کتاب در روزنامه ایران
شاعری و نقد در مکتب مدرن اصفهان
روزنامه ایران در صفحه شعر مطلبی درباره آرا و آثار زندهیاد محمد حقوقی، شاعری و نقد در مکتب مدرن اصفهان منتشر کرده که در آن میخوانیم: محمد حقوقی از معدود اشخاصی است که شاعر بودن و هم منتقد بودن را با هم زندگی کرده است. او در هر دو زمینه مهارتی واقعی دارد، در شعر، زبان خاص خود را دارد (شاید زبان و شعرش از سلیقه مخاطب عام دور باشد، اما چیزهای زیادی برای لذت بردن و یادگرفتن برای مخاطب خاص دارد: مانند تسلط بر استفاده از روایات) و در نقد، منصف است و تأثیرگذار و آن هم نه به شکل گهگاهی یا حتی دههای، از آن هنگام که شروع به نوشتن کرد. حقوقی، با «علم» نقد میکند «علمم به معنای قدماییاش که به معنای اشراف کامل است اشرافی جامع و مانع؛ چیزی که این روزها کم میبینیم: علم و انصاف. (نقدهای شفاهی جلسات که بیشتر رونماییاند و نقدهای مکتوب هم که هر از گاهی جانب «انصاف» را رعایت میکنند و اغلب، نه جانب «اشراف» را) اینجاست که کمبود منتقدی باسواد و با انصاف بشدت احساس میشود.>
حقوقی، چهره شناختهشده در شعر و نقد دنیای ادبیات معاصر ایران است که شهرتش از «جنگ اصفهان» شروع میشود؛ نشریهای جریانساز در شعر و ادبیات ایران که اصفهان را بدل به قطب ادبیات مدرن میکند. نشریهای که چهرههای شاخص دیگری را نیز با آن میشناسیم: «احمد میرعلایی»، «ابوالحسن نجفی» و «هوشنگ گلشیری».
«زوایا و مدارات» و «فصلهای زمستانی» دو مجموعه شعر اول محمد حقوقی هستند که در آنها، او از زبان و جهان «اخوان ثالث» در شعرهایش، متأثر است. «شرقیها»، سومین مجموعه شعر اوست که بیشتر گویای هراسهای زندگی، التهابهای اجتماعی و امیدهای در پستوی خانه پنهان شده، در زمانهای نزدیک به انقلاب است.
نسخهای فراملی برای سینما
روزنامه ایران در صفحه اندیشه گزارشی درباره تأملی بر کتاب «سینمای ملی و جهانی شدن» اثر شهاب اسفندیاری منتشر کرده که می گوید: این کتاب تحقیقی پیرامون تأثیرات پیچیده و متضاد جهانی شدن بر سینمای ملی به شمار میرود. این کتاب که درک مبسوطی از منازعات علمی روز است، موقعیت سینمای ایران به عنوان یکی از مهمترین سینماهای جهان را توصیف میکند و پیامدهای جهانی شدن در سینمای ایران در سطح محلی و ملی را نشان میدهد.
این اثر از این جهت که سینما ملی را در نسبت با صنعت سینمای جهان مورد مطالعه قرار میدهد، منحصر به فرد بوده و در عین حال، دریافت تازهای از برخی آثار کارگردانان برجسته ایرانی نیز ارائه میکند. از این رو میتواند بسیار قابل تأمل باشد.
در پایان نیز دکتر اسفندیاری، هدف خود از نوشتن این اثر را یافتن پاسخی برای «چیستی جهانی شدن» و چگونگی ورود سینمای ما به این عرصه، دانست و امیدوار است که توانسته باشد در این مسیر مسأله محور عمل کرده باشد.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
اگر قاب عکس به زبان میآمد
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر یادداشتی درباره احمد بیگدلی منتشر کرده که میخوانیم: احمد بیگدلی را در دانشگاه سپهر اصفهان میبینم. در سلف نشسته است و حرف میزند. میگوید هنوز شاهکارش را ننوشته است. از تنهایی خودش میگوید. از همسر مرحومش میگوید. از باندبازیهای ادبی میگوید. پلههای دانشگاه انگار او را خسته کرده است. مجموعه داستان «مگر چراغی بسوزد» را از کیفم بیرون آوردم تا برایم امضا کند.
صبح همین روز، احمد بیگدلی در خاک پنهان شده است. «زمانی برای پنهان شدن» حالاست؟ داستان «من ویران شدهام» درباره پیرمردی تنهاست. پیرمردی که هر روز به قهوهخانه میرود و چای با لیمو میخورد. مردی که منتظر «مهری» است. مهری نمیآید.
گاهی آدمی هر روز به قهوهخانه میرود تا مهریاش را ببیند. همان مهری که مثل یک قطعه عکس قرار بود بیاید. مثل یک قاب عکس. در داستان «درآن اتاق رو به حیاط» مینویسد: «اگر قاب عکس به زبان میآمد، میتوانست مرگ را به تعویق بیندازد. اما هیچ کدام از آن قاب عکسهای روی دیوار به زبان نیامدند. مرگ سر زده از راه پله تاریک بالا آمد و همهچیز به ناگهان و به سرعت به پایان رسید.» قاب عکس همان عشق نیست؟ همان احترام به پیشکسوت؟ همان زندگی بیدغدغه؟
چرا برخی از فیلسوفان غرب مبهم مینوشتند؟
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر مطلبی به مناسبت صدوپانزدهمین سالروز تولد لئو اشتراوس که ابهامگرایی را در فلسفه سیاسی دوره میانه نشان داد منتشر کرده که در آن آمده است: تاریکاندیشی و ابهامگرایی بــــــــه تلاش عامدانه در پوشاندن حقایق گفته میشود، اینکه به عمد حقیقتی را نگوییم یا جزئیاتی از مساله را که به شناخت بهتر کمک میکند، مخفی نگه داریم. دو نوع تاریکاندیشی و ابهامگرایی تاریخی و فکری رایج وجود دارد. اولین نوع آن محدود کردن عمدی دانش است (مخالفت با گسترش دانش)؛ سیاستی که از ارائه دانش به مردم جلوگیری میکند. نوع دوم مبهمگویی عامدانه است. در این سبک بهعنوان مثال نویسنده یا هنرمند عمدا مبهمگویی میکند.
این نوع اصطلاح در قرن شانزدهم براساس اختلافات فکری در اروپا بر سر این مساله که آیا کتابهای یهودی باید بهعنوان کتابهای ضدمسیحی سوزانده شوند یا نه، باب شد. این اصطلاح را برای چنین کتابهایی بهعنوان «نامههایی از مردان مبهم» به کار میبردند.
در قرن بیستم، فیلسوف سیاسی محافظهکار آمریکایی لئو اشتراوس، برای کسانی که فلسفه و سیاست برایشان درهم تنیده شده است و برای پیروان نومحافظهکار خود مفهوم دولت را به وسیله روشن کردن چند عنوان از استراتژی سیاسی بهروز میکند. او اشاره میکند که روشنفکران، از زمان افلاطون، در مواجهه با معضل «مردمِ آگاه» که در کار دولت دخالت میکنند، یا برای حفظ پایداری جامعه، از «دروغ شریف» برای تامین رضایت عمومی استفاده میکنند. او در کتابش «In The City and Man» به بحث درباره اسطورههایی میپردازد که افلاطون در جمهوری برای کارآمدی دولت پیشنهاد میکند.
کتاب در روزنامه آرمان
زادگاهم صدایم میزند
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات گفت و گو با زنده یاد احمد بیگدلی منتشر کرده که خالق آثاری همچون شبي بيرون از خانه، من ويران شدهام، اندكي سايه، آناي باغ سيب، آواي نهنگ، زماني براي پنهان شدن، بيترديد سه شنبه بود، مگر چراغي بسوزد و... است و صبح چهارشنبه 26 شهریورماه؛ هنگامی که برای داوری یک جشنواره ادبی به شهرکرد سفرکرده بود، در اوج ناباوری بر اثر سکته قلبی درگذشت.
او در این گفتوگو عنوان میکند: وقت نوشتن و گاهی در فراغت میان دو پاراگراف، از این پنجره به حیاط، بازی گنجشکان و باغچه ای که بهار از گل لبریز است نگاه میکنم و در ضمن آنکه به موسیقی ملایم و بدون کلام گوش میدهم، فکر میکنم. یا به داستانم، یا به گذشته فکر میکنم. این گذشته برای من بسیار مقدس است. اهواز و سپس بیش و کم آغاجاری در محور این گذشته قرار دارند. عکسهایی از آن دوره دارم، نگاتیوهای بسیار زیاد. اهواز سرشار از خاطرة دوران نوجوانی و جوانی ام است که وقتی انجیر معابد احمد محمود و روز گراز شادروان ایوبی را خواندم، دوباره و با تمام جزئیاتش به یادم آمد. اگرچه در آثار این سالهای دور ماندگی، کمتر از اهواز یاد کرده ام، اما بیشترین لحظات به یادش بوده ام. دنبال فرصتی میگردم که بیایم و اهواز امروز را با تمام جزئیاتش و با دل سیر سیاحت کنم و به خاطرم بسپارم و رؤیاهای پیشین ام را دوباره به یاد بیاورم. باید این فرصت فراهم بشود که هنوز نشده. گورستان آغاجاری، بازارهای خالی، خانههایی که باید مأوای جن و پری شده باشند، مرا از دور صدا میزنند. مگر میشود دل از اهواز کند؟ شانزده سالگی ام در اهواز به بیست سالگی رسید. تا خاطرة شهری که در آن زاده شده ام برای همیشه در من باقی بماند. و به هر جا که بروم مرا صدا بزند. نویسندههای نسل بعد از ما، آدمهای شریفی اند که آثارشان هیچ کم ندارد و به زودی و بار دیگر اهواز، آبادان و خرمشهر پایتخت داستان نویسی ایران خواهد شد.
