منطقی است که انتظار را به تعویق می‌اندازد و انتظار، ابطالِ تاریخی نمی‌شود. در مسیحیت، تاریخ، انتظار را ابطال می‌کند.


مترجم کتاب در ادامه اظهار داشت: در الهیات شیعی هم سکولاریزاسیون اتفاق می‌افتد اما ویژگیِ immanent ندارد. اهرمِ فشارهایی از بیرون موجب روی‌آوری به جهان می‌شود. مهمترین مسئله را من در آن مقاله اندیشه چپ دانستم. البته علم هم خیلی مهم است. مسلمانان در دهه ۴۰ دچار اضطرابی می‌شوند که اگر حواستان نباشد چپ‌ها و علم‌گرایان همه‌چیز را جارو می‌کنند. پس به تکاپو می‌افتند اما دلیل این تکاپو بیرونی است.


او با اشاره به اینکه مفهوم توحید در اندیشه‌های سیاسیِ آن موقع بسیار به علم مربوط است، گفت: توحید غیرعلمی و غیرتاریخی نیست. مارکسیسم هم همانطور که گفتم خیلی مهم است. طبق حرف کارل لوویت یک موعودگرایی در مارکسیسم حضور دارد. من به این معتقدم که موعودگراییِ شیعی و مارکسیستی بده‌بستان‌هایی در آن تاریخ دارند. سروش می‌گوید که فقه حداکثری می‌شود و در مورد همه‌چیز حرف می‌زند. حرف طباطبایی هم این است که دین ایدئولوژیک می‌شود. نقد من به این اشخاص این است که نه سروش و نه طباطبایی تاریخی بحث نمی‌کنند. سروش توضیح نمی‌دهد که چه اتفاقاتی می‌افتد که فقه حداکثری می‌شود. او عمدتاً نقد آسیب‌شناسانه می‌کند. با اینکه من برای طباطبایی احترام قائلم اما او به آل‌احمد و شریعتی حمله می‌کند اما توضیح نمی‌دهد که چه کانتکسی این افراد را به وجود می‌آورد. دین ایدئولوژیک و حداکثری نمی‌شود، دین چون سکولار می‌شود ایدیولوژیک و حداکثری می‌شود. سکولار می‌شود یعنی در مورد همه‌چیز حرف می‌زند. زمانی که در مورد همه‌چیز حرف می‌زنید دیگر آسمانی نیستید.‌

ابراهیمی گفت: مولوی در فیه ما فیه می‌گوید شریرترین علما آن علمایی هستند که به زیارت امرا می‌روند. آنتی‌تزی میان علما و امرا موجود است و این‌ها از هم جدا هستند. در صفویه هم روحانیون مستقیماً حکومت نمی‌کنند. تا قبل از اینکه مسلمانان به ایران حمله کنند در دوره ایران‌شهری هم حرف ما این است که دین و دولت یکی نیستند بلکه خواهران همزاد هستند. دوره جمهوری اسلامی دوره بسیاری یونیکی است و سابقه ندارد. من معتقدم تبعاتِ این حکومت مستقیم روحانیون موجب سکولار شدن دین می‌شود.


او با طرح این پرسش که مسئله بولتمان چیست؟، گفت: مسئله و سؤالی که بولتمان دارد این است که در جهانِ دچارِ سیطره علم شده، آیا مسیحیت می‌تواند به حیات خود ادامه دهد؟ مسئله کتاب این است که علم یا Science سیطره پیدا کرده است. کسی که به علم، آزمایش و تجربه ایمان پیدا کرده قبول نمی‌کند که مرگ مکافات گناه اولیه است. بولتمان می‌گوید جواب انسان مدرن این است که همه می‌میرند اما مرگ یک چیز زیستی است و ربطی به گناه و این‌ها ندارد. در مورد بسیاری از آموزه‌های مسیحیت این اتفاق می‌افتد.


او افزود: راه‌کار بولتمان این است که مسیحیت یک Kerygma دارد. منظور از Kerygma هسته و ذات مسیحیت است. یک جوهری در مسیحیت هست که در تمام ادوار ثابت است و لایه‌های اسطوره‌ای هم وجود دارد که به دور آن هسته می‌پیچند. در دوره‌هایی از تاریخ لایه‌ها وا می‌روند و هسته نمایان می‌شود و در دوره‌ای دیگر لایه‌ها دور هسته را می‌گیرند. این مطلب ما را به یاد هایدگر می‌اندازد. در هایدگر هستی همیشه نامستور نیست، جاهایی مستور و جاهایی نامستور می‌شود. بولتمان می‌گوید لایه‌هایی که دور هسته چیده‌شده‌اند، اسطوره‌ها هستند. کاری که او می‌خواهد انجام دهد اسطوره‌زدایی است. در جهان غرب بولتمان را با اسطوره‌زدایی می‌شناسند. او از مفاهیم مسیحی اسطوره‌زدایی می‌کند تا به هسته اصلی برسد. مهمترین مورد هم همین آخرت‌شناسی است. بولتمان می‌گوید اصلاً بحث بر سر این نبود که مسیحی قرار است ظهور کند، کیهان نابود شود و ادامه ماجرا. این‌ها حرف‌هایی است که انسانِ معتقدِ به علم مدرن نمی‌پذیرد. بنده در مورد آخرت‌شناسی گفتم که مسیحیان هر لحظه منتظر بودند که مسیح ظهور کند. بولتمان می‌گوید آخرت‌شناسی لایه اسطوره‌ای مرگ است. او می‌گوید مرگ آن اتفاقی است که هر لحظه ممکن است که اتفاق بیفتد. مرگ همان است که هر لحظه اتفاق بیفتد همه‌چیز تمام می‌شود. اضطراب آخرت‌شناختی هم اضطرابِ لحظه آخر است. اضطراب انسانی که می‌گوید نکند زندگی من به این زودی تمام شود درحالی که من کارهای زیادی دارم که انجام دهم. زمان مسئله می‌شود.

این پژوهشگر فلسفه غرب در پایان باتوجه به کتاب «مشروعیت عصر مدرن» به نقد بولتمان پرداخت و گفت: بولتمان مانند هایدگر بسیار از مرگ و زمان سخن می‌گوید. وقتی اینقدر در مورد مرگ و زمان سخن گفته می‌شود، احساس می‌کنیم که باید تصمیمی بگیریم که مطلق باشد. منظور از تصمیم مطلق تصمیمی است که خود را از گذشته کنده و همه‌چیز را در لحظه رها می‌کند. چون هر لحظه فرصتی است که از دوباره خلق شویم. بلومنبرگ می‌گوید شما اصلاً در عرصه سیاستْ آنارشیستی و نیهیلیستی فکر می‌کنید. در عرصه فردی هم همین است. آن افرادی که تصمیم مطلق می‌گیرند، از آن‌چه انجام داده‌اند می‌گسلند و هر لحظه خویشتنِ خویش را در یک نوع تصمیم مطلق از نو می‌آفرینند، از خود انسانیت‌زدایی می‌کنند. هیچ‌کس مرگ و زمان را انکار نمی‌کند اما به تعبیر بلومنبرگ آن‌قدر بارِ زمان و مرگ را سنگین می‌کنند که کمر انسان زیر این بار خم می‌شود. ما می‌میریم اما اگر هر لحظه در مورد این موضوع سخن بگوییم کلِ زندگی را از دست داده‌ایم. نقد دیگری که به بولتمان وارد است Substantialism یا ماهیت‌گراییِ اوست. او قائل به آن هسته نابی است که از بین نمی‌رود. همانطور که در اندیشه هایدگر هستی هیچ وقت ازبین نمی‌رود و مستور و نامستور می‌شود، در این‌جا هم هسته واقعی مسیحیت از بین نمی‌رود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط