میل به نمایش کتابخوانی آن هم در حوزه هایی چون فلسفه در سلبریتیها از موضوعاتی است که مخالفان و موافقان خود را دارد؛ شاید این شکل از کتابخوانی به گریز سلبریتیها از برچسب خوردن به عنوان افراد عامی برمیگردد، اما آیا خواندن کتابهای پیچیده و مفهومی برای انسان اعتباری به دست میآورد و یا یک پرسش دیگر آیا یک سلبریتی نمیتواند یا نباید فلسفه بخواند؟
تاریخچه سلبریتی
اما سلبریتی به چه معناست؟ در جست و جوی معنای این واژه به این تعریف میرسیم: «چهره یا سلبریتی (به انگلیسی: Celebrity) به شخصی اطلاق میشود که معمولاً در زمینههای هنر، جنگ، علم، ورزش، رسانه، مدل، سیاست، ادبیات، مذهبی و نظایر آن در یک جامعه یا فرهنگ عامه دارای سرشناسی و معروفیت باشد. چنین شخصی به راحتی از طریق مردم به ویژه قشر جوان قابل شناسایی است و به رسمیت شناخته میشود.» این چند سطر را شاید بتوان کوتاهترین تعریف از این مفهوم دانست و همانطور که مشخص است افراد مشهور و چهره تنها به زمان اوج گیری شبکههای اجتماعی محدود نمیشوند و تاریخچهای طولانیتر دارند. وب سایت ترجمان در تاریخ هفتم مهر 1398 ترجمه مطلبی از هالی گراوت با عنوان «سلبریتیها چه فرقی با آدمهای مشهور دارند؟» را منتشر کرد که در مورد تاریخچه سلبریتیها این طور توضیح میدهد: «برخی از دانشپژوهان، تاریخ تولد سلبریتی را حوالی اواخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم میدانند. بنا به استدلال آنها، این بازه بود که نهتنها شخصیتهای استثنائی را آفرید، بلکه شرایط ساختاری لازمی را فراهم ساخت که شکلگیری یک فرهنگ سلبریتی تمامعیار تسهیل شود. این بازه فهم جدیدی از «خویشتن» را پرورش داد که طلایهدار فرد و فردیت شد؛ بازتاب آن هم در حوزه جدید زندگینامهنویسی، محبوبیت پُرترهها، شیوع خاطرهنویسیها و ظهور گزارشهای احساسی شخصمحور و آگهیهای فوت در روزنامهها بود... عموم دانشپژوهان اواخر قرن بیستم سلبریتی را همزاد سینما میدانند و به ظهور ستارههای هالیوود منتسب میکنند. اما اگر زادگاه سلبریتی را در دورهای قدیمیتر بدانیم، نقطه شروع مهمی برای بحث یافتهایم: قرن نوزدهم، صحنهآرای سلبریتی مدرن بود؛ و قرن بیستم، با رسانههای جمعیاش، سلبریتی را چنان بزرگ کرد که اصلاً انتظارش نمیرفت.»
سلبریتیها در ایران و جهان
همانطور که میبینیم ظهور رسانههای جمعی در ایجاد سلبریتی نقش به سزایی داشته است و این قشر به دلیل توجه بالایی که از سمت مردم داشتهاند، مورد توجه نظریه پردازان اجتماعی و فرهنگی هم قرار گرفتهاند. سید جواد میری جامعه شناس در مطلبی که دی ماه 96 در هفته نامه کرگدن منتشر شد در مورد شباهت و تفاوت مفهوم سلبریتی در ایران و جهان این طور توضیح میدهد: «یقینا میتوانیم تفاوتهایی را میان سلبریتیها در ایران و جهان ببینیم، ولی به نظر من نقاط مشترکی هم هست. در اورپا یا امریکا نهاد قدرت فقط دولت نیست، مثلا فکر کنید یک بازیکن فوتبال برند کفشی را بپوشد. این اتفاق در مناسبات اقتصادی یا در ماتریکس نقل و انتقال سرمایه ممکن است وزن آن برند را در مقابل برندهای دیگر سنگین تر کند و در بازار از قدرت بالاتری برخوردار شود. این برندسازی میتواند فضایی ایجاد کند که ذائقه افراد را مدیریت کند. در زمینه مد وقتی سلبریتی عطری را استفاده میکند، میتواند مثلا ذائقه فرانسویها را تغییر دهد. یعنی سلبریتیها خودشان تبدیل به مدیوم یا وسیلهای برای کنترل افکار عمومی میشوند؛ چه دانسته، چه نادانسته. آنها وقتی به یک گروه مرجع تبدیل میشوند، کارکرد یا فانکشن یا کاربردی در سطح جهانی یا منطقهای یا ملی دارند. این میتواند روی ذهن و زبان و ضمیر و ذائقه شهروندان تاثیر بگذارد. حالا در جایی مثل ایران سلبریتیها به گونهای جور برخی نهادها را هم میکشند و میتوانند به مدیریت افکار از سوی نهادهای قدرت کمک کنند.»
سلبریتی و فلسفه؟
اگر بپذیریم سلبریتیها روی عموم و به ویژه قشر جوان تاثیرگذار هستند و به تعبیری که در بالا اشاره شد جور برخی از نهادها را هم به دوش میکشند، پس رفتار فرهنگی آنها هم برایمان مهم میشود و یکی از این عرصهها کتاب و کتابخوانی است. سلبریتیها و برخوردشان با کتاب شامل موضاعات گوناگونی میشود که در یک گزارش یا گفتوگو نمیتوان به همه آنها پرداخت. از ورود بازیگران به عرصه نویسندگی و انتشار کتاب با ناشران مشهور تا ترجمه و دعوت به خواندن کتابهای گوناگون و در مقابل واکنشهای مثبت و منفی که از سمت عموم مردم و گروههای روشنفکری و انتقادی به آنها میشود.
برای مثال میتوان به پست اینستاگرام ساره بیات یکی از بازیگران سینما و شبکه خانگی اشاره کرد که چندی قبل با انتشار تصویر کتاب «هستی و زمان» نوشته «مارتین هایدگر» فیلسوف مشهور و غامض نویس آلمانی طوفانی از انتقادات را به سمت او حواله کرد. انتشار تصویر این کتاب در کنار مانیتوری از برند اپل و دعوت به کتابخوانی باعث شد که بسیاری او را به نمایشی متهم کنند که سراسر پوچ و تو خالی است. چرا که او به هیچ عنوان نمیتواند مخاطب آثار هایدگر آن هم کتابی با این سطح از دشواری باشد، یا سلبریتی دیگری که در یک گفتوگوی تلویزیونی علاقه اصلیاش را فلسفه و خواندن کتابهای فلسفی میداند و کامنتهایی سراسر تمسخر نصیبش میشود.
وقتی مرلین مونرو جمیز جویس میخواند
اما فارغ از انتقاداتی که به تبلیغ کتابهایی از این دست توسط سلبریتیها میشود، شاید برایتان جالب باشد که این میل به نمایش کتابخوانی در سلبریتیها به این زمان و ایران محدود نمیشود. وبسایت نقد و معرفی کتاب وینش، در مطلبی کوتاه با عنوان «مرلین مونرو میخواند» به عکسهای فراوان مرلین مونرو ستاره هالیوود با کتاب اشاره میکند و مینویسد: «مرلین برای اثبات این که روشنفکر و جدی است و صرفاً آن دختر سبکمغزی نیست که در فیلمها میبینیم، لازم دید عکسهایش در حال کتاب خواندن در مطبوعات پرخواننده منتشر شوند. آن هم نه یکی و دو تا که دهها عکس در سالهای مختلف که توسط عکاسهای مختلف گرفته شدهاند. نمونهاش عکسهایی هستند که او در هر آنها دارد کتاب برگهای علف والت ویتمن، شاعر سرشناس آمریکایی را میخواند. این کتاب از مشهورترین کتابهای شعر ادبیات آمریکاست و نخستین بار در سال ۱۸۵۵ منتشر شده است. مریلین عکس دیگری هم دارد در حال خواندن کتاب اولیس جیمز جویس. هر کتابخوان سادهای میداند که خواندن کتابهای جیمز جویس کار هرکسی نیست و آدمهای اندکی این کتاب را خواندهاند، ولی گویا مریلین مونرو به آن علاقه داشته و اگر حالا تمامش را هم نخوانده به هر حال تورقی کرده است».
همانطور که میبینیم این شکل از کتابخوانی به گریز سلبریتیها از برچسب خوردن به عنوان افراد عامی برمیگردد... اما اینک به یک پرسش جدی میرسیم که آیا خواندن کتابهای پیچیده و مفهومی برای انسان اعتباری به دست میآورد و یا یک پرسش دیگر آیا یک سلبریتی نمیتواند یا نباید فلسفه بخواند؟ و دلیل انتقاد سخت به آنها چیست؟ شاید گروههای روشنفکر این عرصه را حریمی برای خود میدانند که ورود سلبریتیها به آن حرمتش را از بین میبرد.
انتقاد به سلبریتیها یا ژست روشنفکری؟
همانطور که اشاره شد با اوج گیری استفاده از شبکههای اجتماعی و مطرح شدن سلبریتیهای گوناگون از این طریق که فقط هم شامل بازیگران یا ورزشکاران نمیشود و حالا این دایره بسیار وسیع تر شده است. انتقاد از جامعه سلبریتی زده به ویژه از سمت روشنفکران و جامعه آکادمیک تر بالا گرفته است. برای پرسش از این موضوع و گفتوگو به سراغ آرش حیدری دکترای جامعه شناسی فرهنگی و عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ رفتم که او ما را به مجموعه نظرات منتشر شدهاش در کانال خود ارجاع داد. او در بخشی از این نظرات خود میگوید: «این روزها حمله به سلبریتی سکه رایج بازار است بیآنکه از منطق تولید سلبریتیسم سخنی برود. این حملات به درد ژست روشنفکری و ژستهای ایدئولوژیک میخورند اما در عمل نه چیزی را توضیح میدهند نه چیزی را نقد میکنند چراکه هستیِ اجتماعی و الگوهای شکلبندیش را از تحلیل کنار گذاشتهاند و تنها به سلبریتی میپردازند و نه فرایندهای تولیدش. نقد باید درونماندگار باشد و جریانهای حیات اجتماعی را در درونِ خودش توضیح دهد نه اینکه بدل به علمالاخلاق و علم النفس شود. بدون این، آنچه باقی میماند فقط غرغر و مویه بیخاصیت است و کارش بازتولید فیگوری است که بر فراز جامعه ایستاده است و و بر حال مردمان جاهل حسرت میخورد»
جامعه خوب یا فرهیخته؟
او در بخشی دیگر از گفتوگویش که در کانال تلگرامیاش منتشر شده میگوید: «جامعه خوب جامعهای نیست که همه افراد آن فرهیخته باشند. یعنی برای مثال الان در آلمان همه هگل میخوانند و باخ و شوئنبرگ گوش میدهند؟ یا در آمریکا همه گوششان تیز است که ببینند چامسکی و ریچارد روتی چه میگویند؟ یا در فرانسه راجع به هستیِ امر متفاوت در اندیشه دولوز بحث میکنند و نقاشیهای رنه مگریت را از منظر رؤیتپذیری و رؤیتناپذیری تحلیل میکنند. غایت ما نباید این باشد که جامعهای پر از فیلسوف داشته باشیم این بسیار سادهلوحانه است. آنچه که ما به آن نیاز داریم این نیست که میخ برداریم و جمجمه آدمها را سوراخ کنیم و در آن دانش بکاریم. وضعیت خوب وضعیتی است که امر متفاوت بتواند بدون ترس از اینکه امروز زیر چه فشاری قرار است له شود در آن جامعه به زندگی خود ادامه بدهد بیآنکه وارد رابطهای نابرابر با دیگر نیروها شود. غرولند اشرافیت از دست رفته بر سر آنچه فرهنگ توده مینامد غرو لندی تاریخی است. این حرفها اصلاً به معنای این نیست که نباید نقد کرد و همه چیز عادی است و خوب است. خیر! من میخواهم این منطقِ "وامصیبتا همه چیز از دست رفت" را کمی به چالش بکشم وگرنه نقد جامعه نمایش و فرهنگ خودشیفتگی چیزی است که همیشه بدان پرداختهام و میپردازم. نبرد با آن لمپنیسم فرهنگیِ هولناکی که در فقدانِ نیروهای خلاق شکل دهنده به زندگی بدل به صدای کرکنندهای شده است که در فضا میپیچد حتماً تکلیفی نقادانه است. اما مسئله این است که این صدا فقط در سلبریتیسم نیست، خیلی اوقات مسئله بر سر نفی انواع ابتذال و خرافه و وهم نیست بلکه مسئله بر این است که خرافۀ چه کسی بهتر است سکه بازار شود.»
نکتهای که آرش حیدری بر آن دست میگذارد نکته بسیار مهم و درستی است که همان زیستن در جامعه نمایش است. در همین فرهنگ نمایش است که همه چیز از ماهیت خود تهی میشود و کتاب هم بیش از آن که برای تفکر باشد، برای نمایش استفاده میشود و در همین فضا هست که قضاوت و تشخیص دچار تردید میشود و پاسخ به این پرسش را دشوار میکند که آیا حتی نمایش کتاب توسط یک سلبریتی هرچند که کامل فهمیده نشده باشد، بهتر از نمایش ندادنش نیست؟ یا این نمایش حتی کتابخوانی اصیل را هم به ابتذال میکشاند.
نظر شما