شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۰
حکایت فیل در خانۀ تاریک

چهارمحال و بختیاری - از نظر مولوی انسان تا از دریچۀ نگاهِ دنیابین در جست‌وجویِ حقیقت باشد؛ تا تعلّقات دنیایی را رها نکند و به پُختگی نرسد، نمی‌تواند صاحبِ چشمی حقیقت‌بین گردد و اغلبِ تعصّبات و سخت‌گیری‌های آدمیان، نتیجۀ همین خام‌ْنگاهی و چسبیدن به دنیاست.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیم‌خانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در یادداشتِ این‌هفته، تجهیزِ آدمی به چشمِ درون‌بین و مُدرِکی که بتواند او را در مسیرِ رسیدن به «حق‌الیقین» یاری دهد، مهم‌ترین و مطمئن‌ترین راهِ شهودِ حقیقتِ خداوندی و درکِ مفاهیمِ معرفتی می‌داند.

گاهی اوقات در جمع دوستان که سخن از شناخت پیش می‌آید یا زمینۀ بحثی دربارۀ پدیده‌ای فراهم می‌شود، آشکارا می‌بینم بدیهی‌ترین ویژگی‌هایِ موضوعٌ‌لهِ بحث، برای دوسویِ ماجرا آن‌قدر متفاوت است که گویی هرکدام دربارۀ پدیده‌ای متفاوت و در فضایی دیگرگون سخن می‌گوید. پدیده‌ای که احتمالاً فقط تسمیۀ مشترکی دارد. به همین دلیل نیز یا هیچ تقریبی در آن مُباحثه روی نمی‌دهد یا کار به مُجادله و مُشاجره می‌انجامد. توصیۀ دوستانه‌ام در چنین مواقعی، اطمینان از یکی بودنِ مابه‌ازایِ بیرونیِ پدیدۀ مورد بحث و سپس شناختِ کافی از آن است.

در دفترِ سومِ مثنوی، حکایتِ کوتاهی هست [نک: پی‌نوشت ۱] که شهرت بسیاری دارد و البتّه پیش از مولوی آن‌گونه که اشاره کرده‌اند، (فروزان‌فر، ۱۳۸۱: ۲۶۵) نخست‌بار در مُقابَسه‌ای از مُقابَساتِ ابوحَیّان توحیدی [نک: پی‌نوشت ۲] آمده و آن را از زبانِ روای، به افلاطون مُنتسب کرده‌است. «شنیدم ابوسلیمان می‌گوید، افلاطون گفته: حق با همۀ وجوه به مردم نمی‌رسد و [مردم] در کُلیّتِ وجوهش نیز به خطا نمی‌افتند، بلکه تنها جهاتی از او به مردم می‌رسد. او گفت: تمثیلش هم، نابینایانی هستند که به فیلی روی آوردند و هریک از ایشان عضوی از آن را با دست لمس کرد و پنداری از آن را در ذهن اِنگاشت. آن‌که پای فیل را پَسود، گفت: فیل موجودی دراز و گِرد، شبیه ریشۀ درخت و تنۀ خرُمابُن است. آن‌که بر گُرده‌اش دست زد، گفت: آفرینشش چون کوهی بلند و تپّه‌ای مرتفع است. آن‌که گوشش را پَسود، گفت: فَرشی است که گاهی درنَوَردند یا گسترانند. پس هریک از ایشان، آن‌چه را درک نموده‌، بیان می‌کرد و [در عین حال نیز] همه‌شان درست می‌گفتند، ولی دیگری را در توصیفِ فیل به خطا، ناراستی و نادانی مُتّصف می‌کردند. پس به راستی بنگر که چگونه یک‌پارچه‌شان کرد و به دروغ و ناراستی که پراکنده‌شان نمود»، [نک: پی‌نوشت ۳].

