گفتوگو با شیما حسینی/ بخش پایانی؛
بگذاریم کودکان زندگی را تجربه کنند و از دل اشتباههایشان یاد بگیرند
شیما حسینی، مترجم مجموعه ۱۰ جلدی «حرفهای بزرگ برای آدمهای کوچک» احتیاط بیش از اندازه پدرها و مادرها را در قبال کودکانشان نادرست دانست و گفت: ما در دنیایی پر از خطرات و تهدیدات زندگی میکنیم و برای در امان ماندن به خودِ محافظهکار نیاز داریم؛ اما باید توجه داشته باشیم برای همدلی با کودکان و رفتار دوستانه با آنها با هدف کم کردن اشتباهها و تحسین تلاشهایشان باید به آنها نزدیک شویم. یعنی بگذاریم خودشان زندگی کنند و زندگی را تجربه کنند، اشتباه کنند و از دل اشتباههایشان یاد بگیرند.
در کتاب «شجاعت» نویسندگان به این مسئله میپردازند که وقتی برای انجام کاری نگران و مضطرب هستی، دل و جرئت داشته باش و انجامش بده. ارزیابی شما از این پیام داستان چیست؟ به نظرتان کودکان امروز نسبتبه کودکان دیروز چقدر این مسئله را میدانند؟ بیشتر یا کمتر؟
همانطور که میدانیم شجاعت و ترس دو روی یک سکه هستند. نمیشود یکی از آنها را بدون دیگری داشت و فکر میکنم بسیاری از کودکان امروز بیشتر خودشان را میشناسند، خودشان را پذیرفتهاند و به مدد اینترنت به حقوق خودشان هم بیشتر آشنا هستند؛ بنابراین خیلی وقتها توی دل ترسها میروند و شجاعت را تجربه میکنند.
اهمیت دوستی و حل کردن مشکلات کودکانه همراه با دوستان در کتاب «آرامش» آمده است. دوستی و دوستیها چقدر در شکلگیری و حفظ آرامش و امنیت ذهن کودکان مؤثر است؟
امروزه بسیاری از روانشناسها اعتقاد دارند دوستی به نوعی تراپی و درمانگری است و در احترام به خود، شکلگیری مهارتهای اجتماعی و شناخت بیشتر خود مؤثر است. فکر میکنم یکی از نکتههای مهم دوستی که در حفظ آرامش مؤثر است، در خود کتاب هم آمده. بخشی است به نام «نگران نباش» و ذیل آن چنین نوشته: «بعضیوقتها نگرانی درست سر راه آرامش قرار میگیرد. پس خیلی مهم است که نگرانیهایمان را قایم نکنیم. درباره همه چیزهایی که ناراحتمان میکند، حرف بزنیم. اینطوری میتوانیم از نگرانیها راحت بشویم.» فکر میکنم وقتی آدم به دوستی کاملا اعتماد دارد که قضاوتش نمیکند و خالصانه در کنارش است، در مصاحبت با او کاملا خودش خواهد بود، با تمام خوبیها و بدیهایش و این در آرامش نقشی اساسی دارد. به نظر شما اینطور نیست؟
بله، همینطور است. همچنین بچههای امروز که آپارتماننشین هستند به اندازه بچههایی که در محیطهای بزرگتر و آزادانهتری زندگی میکنند از بازیهای گروهی که روحیهبخش است و باعث آرامش آنها میشود بهره نمیبرند. شما چه جایگزینی به این بچهها پیشنهاد میکنید؟
بچهها در آپارتمان همچنان میتوانند کتابخوانیهای گروهی را انجام دهند یا با هماهنگی والدین، به گردشهای دستهجمعی بروند؛ موزههای مربوط به کودکی، پارک و طبیعتگردی و کارهایی از این دست. در این صورت بچهها مسبب دوستی والدین هم خواهند بود.
در بخشی از کتاب «یادگیری» این موضوع مطرح میشود که بچهها باید کنجکاو باشند و سؤالهای خود را بپرسند و از اظهار نظر و اظهار کنجکاوی جلوی بزرگترها نترسند. مسئلهای که در اطرافمان هم میتوانیم ببینیم بچههایی هستند که در این زمینه بسیار فعال و به نوعی میتوان گفت که مدام در حال سؤال پرسیدن از بزرگترها هستند و باعث میشوند آنها کلافه شوند. به نظر شما پدرها و مادرها برای مدیریت کنجکاوی بچههایشان بهتر است چه روشهایی را به کار ببندند؟
بیش از هر چیز مهم است که والدین درباره فرزندپروری و تا حدودی روانشناسی رشد و تربیت کودک بدانند و بخوانند و دانش و اطلاعاتشان را در این حوزه روزآمد کنند و صرفا از روی تجربه با کودکشان پیش نروند. حالا که اینترنت و کتاب و منابع مطالعاتی در دسترس است، والدین هم وظیفه دارند در ارتباط با برخوردها و رفتارهایشان با کودکان احساس مسئولیت کنند و آگاهی داشته باشند. وقتی مسئلهای را میشناسی و میدانی، راحتتر با آن برخورد میکنی. کنجکاوی کودکان ذاتی و طبیعی است و امری حیاتی و مؤثر در یادگیری و البته تفکر خلاق و مهارتهایی چون حل مسئله به شمار میآید. مهم است این را بدانیم و با شناخت، آزادی بیان را برای کودکان فراهم آوریم تا خلاقیت و مهارتهای دیگر در آنها پرورش پیدا کند. بچهها برای بیان سوالها و حتی آزمایش چیزهای جدید باید به اندازه کافی احساس امنیت کنند و آزاد باشند؛ اما این موضوع را هم باید در نظر گرفت که آزادی بیان آنها نباید مانع آزادی دیگران یا خطری برای خودشان یا دیگران شود. کتاب «دوستی» میگوید «درست مثل غذاهای سالم، دوستهای خوب هم برای ما لازم و مفید هستند.». خود شما چقدر با این جمله همنظر هستید؟ پدرها و مادرها در یافتن دوستهای خوب برای فرزندانشان تا چه حد وظیفه دارند؟
رابرت سلمن، پژوهشگر و روانشناس کودک در ارتباط با دوستی در دوران کودکی مطالعاتی داشته است و تئوری «نقشگیری» را مطرح میکند. دوستی اگرچه در سنین پیش از دبستان سریع برقرار میشود و با همان سرعت هم از هم میپاشد؛ اما برای کودکان به نوعی تکیهگاه محسوب میشود و به آنها احساس ایمنی و امنیت میدهد و به مرور با شناسایی دیگری میتوانند خود را به جای او قرار دهند و دیگران را بهتر درک کنند و البته از این طریق خودشان، احساسات، عواطف و افکارشان را هم بهتر بشناسند؛ بنابراین پدرها و مادرها باید در این زمینه عزم و جزم خود را به کار بگیرند.
«عشق» به خانواده در ابتدای تولد در قلب اعضای آن شکل میگیرد؛ اما حفظ آن به کارها و رفتارهای متنوعی نیاز دارد. به نظر شما بهترین و نتیجهبخشترین کارهایی که بچهها میتوانند انجام دهند تا علاقهشان را به پدرومادر یا خواهر و برادر نشان دهند چیست؟
فکر میکنم بهتر است از خودشان بپرسیم. بچهها عشقی خالصانه دارند و راههای خالصانه و زیادی برای ابراز دوست داشتن میدانند. فقط کافی است احساسش کنند بعد راههای ساده اما زیبایی پیدا میکنند که شاید به فکر ما بزرگترها اصلا خطور نکند.
کتاب «احترام» به نکته مهمی مثل همکاری همه انسانهای روی زمین برای داشتن زندگی سالم و شاد همگانی اشاره کرده است. این همکاری با درک تفاوتهای فردی و احترام به فرهنگهای مختلف بشری میسر میشود. از نظر شما نقش بچهها در این پازل چیست؟
این روزها کتابهای زیادی با مضمون پذیرش تفاوتها و تفاوتهای فردی برای بچهها تولید میشود. وقتی ما خودمان را بشناسیم و بپذیریم و به حریم شخصی خودمان و دیگران احترام بگذاریم، درواقع دنیا را جای بهتری برای زندگی کردهایم. دنیا با تنوع و تفاوتهایش زیباتر میشود و همانطور که این گوناگونی در دنیای بزرگترها هست، در دنیای کودکان هم دیده میشود.
در روند تربیت بچهها این موضوع دیده شده است که خانوادهها تلاش میکنند آنها را از اشتباه کردن دور کنند؛ یعنی اصلا نمیگذارند کودک کاری را تجربه کند تا ببیند نتیجهاش بد است یا خوب اما در کتاب «تلاش» میبینیم که از یادگیری پس از کارهای اشتباه، حرف میزند و به مخاطب کودک خود یاد میدهد کارها بعد از بروز اشتباهات، بهتر و درستتر انجام میشوند. ما چقدر به فرهنگسازی این مسئله در خانوادهها نیاز داریم و چطور میتوانیم این موضوع را در ذهن پدرها و مادرها جا بیندازیم که تربیت محافظهکارانه کودکان، نتیجه خوبی را به دنبال نخواهد داشت؟
کارل راجرز، روانشناس دو نوع خود را درون انسان میبیند. خود تجربهگرا و خود محافظهکار. خود تجربهگرا ریسک و خطر میکند، دنبال الگوهای تازه است، از قوه تخیل خود استفاده میکند و در کل میتوان گفت بیشتر به سمت خلاقیت گرایش دارد. خود محافظهکار از خطر دوری میکند، در برابر خطرات احتمالی هوشیار است، از اشتباه اجتناب میکند و روی هم رفته بیشتر به سمت تفکر انتقادی گرایش دارد. ما در دنیایی پر از خطرات و تهدیدات زندگی میکنیم و برای در امان ماندن به خود محافظهکار نیاز داریم؛ اما باید توجه داشته باشیم برای همدلی با کودکان و رفتار دوستانه با آنها با هدف کم کردن اشتباهها و تحسین تلاشهایشان باید به آنها نزدیک شویم. یعنی بگذاریم خودشان زندگی کنند و زندگی را تجربه کنند. اشتباه کنند و از دل اشتباههایشان یاد بگیرند. برادرزادهی من حالا سهساله است و یکسالی میشود که روزی نزدیک به ده ساعت کنار هم هستیم. من همیشه به او میگویم همه اشتباه میکنند، مهم این است که اگر میتوانی، اشتباهت را درست کنی و از آن یاد بگیری؛ بنابراین بیش از تمرکز بر اشتباه، بر یادگیری از اشتباه تمرکز میکنیم و فکر میکنم این برخورد بر اعتماد به نفسش هم اثر مثبت دارد.
کتاب «شادی» از تقسیم کردن شادی با بچهها صحبت میکند و به آنها میگوید وقتی به صورت فردی خوشحال هستند اگر آن حال خوب را با دوستانشان تقسیم کنند خوشحالیشان بزرگتر میشود. چقدر با این گزاره موافق هستید؟ آیا تجربه مرتبطی در دوره کودکیتان داشتید؟
راستش را بخواهید این سوال شما من را یاد حکایتی میاندازد که مادربزرگم تعریف میکرد. میگفت «کسی پیش خدا رفت و از او یک سیب خواست. خدا به او گفت پشت در برود و منتظر بماند. نفر بعدی، وارد شد و دو سیب خواست. خدا خواسته او را هم شنید و فرستادش پشت در. چند نفر دیگر آمدند و هر کدام برای خودشان و دوروبریهایشان سیب درخواست کردند و همه فرستاده شدند پشت در. تا اینکه کسی پیش خدا آمد و باغ سیب خواست. خدا از او پرسید: باغ را برای چه میخواهی و او جواب داد: میخواهم با اهالی روستا در آن کار کنیم، معاشمان را بگذرانیم، از سیبهای خوشمزه بخوریم و به روستاهای دیگر هم بدهیم و کنار هم شاد و سلامت زندگی کنیم. خدا از این درخواست استقبال کرد و گفت دعایت مستجاب میشود. باغ سیب برای تو. چند نفر هم پشت در ایستادهاند، وقتی سیبهایت رسید، چندتا هم به آنها بده.»
نظر شما