وقت سبکبار شدن بود
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره احمد بیگدلی منتشر کرده که در آن میخوانیم: «بهنام خداوند جمیل»؛ معمولا اینگونه آغاز میکرد داستانهایش را. پروردگارا این چه حکمتی است؛ شمال تا جنوبت فاصله است، دیروز تا امروزت نیز. همین سه روز پیش بود که با آن صدای خسته اما خوشحالش گفت: «تمام شد. پرسیدم حالتان بهتر است؟ گفت: بله؛ خدا را شکر، بهترم؛ تمام شد؛ بسیار عاشقانه و بسیار زیبا.» آخرین داستانش را میگفت. وقتی فهمیدم که دیگر صدایش را نخواهم شنید به این فکر کردم که دیروز با امروز چقدر میتواند فاصله داشته باشد!
روحش شاد و جایش در بهشت! ... وقتِ دلتنگی نبود، وقت سبکبار شدن بود. «احمد بیگدلی/ صادق آباد چارمحال/ دره زاینده رود/ 19شهریور93». مرد قلم و ادب این گونه تمام کرد آخرین داستانش را.
کتاب در روزنامه شهروند
تربيت اجتماعي دختران
روزنامه شهروند در صفحه کتاب مطلبی درباره كتابهايي با موضوعات اجتماعي براي دختران منتشر کرده که می گوید: دختر رحمت و موهبت الهی است. در هر خانهای که دختر باشد، اهل خانه همگی مشمول الطاف پروردگار قرار خواهند گرفت. همانطور که میدانیم دختران مجموعهای از عواطف و احساسات پاک هستند و حساسیت بیشتری نسبت به پسران دارند. دختران همان کسانی هستند که در ابتدای سنین نوجوانی و بسیار زودتر از پسران مکلف شده و به عبادت و انجام تکالیف الهی میپردازند و طعم شیرین گفتوگو و خلوت با پروردگارشان را میچشند. همین موضوع؛ به روشنی این را نشان میدهد که دختران خیلی زودتر از پسران به فهم و کمال میرسند و به رشد اخلاقی و عقلی و معرفتی دست مییابند. به همین دلیل است که پدران و مادران باید ابراز محبت و علاقه قلبی و توجه به دختران را مقدم بر پسران بدانند و در یاری رساندن به دختران و کمک به رشد آنها در تمام حوزههای علمی و فرهنگی و... همت گمارند.
پیامبر عزيز ما میفرمایند: وقتی از بازار به خانه ميآييد اول هدیه دخترتان را بدهيد تا گل لبخند را بر چهره او بنشانید. و چه هدیهای بهتر و ارزشمندتر از کتاب! چقدر خوب است اگر حداقل یکی از کتابهای زیر که گزیدهای از بهترین کتابها در زمینه دختران هستند را به دختر خویش هدیه بدهید.
در ادامه مطلب به بخشی از داستان کتابهای دختری با گوشواره مروارید، سرمايه اي به نام پاكدامني، خواهران آفتاب و «دختر باید خانم باشد» یرداخته است.
كوهها و كلمات
روزنامه شهروند در صفحه کتاب یادداشتی درباره بختيار علي از رماننویسان، شاعران و مقالهنویسان فعال معاصر کرد عراق منتشر کرده که در آن آمده است: بختيار علي سال ١٩٨٣ اولین شعر بلند خود را میسراید، اواسط دهه٨٠ میلادی اولین رمانش را تحت عنوان«مرگ دردانه دوم» مینویسد. هنگامیکه نویسنده بزرگ کرد «شیرزاد حسن» دستنوشته آن رمان را میخواند متحیر میشود و توانایی او را ستایش میکند و کتاب او را به بغداد میبرد تا برایش مجوز بگیرد. کتاب چندین بار رد میشود و نمیتواند از زیر تیغ سانسور بعث رد شود، آن هم در زمان جنگ و در روزگاری که نویسنده کتاب مدتها بود از سربازی فراری بود و نمیخواست به جنگ برود. سرانجام پس از کوشش زیاد سال ١٩٨٩ بعد از پایان جنگ کتاب مجوز گرفت اما از شانس بد نویسنده چاپخانهای که قرار بود آن رمان را چاپ کند هنگام جنگ عراق و آمریکا در سال ١٩٩١ با موشک آمریکاییها ویران شد و کتاب در آنجا سوخت. این رمان بعدها و در سال ١٩٩٦ برای اولینبار در کشور سوئد چاپ شد.
بیشتر شهرت بختیارعلی مدیون رمان دوم (غروب پروانه) و رمان سومش (آخرین انار دنیا) است. «آخرین انار دنیا» در مدت زمان کمی با استقبال زیاد مخاطبین و منتقدین روبهرو شده است. بختیارعلی پس از آن رمان چندین رمان دیگر نوشت اما هیچکدام از آنها به اندازه «آخرین انار دنیا» با استقبال روبهرو نشد و مورد ستایس منتقدین قرار نگرفت.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
شاعر برنده جايزه نوبل 1960
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی به مناسبت سالگرد درگذشت سن ژون پرس منتشر کرده که در آن آمده است: آلکسي لژه با نام مستعار سن ژون پرس، ديپلمات و شاعر برجسته فرانسوي در 31 مارس 1887 در جزيره گوادلوپ واقع در درياي کارائيب در امريکاي مرکزي به دنيا آمد و بعدها تصوير زادگاه و دريا را در آثار خود منعکس کرد.
آلکسي در وزارت خارجه به مشاغل مهم دست يافت، به ماموريتهاي خارج از کشور رفت و در مقام سفير به کشورهاي آسيايي مانند چين و ژاپن فرستاده شد. سن ژون پرس در اين سفرها مطالعاتي در فلسفه ملل آسيايي انجام داد که به شعرش رنگ و طعمي از ديار دوردست بخشيد. نخستين اثر سن ژون پرس، «مدايح» نام داشت و پس از آن، منظومه «آناباز» را انتشار داد. آناباز منظومهاي است که با لحن سرودهاي روحاني از عالم اسرار و عشقها حکايت ميکند، با اين حال، اين منظومه، سرودي درباره الوهيت نيست، بلکه درباره تجسسهاي عالم انساني است و شادي آدمي را نشان ميدهد که در ميدان پهناور مشاهدات و تجربههاي زندگي به پيروزي دست مييابد و باز قانع نميشود. انتشار منظومه آناباز در محيط ادبي فرانسه تاثير فراواني بر جاي نهاد و فصاحت بيان و عمق انديشه آن، همه هنرمندان را شيفته ساخت. وي در اوايل دهه 1940 ديوان «تبعيد»، شعر «بارانها»، «برفها» و سپس «بادها» را منتشر کرد که همگي چشم اندازي از سرگذشت بشري و دور نمايي طبيعي از زندگي بود در کلامي بسيار غني و ترکيبي نامتعارف و صور ذهني زيبا. در ادامه همين فعاليتهاي ادبي بود که سن ژون پرس در سال 1960 به دريافت جايزه ادبي نوبل نايل آمد.
کتاب در روزنامه شاپرک
اتاق شماره 6
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان خلاصه رمان «اتاق شماره 6» اثر آنتون چخوف را منتشر کرده که می گوید: در يكي از اتاق هاي بيمارستان – كه وضع مناسبي ندارد و مخصوص ديوانگان است – پنج نفر هستند. مويسيكاتنها ديوانهاي است كه مي تواند به راحتي از بيمارستان خارج شود. يكي ديگر از اين ديوانگان ،"ايوان دميتري گروموفاست. او پيش از اين، دادستان استان داري بود. يك روز هنگامي كه از كوچه اي ميگذشت دو زنداني را ديد كه به زنجير كشيده شده اند.اين موضوع او را به اين انديشه واداشت كه مبادا او را نيز به اشتباه به زندان بيفكنند.او به مرحله اي رسيد كه به همه شك داشت تا اين كه روزي بخاري سازان را با مأموران آگاهي اشتباه گرفت. ديوانه وار از خانه بيرون زد و به دويدن پرداخت. حالت شگفت او مردم را دچار ترديد كرد تا اين كه وي را گرفتند و به خانه بردند. دكتر "آندره يفي ميچ "را صدا زدند .دكتر آمد و ايوان را به بيمارستان و اتاق شماره ي شش فرستاد.
دكتر آندره يفي ميچ در جواني به علوم ديني بسيار علاقه مند بود؛ ولي به دليل مخالفت پدرش، در رشته ي پزشكي تحصيل كرد. يكي از دوستانش ميخاييل بود كه هر چند گاه يك بار نزد وي مي آمد و به گپ زدن مي پرداختند. روزي دكتر آندره هنگامي كه براي تهيه كفش براي مويسيكا نزد "نيكيتا" ي دربان رفته بود ، ناگهان ايوان دميتري را ديد. ايوان رفتاري خشونت آميز داشت ولي بعد از لحظاتي با هم گرم گفت و گو شدند. از آن پس، هر روز دكتر پيش ايوان مي رفت و مشغول صحبت مي شدند ...
نظر شما