امامّ محمّد غزّالی [نک: پی‌نوشت ۴] و پس از او سنایی غزنوی [نک: پی‌نوشت ۵] هم این حکایت را با اندکی تفاوت، در آثارشان آورده‌اند که البتّه تأثیرِ حکایتِ سنایی بر مولانا، بیش از دیگران است. به نظر می‌رسد در این حکایت، می‌توان تأثیر اندیشه‌هایِ هندی و یونانی را مشاهده کرد. «این اِسناد که در کلام بعضی حُکمای اسلامی آمده‌است، ممکن است بازمانده‌ای از امتزاج فرهنگ یونانی و هندی در عصر حُکمای فَهْلَوی و نوافلاطونیِ عصر خسرو انوشروان در ایرانِ قبل از اسلام بوده‌باشد»، (زرّین‌کوب، ۱۳۸۴: ۲۱۲).

سُراغِ حکایتِ خودمان برویم و ببینیم مولوی، آن را چگونه روایت کرده‌است. مطابقِ قصّۀ مثنوی، هندوان فیلی را در خانه‌ای تاریک قرار داده‌بودند و فیل‌ْندیدگانِ بسیاری می‌خواستند، این حیوان را از نزدیک ببینند. از آن‌جا که اتاق تاریک بود، کسانی که داخل می‌شدند، تنها می‌توانستند با «دست سودن» به اندام‌هایِ فیل، شناختی محدود و به اندازۀ بَساواییِ خود از این جانور داشته‌باشند.

پیل اندر خانۀ تاریک بود
عرضه را آورده‌بودندش هُنود
ازبرایِ دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکی‌اَش کف می‌بَسود
(مولوی بلخی، ۲٫۱۳۷۳: ۷۲)

نخست‌بار، یک نفر دست به خرطومِ فیل نهاد و فیل را «ناودان» پنداشت. دیگری دستش به گوشِ حیوان رسید و آن را، «بادبزن» اِنگاشت. سومی دستش، پای جانور را لمس کرد و آن را «ستون» دانست و نهایتاً یک نفر به گُردۀ بزرگ‌ترین حیوان خشکی دست زد و آن را «تخت» پنداشت. القصّه هرکس به اندامی از فیل، دست می‌زد، چون هرگز در عُمرش فیلی ندیده‌بود و در آن تاریکی، جُز مُدرِکِ بساوایی، ابزارِ دیگری را نمی‌توانست به کار ببندد، فیل را به اندازۀ درون‌ْدادهایِ آن مُدرِک، در ذهنِ خود ترسیم می‌کرد:


آن یکی را کَف به خرطوم اوفتاد
گفت: هم‌چون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن بر او چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کَف چو بر پای‌اَش بَسود
گفت: شکل پیل دیدم چون عَمود
آن یکی بر پُشتِ او بنهاد دست
گفت: خود این پیل چون تختی بُده‌ست
هم‌چنین هریک به جُزوی که رسید
فهمِ آن می‌کرد، هرجا می‌شنید
از نظرگَهْ گُفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد، این الف
(هم‌او، ۲٫۱۳۷۳: ۷۲)

هر بار این حکایت را می‌خوانم، می‌اندیشم اگر فیل‌ندیدگان، جُز بینایی، با حواسّ دیگری چون چشایی، بویایی، بساوایی و شنوایی، می‌خواستند، فیل را مُجسّم کُنند، شاید نتیجه بسیار مُضحک‌تر هم می‌شد!

پیش از بررسیِ ادامۀ ماجرا، یادِ حکایتِ دیگری از مثنوی افتادم که آن ایرانی، تُرک، عرب و رومی «انگور» می‌خواستند. آنان «مدلولِ» مشترکی مدّ نظر داشتند، ولی «دال» هایشان، یعنی اسم‌ِ انگور در آن زبان‌ها، متفاوت بود. به همین دلیل به درکِ مشترکی از یک واقعیّت دست نیافتند و کارشان به مُشاجره انجامید، [نک: پی‌نوشت ۶]. در این دو حکایتِ مثنوی، نبودنِ ابزارِ مناسب، مانعی برای رسیدن به امری مطلوب شده‌است.

باری، مولانایِ خردمند، در پایانِ روایت، بر یکی از مهم‌ترین دلایلِ ستیزها و نِقارهایِ آدمی انگشت می‌گذارد و تشتّتِ هفتادودو ملّت را عُذر می‌نهد:

در کف هر کس اگر شمعی بُدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
(هم‌او، ۲٫۱۳۷۳: ۷۲)

اکنون بیایید، نگاهی به تأویلاتِ حکایتِ فیل در خانۀ تاریک بیندازیم. در این حکایت، «پیل کنایه [شما کنایه را این‌جا در معنایِ تأویل در نظر بگیرید] از حقیقتِ مُطلق و تاریکی کنایه از دنیاست. کسانی که دست بر پیل می‌کشند، کنایه از کسانی هستند که می‌کوشند، حقیقتِ مُطلق را با قیاس‌هایِ محدود و نارسایِ عقل و تجربۀ خود بشناسند، امّا هرکدام به جنبه‌ای از حقیقت دست می‌یابند. [این در حالی است که] طریقِ شناخت حقیقتِ مُطلق، عِلم‌های رسمی نیست، بلکه شناختِ حضوری از طریقِ کشف و شهود است. در این تمثیل، شمع کنایه از نورِ یقین است»، (تاج‌دینی، ۱۳۹۴: ۶۸۹). بر این اساس، مولانا از چشمی دیگر سخن می‌گوید. این چشم باید در اختیارِ کسانی باشد که می‌خواهند حقیقتِ خداوند را بشناسند. این چشم، چشمِ حس و دیدۀ ظاهربین نیست، بلکه نگاهی است دریایی که می‌تواند به کشف و شهود بپردازد:

چشمِ حس هم‌چون کف دست است و بس
نیست کف را بر همۀْ او دست‌رَس
چشمِ دریا دیگر است و کف دگر
کف بِهِل وَز دیدۀ دریا نگر
(هم‌او، ۲٫۱۳۷۳: ۷۲)

مولانا در پایان حکایت، چنان‌که بارها یادآوری کرده‌ام، ابیاتی در ایضاح مستقیمِ حکایت یا تتمیم مضامین دیگر می‌آورد. شاید بتوان آن ابیات را این‌گونه خلاصه کرد که انسان تا از دریچۀ نگاهِ دنیابین در جست‌وجویِ حقیقت باشد؛ تا تعلّقات دنیایی را رها نکند و به پُختگی نرسد، نمی‌تواند صاحبِ چشمی حقیقت‌بین گردد و اغلبِ تعصّبات و سخت‌گیری‌های آدمیان، نتیجۀ همین خام‌ْنگاهی و چسبیدن به دنیاست.



[پی‌نوشت]:

۱. عنوان حکایت در دفتر سوم، این است: «اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل»، (مولوی بلخی، ۲٫۱۳۷۳: ۷۲).

۲. عنوان مُقابَسۀ شصت‌وچهارم، این است: «فی أنّ الحقّ لَم‌یصبه فی کُلّ وجوهه ولا أخطاؤه فی کل وجوهه»، (ابوحیّان توحیدی، ۱۹۹۲: ۲۵۹).

۳. «سمعتُ أبا سلیمانَ، یقولُ: قال افلاطُنُ، إن الحقَّ لَمْ یُصبْهُ النّاسُ فی کُلِّ وُجوهِهِ وَلا أَخطأوُهُ فی کُلِّ وُجوهِهِ؛ بل أصابَ مِنْه کُلُّ إنسان جِهةً. قال: ومثالُ ذلکَ عُمیانٌ انطَلَقوا إلی فیلٍ وَأخذَ کُلُّ واحدٍ مِنهُم جارحَةً مِنهُ فَجَسَّها بِیَدهِ وَمَثَلها فی نَفسِهِ، فَاخبَرَ الّذی مَسّ الرِجْلُ أنّ خِلقةَ الفیلِ طویلةٌ مُدوّرةٌ شبیهةُ بِأصلِ الشّجرةِ وُجِذْعِ النّخلةِ؛ وَأخبرَ الّذی مَسّ الظهرَ، أن خِلقتَهُ، شبیهةٌ بِالهَضبةِ العالیةِ والرّابیةِ المُرتفعةِ، وَاخبرالّذی مَسّ أُذُنهُ، أَنّه مُنبَسِطٌ دقیقٌ یَطْویهِ وَیَنشرُهُ. فَکُلُّ واحدٍ مِنْهُم، قَد أدّی بَعضَ ما أَدْرکَ وکُلُّ ما یُکذِّبُ صاحِبَهُ ویَدّعی علیه الخَطأَ والغَلطَ والْجهلَ فیما یَصِفُهُ مِنْ خَلْقِ الفیلِ، فَاْنظُر إلی الصّدقِ کیفَ جَمَعهُم وَانظُرْ الی الِکذبِ والخطأَ کیف دَخلَ علیهم حَتّی فَرّقَهُم»، (هم‌او، ۱۹۹۲: ۲۵۹ و ۲۶۰).

۴. «بیش‌ترِ خلاف در میانِ خَلق، چنین است که همه از وَجهی راست گفته‌باشند ولکن بعضی نبینند، پندارند که همه بدیدند و مَثَل ایشان چون گروهی نابینایانند که شنیده‌باشند که به شهرِ ایشان پیل آمده‌است. خواهند که وی‌را بشناسند. پندارند که به دست، وی را بتوان شناخت. دست‌ها در وی بپرماسیدند»، (غزّالی، ۱٫۱۳۷۱: ۵۰ و ۵۱).

۵. (رک: سنایی غزنوی، ۱۳۲۹: ۶۹ به بعد).

۶. منظورم این حکایت است که پیش‌تر آن را در همین سلسله‌گفتارها بررسی کرده‌ام: «مُنازعتِ چهار کس جهتِ انگور که هر یکی به نامِ دیگر، فهم کرده‌بود آن را»، (مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۴۵۴).



[مراجعه کنید]:

۱. ابوحیّان التّوحیدی، علی بن محمّد. (۱۹۹۲). المُقابَسات، مُحقّق و مشروح بِقلمِ حَسن السّندوبی، الکویت: دار سعاد الصباح، الطبعة الثّانیة.

۲. تاج‌دینی، علی. (۱۳۹۴). فرهنگ نمادها و نشانه‌ها در اندیشۀ مولانا، تهران: انتشارات سروش، چاپ سوم.

۳. زرّین‌کوب، عبدالحسین. (۱۳۸۴). بحر در کوزه: نقد و تفسیرِ قصّه‌ها و تمثیلات مثنوی، تهران: انتشارات علمی، چاپ یازدهم.

۴. سنایی غزنوی، ابوالمَجد مجدود بن آدم. (۱۳۲۹). حدیقة‌الحقیقة و شریعة‌الطّریقة، به جمع و تصحیح محمّدتقی مدرّس رضوی، تهران: سپهر.

۵. غزّالی، ابوحامد محمّد. (۱۳۷۱). کیمیایِ سعادت، از روی نسخه‌ای که در سدۀ هشتم نوشته‌شده با مقابله به نسخه‌های مهم و کهنۀ کتاب‌خانه‌های تهران [به] تصحیح احمد آرام، تهران: نشرِ محمّد و انتشارات گنجینه، ۲ ج، چاپ دوم.

۶. فروزان‌فر، بدیع‌الزّمان. (۱۳۸۱). احادیث و قصص مثنوی: تلفیقی از دو کتاب احادیث مثنوی و مآخذِ قصص و تمثیلات مثنوی»، ترجمۀ کامل و تنظیم مجدّد حسین داودی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.

۷. مولوی بلخی، جلال‌الدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها