چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۵
نسل جوان نویسنده فاقد جسارت است/درباره کامیونِ مارگریت دوراس/«گالیله» می‌خواهد گالیله نباشد

امروز چهارشنبه بیست و ششم شهریور 1393 روزنامه های ایران، شرق، آرمان، مردم سالاری، فرهیختگان، اطلاعات و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب را منتشر کرده‌اند. گفت‌وگو با دکتر کريم مجتهدي و سروش مظفر مقدم و مطلبی درباره انعکاس هنر در صدا و سیما و تأسیس شبکه‌های موسیقی، عکس، کتاب و... در رسانه ملی از موضوعات خواندنی روزنامه‌های امروز است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- زینب کامرانی: امروز چهارشنبه بیست و ششم شهریور 1393 روزنامه‌های ایران، شرق، آرمان، مردم سالاری، فرهیختگان، اطلاعات و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب را منتشر کرده‌اند.

کتاب در روزنامه ایران

هنرهایی که از منظر صدا و سیما وجود ندارند
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر مطلبی درباره انعکاس هنر در صدا و سیما و تأسیس شبکه‌های موسیقی، عکس، کتاب و... در رسانه ملی منتشر کرده که می گوید: نقش صدا وسیما در ترویج فرهنگ درست و ارائه آموزش‌های لازم در خصوص مباحث کهنه و نو و همین طور مباحث مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برکسی پوشیده نیست اما به راستی این رسانه در این سال‌ها و با وجود داشتن ظرفیت‌های لازم در این امر موفق بوده است؟! آیا تناسب در پرداختن به همه مباحث بدرستی صورت گرفته است؟!
بررسی و نظارت بر کلیت برنامه‌های صدا و سیما نشان از آن دارد که این رسانه اغلب برنامه هایش را در چند گروه خلاصه کرده و اولویت‌های اول تا سومش بیشترین سهم را از این رسانه دارند. این در حالی است که این رسانه شخصی نیست و عنوان ملی را یدک می‌کشد، بنابراین جا دارد به بسیاری از مباحث که هم مخاطبان خودش را دارد و هم می‌تواند نقش بسیار مثبت و ارزنده‌ای در جامعه داشته باشد بیشتر توجه شود.
بحث کتاب و کتابخوانی در جامعه ایرانی همواره با چالش‌هایی همراه بوده است بحث آمار و ارقام شمارگان کتاب‌ها، سرانه پایین مطالعه و امثالهم از جمله مباحثی است که در کشور ما نیاز به فرهنگ‌سازی و انعکاس اخبار دارد و به طور قطع تبلیغات در این زمینه می‌تواند جامعه را به سمت کتاب و کتابخوانی سوق دهد اما بواقع در صدا و سیما حوزه نشر و کتاب بسیار مغفول مانده است و رسانه ملی بیشترین زمانی که به این حوزه می‌پردازد حداکثر هفته‌ای 2 تا 6 ساعت است و حدود 24 ساعت در کل ماه برای حوزه کتاب و کتابخوانی یعنی عملکردی منفی!
حتی نامداران ادبیات ایران همچون امیرخسرو دهلوی، محمدتقی بهار، پروین اعتصامی، بزرگ علوی، هوشنگ ابتهاج، و... برای بسیاری از ایرانی‌ها در حد یک نویسنده، شاعر و داستان نویس باقی مانده‌اند اما صدا و سیما تاکنون چه زمانی از برنامه‌های خود را صرف آشنایی و شناخت مخاطبان با این بزرگان کرده است؟! آیا فرزندان این آب و خاک می‌توانند از تلویزیون ایران اسلامی بیاموزند که ما حافظ و سعدی داشتیم و دیوان حافظ تجلی واضحی از قرآن کریم است فقط اگر از بسیاری از جوانان بپرسید که حافظ کیست و سعدی که بود تنها یک پاسخ می‌دهند؛ شاعر!
در این مطلب با نگاه انتقادی و گله مند به انعکاس موسیقی هنرهای تجسمی ونمایشی – تئاتر ذدر صدا و سیما آورده است: نکته قابل تأمل اینجاست که هرگاه هم منتقدان و مخاطبان نسبت به پوشش اندک یک حوزه یا یک موضوع انتقاد و گله کنند، مدیران این سازمان نوید یک شبکه با آن موضوع خاص را می‌دهند و به طور قطع اگر این رویه ادامه پیدا کند بدون تردید در سال‌های نه چندان دور می‌توانیم رسانه ملی را پرچمدار و دارنده بیشترین کانال‌های تلویزیونی بنامیم. تردید نداشته باشیم، شبکه موسیقی، کانال خوشنویسی، شبکه تئاتر، کانال کتاب، شبکه مجسمه، کانال عکس و... بزودی راه‌اندازی می‌شود.

شعرهایی که دوست داریم
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر مطلبی درباره شعر منتشر کرده که عنوان می‌کند: شعردوستی و هنرباوری نزد ما ایرانیان از سابقه و قدمتی چندین هزار ساله برخوردار است و وجود و کثرت شاعران توانمند و پر ابهت کلاسیک ما، مهر تأییدی است بر این واقعیت که شاید هنر انحصاری نزد ما ایرانیان نبوده و بس، ولی از دیرباز، ما ایرانیان یکی از داعیه داران و سردمداران، هنر، خاصه شعر، بوده‌ایم و در همین امروزی هم که زندگی می‌کنیم، خیل کثیر شاعران و سخن پردازان (البته شما متشاعران را قلم بگیرید) بر صحت این موضوع عزیز دلالت می‌کند.
در همین تهران ما امروز هزاران شاعر بزرگ و کوچک زندگی می‌کنند که با سیلی صورت شان را سرخ نگه می‌دارند و با مشقت فراوان آثار و اشعار خود را به چاپ می‌رسانند ولی هرگز عقب نمی‌نشینند و شعر را در اولویت زندگی خویش قرار داده‌اند، اگرچه بخوبی می‌دانند شعر دیگر برای شان آب و نان نمی‌شود بلکه ممکن است از همان معاش مختصر خود نیز بیفتند.
متأسفانه در این وادی نیز ارتباطات مافیایی نامربوطی حاکم شده و متشاعران، اغلب جای شاعران را گرفته‌اند و من گاهی می‌اندیشم با وجود این همه شاعر قدرتمند و خلّاقی که در عصر حاضر داریم، پس این اشعاری که روز و شب از رادیو و تلویزیون و شعر ترانه آهنگ‌های پخش شده و تیتراژهایی که از این سو و آن سو می‌شنویم، چیست و چرا نباید به شاعری که ارتباطی ندارد و توانی برای ورود به این دایره، بها و میدان درخور داده شود و در عوض عده‌ای، با حربه‌ها و راه‌های نامربوط دیگر اشعار ضعیف خود را به خورد ذوق ما بدهند و کم‌کم ما را متقاعد سازند که شعر همین است که می‌شنویم ولی واقعیت جدا از این هاست و کافی است شما سری به صفحات اینترنتی و وبلاگ‌ها بزنید تا متوجه شوید ما چه شاعران قدرتمندی در وطن خویش داریم که نه کسی اسمی از آنها شنیده و نه حتی شعرشان آن طور که باید و شاید، به گوش شعردوستان رسیده است... !

کتاب در روزنامه شرق

خراب
روزنامه شرق در صفحه ادبیات امروز ترجمه مقاله‌ای از «موریس بلانشو» درباره رمان «گفتا که خراب اولی» اثر «مارگریت دوراس» را منتشر کرده که می گوید: خراب: کتابی بود؟ (کتابی آیا؟ فیلمی آیا؟ وقفه‌ای بین این‌دو آیا؟ ) که این کلمه را چون کلمه‌ای ناشناخته به ما بخشید، دعوی‌اش یکسره دیگر زبانی بود چه‌بسا در حکم وعده‌ای، زبانی که از کجا فقط با همین یک کلمه به گفت می‌آمد. اما شنیدنش برای ما که هنوز از آنِ این جهان کهن‌ایم،‌گران می‌آید. و چون بشنویمش، همچنان خودمان را می‌شنویم، که ما محتاجیم به امنیت، نیازهای مالکانه‌مان، نفرت‌های حقیرمان، کینه‌های دیرپایمان. پس اولی‌تر آنکه «خراب» تسلای یأسی باشد، کلمه «سامان» در ما فقط طنینی است محض تسکین تهدیدهای زمان.
و فارغ از کاربست دامنه‌ای از واژگان که دانش - مضافا اینکه، دانشی مشروع- را در اختیارمان بگذارد، چگونه از پس شنیدنش برمی‌آییم؟ رخصتی، تا به‌نجوا ادایش کنیم: آدمی را عشقی باید تا خراب کند و آنکه با کوشش ناب عشق خراب می‌کند، نه زخمی می‌زند، نه خراب می‌کند، فقط می‌بخشد، خلأ مهیبی را می‌بخشد که در آن «خراب» کلمه‌ای می‌شود که نه شخصی است، نه ایجابی، سخنی خنثی است که محمل میلی خنثی است. «خراب». زمزمه‌ای است فقط. نه مفردی که ثناگوی وحدتش باشد، که کلمه‌ای برشده از کثرت خود در فضایی رقیق، و آن زنی که صلا می‌زندش، به گمنامی صلا می‌زندش، چهره‌ای است جوان که از جایی بی‌افق می‌آید، جوانی بی‌سن، که جوانی‌اش او را عتیق می‌کند یا جوان‌تر از آن است که فقط یک جوان به چشم بیاید. از این است که یونانیان، هر دختر نورسی را به امید سرود سروشی درود می‌گفتند ...

هنوز با ما است
روزنامه شرق در صفحه ادبیات امروز مطلبی درباره کتاب «کامیونِ» «مارگریت دوراس» را منتشر کرده که می گوید: دوراسِ مولف، در دهه‌هفتاد شاید در ایران مطرح شد و مخاطبان خاص خود را پیدا کرد. به عبارتی دیگر ترجمه آثار دوراس در این دوره فرآیندی را ایجاد می‌کند و دوراس در بخش‌های مختلف کارش، ادبیات، سینما و تئاتر تاثیر خود را در هنر ایران می‌گذارد. اما از قرار معلوم در دهه گذشته از دوراس چندان خبری نبود. و حالا چندی است که «کامیونِ» این نویسنده به فارسی منتشر شده است. «کامیون» فیلمنامه است، اما نه فقط فیلمنامه. این کتاب متعلق به سنتی است که از دهه‌پنجاه، خاصه در ادبیات فرانسه رواج پیدا می‌کند و با عنوان «فیلم-رمان» یا «سینما-رمان» شناخته می‌شود. «کامیون» در واقع متنِ فیلمی است که می‌توان آن را دید. دوراس در این کتاب نسبت خاصی بین سینما و ادبیات برقرار کرده است. جدا از نسبت سینما با ادبیات، مقوله سیاست نیز مساله دیگری است که در این کتاب مطرح می‌شود، صورت‌بندی خاصی از سیاست، که به قول دوراس در مصاحبه ضمیمه «کامیون»: حرف‌های ناگفته‌اش از 68 بوده است. و بعد اشاره می‌کند که سال‌ها با خودم کلنجار رفتم اینها را بنویسم یا نه: «سیاستِ دنیا حالا همین است، همه عالم برود پی کارش.» و سرتاسر «کامیون» پر است از این جملات تکان‌دهنده، که دوراس در آنها تکلیف خود را با سیاست روشن می‌کند. او در این کتاب به نوعی ناگفته‌هایش از سال‌ها عضویت در حزب کمونیست فرانسه را بیان می‌کند.

خیره به خورشید درخشان
روزنامه شرق در صفحه ادبیات امروز مطلبی درباره کتاب «زندگی گالیله» نوشته که در آن می‌خوانیم: برتولت برشت به‌سراغ گالیله رفته و نمایشنامه‌ای با عنوان «زندگی گالیله» نوشته است. برشت در این نمایشنامه بر اراده و خواست دانشمندان و روشنفکران در برابر نهادهای قدرت دست گذاشته و بر این اساس به زندگی گالیله پرداخته است. «زندگی گالیله» برشت اولین‌بار با ترجمه عبدالرحیم احمدی به فارسی منتشر شد اما مدتی است که ترجمه دیگری از این کتاب با ترجمه حمید سمندریان و در نشر قطره به فارسی منتشر شده است. سمندریان متن‌های نمایشی را به قصد اجرا ترجمه می‌کرد و «زندگی گالیله» را هم به همین قصد ترجمه کرد و بارها قصد اجرای صحنه‌ای آن را داشت که البته فرصت آن هیچ‌وقت دست نداد.
در جایی دیگر از مقدمه کتاب به‌نقل از سمندریان و درباره تلاش‌های او برای اجرا و اهمیت این نمایشنامه آمده: «هربار که گالیله را شروع می‌کنم و تمرین‌هایش رها می‌شود برای من فرصتی دوباره است که از متن چیزهای جدیدی کشف کنم و دوباره از نو کار گسترده‌ای را روی متن شروع کنم، در این بین بخش‌هایی از متن را حذف می‌کنم و دوبار برای جبران این مساله ایده‌هایی را برای اجرا پیدا می‌کنم و هربار که به یک فکر قطعی می‌رسم دوباره در ذهنم آن را خط می‌زنم، اما شک ندارم نتیجه نهایی، اثری به‌شدت انسانی خواهد بود که به اندیشه انسان امروز نزدیک است. به‌دور از قطعیت و نگاه یک‌سویه، اما شرایط به‌گونه‌ای نیست که بشود زندگی او و سکوت تحمیلی 50‌ساله‌اش را اجرا کرد. آنچه من در این نمایشنامه می‌بینم رنج‌های یک انسان نابغه است که محکوم به سکوت می‌شود. گالیله در این محکومیت مطلق با چشمان غیرمسلح به خورشید درخشان خیره می‌شود و خودش را برای اثبات علم کور می‌کند. در واقع ما می‌بینیم که روزگار مرگی صوری را به گالیله تحمیل می‌کند ولی ذات نبوغ در او ماندگار می‌ماند.»

«گالیله» کسی است که می‌خواهد «گالیله» نباشد
در ستون صفحه ادبیات روزنامه شرق یادداشتی درباره کتاب«زندگی گالیله» برشت منتشر شده که در آن آمده است: با اینکه برشت می‌گوید «حقیقت مشخص است»‌ اما او این تشخص را از هر حقیقت کلی مبرا می‌کند. گالیله بعد از آنکه ثابت می‌کند زمین مرکز جهان نیست در برابر مخالفت کلیسای رسمی در موقعیتی دوگانه قرار می‌گیرد؛ ‌یا نقش قهرمان را بازی کند یا نقش آدمی ترسو را ایفا کند. گالیله برشت اما زیرک‌تر از آن است که به دام حقیقت کلی بیفتد. حقیقت مشخص برشت، رهایی از تمامی تجویزات و کلیشه‌های رایجی است که دیگران آن را به عنوان امری بدیهی می‌پذیرند. یکی از آن دیگران آندره‌ا شاگرد و دستیار گالیله است. آندره‌ا از گالیله می‌خواهد نقشی را که از او طلب می‌شود، یعنی نقش قهرمان را بازی کند.
گالیله برشت نمی‌خواهد قهرمان باشد یا شاید توانایی قهرمان‌شدن را ندارد اما او در هر حال باوری به حقیقت کلی که دیگران به آن ترغیبش می‌کنند، ندارد. گفت‌وگوهای او با کشیش جوان و آندره‌ا مبین نگاه او به حقیقت کلی است، حقیقتی که ساخته می‌شود «کشیش جوان: شما که فکر نمی‌کنید حقیقت، چنانچه حقیقت باشد بدون ما هم خودشو نشون بده؟ گالیله: نه‌نه‌نه! حقیقت به همون اندازه رایج می‌شه که ما رواجش بدیم پیروزی عقل چیزی نیست جز پیروزی عقلا.»

کتاب در روزنامه آرمان

نسل جوان نویسنده فاقد جسارت است
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با سروش مظفر مقدم گفت و گو کرده که نخستین کتاب او شهر فرنگ در سال 1380 منتشر شد و پس از آن با کتابهای کاباره عدم (مجموعه داستان برگزیده منتقدان در سال 83)- حالات مکتوب مرگ 1388 و بادها وبرگ‌ها 1391 هویت ادبی خویش را تثبیت کرد.
سروش مظفر مقدم می گوید: نسل جوان نویسنده ‌های ما فاقد جسارت اند. بسیاری از آنها مطالعات عمیقی ندارند و از تجربیات زیستی و شخصی غنی بی بهره‌اند. این مساله تاثیر ویران کننده ای بر ادبیات داستانی گذاشته. نویسنده ما فاقد جهان بینی- دید مستقل- تخیل سرکش و جسارت در نوشتن است. زود شیفته می شود و تقلید می کند. به فضاهای خرده بورژوازی شهری شوق وافری دارد وآدم‌های داستان‌هایش فاقد پرسپکتیو اند. بله درست می گویی امروز حرف زدن از رمان کار مسخره ای شده. رمان‌های این دسته از نویسنده‌ها کارهای تنکی هستند. داستان‌های بلند یا نیمه بلندی که تویشان آب بسته شده و با کم رمقی زبانی و مضمونی و ساختاری خویش را به سختی از این کتابفروشی به آن کتابفروشی می کشند. شگفتا که مردم هم فهمیده اند و دیگر استقبال چندانی از این دست نوشته‌ها نمی‌کنند .تیراژ‌ها به 300 عدد تنزل یافته و این نویسندگان تنها خودشان به افتخار شاهکارشان کف می‌زنند. بگذارید مطلبی را عرض کنم: یکی از دوستان قدیمی‌ام که در سالهای دهه 50 دانشجو و اهل کتاب بوده نقل می کرد که در آن زمان انتشار هر کتابی حادثه ای محسوب می شده وحتی یک رمان یا داستان خوب می توانست موج ادبی واجتماعی راه بیندازد. مردم به نویسنده به چشم احترام و ستایش می‌نگریستند و نویسنده نیزخویش را در برابر خوانندگان اش متعهد و مسئول می دانست. اکنون چه می بینیم ؟ بسیاری از این نویسنده نمایان حتی زبان فارسی را به درستی نیاموخته اند!

کتاب در روزنامه مردم‌سالاري

فيلسوفي که آينده را نفي کند فيلسوف نيست
روزنامه مردم‌سالاري با دکتر کريم مجتهدي، استاد فلسفه دانشگاه تهران در گفت‌و‌گو کرده که می گوید: من يک چيز را از هگل نمي‌توانم بپذيرم و آن نفي آينده است، که هگل آن را مي‌گويد. آينده جنبه بدي نمي‌تواند داشته باشد. اينها با آينده و هيچ چيز ديگري نمي‌تواند جور باشد. همين منطق آينده را مي‌بندد و آينده را در خودش مجفوظ مي‌کند. يعني هماني که معتقد است که همين فرايندهاست. براي من آينده به طور محض آينده است و فيلسوف کسي است که آينده را از ذهنيات خودش مبري مي‌کند. در صورتيکه اين دارد انکشاف پيدا مي‌کند و نبايد آينده را نفي کرد. هگل آن را نفي کرد. که شايد خودش هم به اين شدت آن را نفي نکند، اما عملا تمام هگليان سياسي به طور مثال روسيه همه آينده را نفي کردند که امروز شاهديم به اسم هگل يک فرايند ضد هگلي اجرا کردند. آنجا تفکر تمام نمي‌شود اما با اينها تا حدودي آينده نفي مي‌شود.
براي من فيلسوفي که آينده را نفي کند با همين صراحت مي‌گويم که فيلسوف نيست، تمام کوشش فيلسوف اين است که انکشافي در آينده ايجاد کند، يعني اين را جستجو مي‌کند. اينجاست که آينده، آينده مي‌شود. هرچند که فلسفه تخصصي تر شد اما من مي‌گويم که فلسفه يک تفکر عادي است. بايد بگويم تا اين گذشته خوانده نشود آن طرف عادي حتي حدس زده نمي‌شود. من براي تدريس فلسفه و درس فلسفه و حتي بيشتر، فکر مي‌کنم اگر يک روز در ايران بخواهيم واقعا علوم و يک جور تفکر علمي‌راه بيافتد که منجر به پيشرفت صنعتي شود، بايد يک جور آگاهي‌سازي و پشتوانه آگاهي‌، با نفي فلسفه که متاسفانه دروغ است انجام گيرد.

در جستجوي نجات سياست
روزنامه مردم سالاری یادداشتی درباره رساله «بازگشت امرسياسي» شانتال موفه منتشر کرده که می گوید: کتاب «بازگشت امرسياسي» مجموعه‌اي از مقالات به هم پيوسته درباره «وضع سياسي»، در جهاني است که آماج انگاره‌هاي عميقا سياست زدوده شده فردگرايي اخلاقي و ليبرال دموکراسي اقتصادگرايانه قرار دارد. شانتال موفه اين کتاب را در 1993 منتشر کرده است. زمانه‌اي که شايد ارتباط محسوسي با وضع کنوني ما در 2014 ميلادي نداشته باشد؛ اما نبايد از نظر دور داشت که جهان امروز ما را مي‌بايست «نتيجه منطقي» تحولاتي در ديناميسم اقتصاد و سياست بين‌الملل دانست که در 1993 به حد کفايت، پرورش يافته و به بلوغ خود رسيده بود. کافي است به ياد آوريم که سالهاي نخست دهه واپسين قرن ميلادي گذشته، با ورود رسميِ گروههايي به عرصه معادلات بين‌المللي همزمان بود، که در پيوند با سامانه اقتصاد دست راستي و دکترين «اجماع واشنگتن»، گويا مي‌رفتند تا آنچه جهان سياست زدوده شده ليبرال، فاقد توان نهاييِ انجام آن از خلال ماشين «دولت بي‌طرف» اقتصادي شده خودش بود را ذيل شکلي از خشونت غيردولتي به انجام رسانند. ظهور ناگهاني پديده «بن لادن» را بايد در همين راستا قلمداد کرد. پديده‌اي که ديگر نه صرفا تداوم اقتصاديِ سامانه اجماع واشنگتن بود، و نه مي‌توانست بشارت دهنده نوعي اخلاق‌گراييِ عام انساني باشد. اين آشکارا به معناي بازگشت ايده منازعه، و آنتاگونيسم به جهاني بود که ظاهرا بنا بود «صلح» را در تالارهاي بورس وال استريت و گردهمايي‌هاي عرفان سرخ پوستي، همچون تحفه‌اي آن جهاني، به چنگ آورد.
اين وضع، براي انديشمندي پست مارکسيست نظير شانتال موفه، شاهدي بر رد اين انگاره تقليل‌گراي ليبرالي بود که مي‌توان با انواعي از عام‌گرايي، عقل‌گرايي و انسان‌گرايي انتزاعي، و با تمسک به نظم اقتصادي- اخلاقي، از شرِ «سياست» و ماهيت ستيزه‌گرايانه آن خلاص شد.

اِرمياي بي‌وطن
روزنامه مردم سالاری یادداشتی با نگاه به آثار رضا اميرخاني با موضوع جنگ در آستانه هفته دفاع مقدس منتشر کرده که می گوید: رضا اميرخاني، نويسنده جوان و محبوب ايراني، تعلّق خاطر خاصّي نسبت به دفاع مقدّس داشته و بيش‌ترين محوريت را در آثار داستاني خود به اين مسئله اختصاص داده است. اوّلين اثر اميرخاني رُماني با نام «ارميا» که در سال 1374 از سوي نشر سمپاد و بعدها از سوي انتشارات سوره مهر به چاپ رسيد؛ به روايت داستان رزمنده‌اي با همين نام مي‌پردازد. ارميا در آخرين روز جنگ تحميلي همزمان با پذيرش قطع‌نامه 598 از سوي ايران؛ بهترين دوستش با نام مصطفي را بر اثر اصابت(به زعم ارميا) آخرين ترکش از آخرين خمپاره‌اي که از سوي دشمن پرتاب شد؛ از دست مي‌دهد. ارميا که جواني متموّل از شمال شهر تهران است و در جبهه و در اثر دوستي با مصطفي، دچار تحوّل بزرگي شده است، پس از پايان جنگ و برقراري آتش‌بس نيز حاضر به بازگشت از جبهه‌هاي نبرد نمي‌شود. حضور هميشگي او در سنگر مصطفي موجب مي‌شود فرمانده گردان وي را به يک روان‌کاو معرفي کند. امّا به جاي آن‌که ارميا از روان‌کاو تأثير پذيرد، کار برعکس مي‌شود! سرانجام ارميا همراه پدرش که به سراغ او آمده به تهران بازمي‌گردد ولي روحيه مجاهد ارميا که هنوز در حال و هواي جبهه به سر مي‌برد؛ جدا از فضاي حاکم بر جامعه است. ارميا به تعبيري نوستالژي مرگ دارد و هر لحظه حسرت مي‌خورد که چرا به همراه مصطفي شهيد نشد.

ميرزاده عشقي
روزنامه مردم سالاری یادداشتی درباره کتاب «ميرزاده عشقي» شوريده سر جوانمرگ منتشر کرده که می‌نویسد: کتاب «ميرزاده عشقي» با نام اصلي سيماي نجيب يک آنارشيست يکي از آثار تاليفي-تحقيقي محمد قائد است که بر مدار زندگي و ‌آثار ميرزاده عشقي شاعر شوريده سر عهد قاجار و دوران مشروطه مي‌گردد. نويسنده يکي از دلايل مهم پرداختن به ميرزاده عشقي را در پيش در‌آمد کتاب اينچنين شرح مي‌دهد: «علاقه روزگار کودکي و نوجواني نگارنده به نام و سروده‌هاي عشقي به مرور تبديل به ميل به بررسي انتقادي‌تري از افکار ونوشته‌هاي اوگشت، اما مانند بسياري برنامه‌هاي خرد و کلان ديگر در زندگي هر کسي، اجراي آن به تاخير افتاد.» نويسنده در طول کتاب خواننده را قدم به قدم با سرنوشت تراژيک شاعر که شايد بتوان آن را در زمره يکي از غم بارترين سرنوشت‌هاي تاريخ سياسي ايران دانست ‌آشنا مي‌کند. مولف کتاب نخستين ويژگي عشقي را جوانمرگي او مي‌داند و اينکه عشقي از اولين قربانيان حکومت رضاشاه بود نيز يکي ديگر از خصيصه‌هايي است که سيماي او را يکتايي بيشتري مي‌بخشد. زندگي قلندر مابانه شاعر و راسخ بودن او در عملکردش و البته عدالت طلبي بي‌غل و غش عشقي صفات کميابي است که عشقي را در رديف شخصيت‌هاي جذاب يکي از حساس‌ترين دوره‌هاي تاريخي ما قرار مي‌دهد.
کتاب ميرزاده عشقي در پنج فصل تاليف شده است که به ترتيب در صحنه پيکار اجتماعي، جهان بيني و انديشه سياسي، پاره‌اي عقايد و احساس‌ها، ارزش‌هاي ادبي و تجربه روزنامه‌نگاري نام گرفته‌اند که مولف در هر بخش گوشه‌اي از شخصيت پيچيده و جالب شاعر جوانمرگ را روشن مي‌کند.

کتاب در روزنامه فرهیختگان

چطور منتقد هوشمندی باشیم؟
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه ترجمه و شرحی از مقدمه‌ کتاب «تپش‌های شهود و ابزارهای دیگر برای اندیشیدن» از دنت منتشر کرده که به بیان آخرین دیدگاه‌هایش در باب ابزارهای کارآمد و منطقی برای تفکر انتقادی و چگونگی پاسخ گفتن به پرسش‌های بنیادین پیرامونِ ماهیت زندگی می‌پردازد.
دنت چهار قاعده ارائه داده که معتقد است به کار بردن این چهار قانون شما را در نوشتن و تفسیر یک نقد منصفانه موفق یاری می‌کند:
1- باید تلاش کنید ابتدا موضع رقیب‌تان را به قدری واضح و شفاف و منصفانه صورت‌بندی بکنید که بگوید «سپاسگزارم، آرزو می‌کردم که ای کاش من می‌توانستم به خوبی شما این کار را انجام بدهم.»
۲- تمامی مواردی که با رقیب‌تان اتفاق‌نظر دارید را ذکر بکنید، به‌خصوص آنهایی که فراتر از عقل سلیم و توافق عمومی است.
۳- هر آنچه از رقیب‌تان آموخته‌اید را ذکر کنید.
۴- تنها آن موقع است که حق گفتن کلامی در نقد او دارید.

کتاب در روزنامه اطلاعات

عالم‌آراي نادري
روزنامه اطلاعات مطلبی درباره کتاب عالم‌آراي نادري منتشر کرده که می گوید: مؤلف عالم آرا مردي ساده‌ضمير از مردم عادي كوچه و بازار، يك كارمند متوسط دفتري و مالي. اين است كه تعجب نبايد كرد كه گاهي افسانه‌هايي را به صورت واقعيت تاريخي نقل مي‌كند. طبعاً او مردي مذهبي و معتقد و با ايمان است و اين از كتاب او برمي‌آيد: در جنگهايي كه نادر در برابر دشمن احساس ناتواني مي‌كند، روي نياز به درگاه كارساز مي‌آورد و به خاك مي‌افتد و مناجات و استغاثه مي‌كند و پيروزي را از خدا مي‌خواهد. بعد حمله مي‌كند و پيروز مي‌شود (در تكرار اين موضوع گويا مؤلف تحت تأثير فردوسي است در آنچه دربارة رستم گفته است)؛ اما يك بار هم حسين شاه افغان را به باد استهزا مي‌گيرد كه مردم قندهار را در مسجد جمع كرد كه دست به دعا بردارند بلكه چهاريار باصفا كمك و اعانت نمايند.
عالم‌آرا يك تاريخ خشك رسمي نيست. مجموعه‌اي از تصويرهاي زندة رويدادها، و زندگي مردم و ميدانهاي رزم و بزمهاي دويست و پنجاه سال پيش است. تدبيرهاي كشورداري و لشكرآرايي نادر را چنان‌ كه بود، يا آنچنان كه مردم ايران تصور مي‌كردند، تصوير كرده است. در اينجا مي‌بينيم مردي كه از ميان مردم برخاسته بود و نابساماني اوضاع اداري و مالي اواخر صفويه را خوب مي‌دانست، به محض تاجگذاري، دگرگوني اساسي در سازمانها و روشها مي‌هد:
سمتهاي عالي عصر صفوي (اعتمادالدوله و اشيك آقاسي و قوللر آقاسي و قورچي‌باشي) را به‌كلي منسوخ مي‌كند، يعني رشتة كارها را مستقيماً به دست خود مي‌گيرد. چند تن به عنوان «ندماي خاص» در كنارش هستند كه در واقع مشاوران اويند. چند مستوفي براي استانها برمي‌گزينند كه حساب امور مالي را مستقيماً به خود او بدهند. دستور مي‌دهد كه بيگلربيگي‌ها و حاكمان در امور مالي مداخله نكنند و براي هر يك مواجبي تعيين مي‌كند كه نقداً دريافت نمايند.

كتاب، قلم،چاي... و جاي خالي استاد
روزنامه اطلاعات مطلبی درباره محمد حسين بهجت تبريزي (شهريار) بزرگترين شاعر كلاسيك قرون اخير ايران به مناسبت 27 شهريور روز شعر و ادب فارسي منتشر کرده که می گوید: براي معرفي يكي از بزرگان آذربايجان سري زديم به موزه‌ ادبي استاد شهريار، كه حاوي آخرين خاطرات سال‌هاي زندگي وي است. اينجا هيچ شباهتي به موزه ادبي ندارد! تمام عظمت و بزرگي شهريار،‌در اين خانه كوچك قديمي خلاصه مي‌شود. تابلو موزه ادبي شهريار و تصوير استاد، تنها معرف اين خانه است!
مدير موزه مي‌گويد: بعد از فوت استاد در 27 شهريور سال 67، صحبت خريد خانه وي شد و تبديل آن به مركزي كه نام استاد شهريار را زنده نگه دارد تا اين‌كه سال 70 اين موزه تأسيس شد و با حضور وزير كشور وقت گشايش يافت.
وي ادامه مي‌دهد: در آغاز تأسيس موزه پيشنهاد داديم كه خانه‌هاي اطراف خريداري شوند و پاركينگ، مهمانسرا، بنياد شهريار شناسي و... در اطراف خانه استاد بنا شود. اما مانند بسياري پيشنهادهاي ديگر،‌ ناديده گرفته شد. لزوم وجود بنيادي قوي و قدرتمند به نام استاد كه مسئوليت شناساندن اين شاعر جهاني را بر عهده بگيرد بر همه‌مان روشن است.
آثار زيادي از استاد در دست مردم است كه اگر مسئولان براي جمع‌آوري آنها همت نكنند از بين خواهد رفت.

کتاب در روزنامه شاپرک

فرزندان كاپيتان گرانت
روزنامه شاپرک مطلبی درباره کتاب «فرزندان كاپيتان گرانت»اثر جاودانه ژول ورن منتشر کرده که می گوید: اين کتاب، يکي از هيجان انگيزترين و منسجم ترين رمان هاي ژول ورن است و به سبب شيوه کاملي که در توصيف روحيات و خصايل دو شخصيت اصلي آن، يعني پاگانل و آيرتن به کار رفته است، داراي ارزش ادبي نيز هست.
وصف فضاي محيط بر حوادث، نشان دهنده حال و هواي آن زمان و به ويژه درباره استراليا است؛ زيرا اين جزيره در چشم کاشفان و مهاجران اروپايي قرن نوزدهم هنوز هم با جاذبه سرزميني بکر و خشونت آميز جلوه مي کرد.ژول ورن با همکاري دنري (Dennery) از روي اين رمان، نمايش نامه اي نوشت که در 1877 به روي صحنه رفت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط